جدول جو
جدول جو

معنی ندافه - جستجوی لغت در جدول جو

ندافه
(نِ فَ)
عمل نداف. (از اقرب الموارد) (از المنجد). حلاجی. پنبه زنی. ندافی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافه
تصویر نافه
(دخترانه)
ماده ای با عطر نافذ و پایدار که زیر پوست شکم نوعی آهو به دست می آید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نداف
تصویر نداف
پنبه زن، آنکه پنبه را با کمان می زند تا از هم باز شود، پنبه وز، پنبه بز، حلّاج، الباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافه
تصویر نافه
ناف مانند مانند ناف، در علم زیست شناسی کیسۀ کوچکی که زیر شکم آهوی مشک قرار دارد و مشک از آن خارج می شود، کنایه از ماده ای که در ناف آهوی مشک جمع می شود، مشک
فرهنگ فارسی عمید
(غُ بو بَ)
فصیح بودن کلام، جودت کلام، غرابت کلام. غامض و خفی شدن سخن. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا فَ)
زن حریص بر سؤال. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ناظم الاطباء). زن خواهندۀ به ستوه آرنده. (ناظم الاطباء). تأنیث نقاف است. (منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود، دزد که برباید هرچه بر آن قادر گردد. (از منتهی الارب). رجوع به نقّاف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آنچه برافتد از باد بردادن گندم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه از منسف (غربال بزرگ) فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافه و کل الخالص. (منتهی الارب)، آنچه از غبار خاک پراکنده شود. ما یثور من غبار الارض. (المنجد)، کفک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). کف شیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
خدمت کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). نصافه. نصف. نصاف. نصاف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن از قوم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نصف. نصافه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ضَ)
خدمت کردن. (متن اللغه). نصافه. نصف. نصاف . نصاف. (اقرب الموارد) (المنجد) (از منتهی الارب). رجوع به نصف شود، نصف گرفتن. (از المنجد). نصافه. نصف. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به نصف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
کفک شیر وقت دوشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب). کف شیر وقت دوشیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، آنچه از دیگ برگیرند و داغ باشد. (از المنجد) ، آبی که جذب شده باشد. ما نشف من الماء. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(غُ طُوو)
نطف. نطاف. تنطاف. نطفان. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). رجوع به نطف شود، نطوفه. نطف. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از المنجد). رجوع به نطف شود
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
آب که در تک دلو و مشک باقی بماند. (منتهی الارب). آب اندک که در تک دلو و مشک باقی بماند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب اندک، و گفته اند آب کمی که در ته مشک یا دلو باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، قطاره. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نطاف، نطف
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ)
نتاف. رجوع به نتاف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
لاغر و نزار گردیدن، یا به سرشت لاغر و کم گوشت گردیدن نه به لاغری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار شدن. (دهار). نزار و باریک شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ ءَ)
ندی. (المنجد). سرخی ابر وقت غروب آفتاب یاطلوع آن، هالۀ پیرامون ماه، دارۀ آفتاب. (منتهی الارب) ، کثرت مال و مواشی. (المنجد). بسیاری مال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ ءَ)
کمان رستم. (منتهی الارب) (آنندراج). قوس قزح. (مهذب الاسماء) ، پاره ای از گیاه متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (از المنجد) (آنندراج). ج، ندء، طریقی و خطی که در گوشت خلاف رنگ آن پیدا گردد. (آنندراج) (منتهی الارب) ، آنچه بالای ناف اسب است. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، درجه، و آن خرقه ای است که در کس شترماده چند روز گذارند و چشم آن بسته دارند و بعد از آن برآورده بچۀ دیگر را بدان بیالایند، پس شترماده آن بچه را می بوید و مهربان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَدْ دا)
حلاجی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پنبه زنی. (ناظم الاطباء). عمل نداف. رجوع به ندّاف شود
لغت نامه دهخدا
(رِ فَ)
ردافت. اسم است از ارداف پادشاهان در جاهلیت و آن چنین بوده که شاه هر جا می نشسته ردف در سمت راست او می نشسته و همینکه پادشاه می نوشید او پیش از مردم می نوشیدو آنگاه که پادشاه به جنگی می رفت ردف در جای او می نشست و تا بازگشت شاه خلیفۀ او بود و وقتی که لشکریان شاه برمی گشتند ردف مرباع (یک چهارم غنیمت) را از آنان می گرفت. جریر گفته است: ’ربعنا و رادفنا الملوک’. (از اقرب الموارد). و رجوع به ردافت و ردف شود
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
پرده. (آنندراج) (منتهی الارب). پرده و حجاب، و منه قول ام سلمه لعایشه رضی اﷲ عنهما: قد وجهت سدافته، یعنی دریدی پرده را و گرفتی وجه وحرمت آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ستاره: کلمته من وراء سدافتها، ای ستارتها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زیرک گردیدن. (منتهی الارب) ، سبک شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ندب شدن. (از اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به ندب شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
تر شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تری زمین. (ناظم الاطباء) ، رسیدن باران به زمین. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ندی. ندوه. رجوع به ندی شود، رفتن آواز. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 38هزارگزی شمال شرقی اهواز و 2هزارگزی مغرب راه مسجدسلیمان به اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 110 تن سکنه دارد. آبش از کارون، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر معنی نوعی پارچه میدهد:
قلمی فوطه و کرباس و ندافی و قدک
یقلق و طاقیه و موزه و کفش و دستار.
نظام قاری (دیوان ص 15)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نصافه
تصویر نصافه
پیشیاری، مزد مزد پیشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظافه
تصویر نظافه
نظافت در فارسی روفتن رفتن رفت و روب، پاک کردن پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردافه
تصویر ردافه
فرمانروایی جانشینی شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحافه
تصویر نحافه
نحافت در فارسی لاغر نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده پنبه وزی پنبه نی شغل وعمل نداف حلاجی پنبه زنی، دکان نداف حلاجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندامه
تصویر ندامه
ندامت در فارسی پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوه
تصویر نداوه
نداوت در فارسی نموری نمناکی، سر سبزی تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دافه
تصویر دافه
مسافر، غریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدافه
تصویر سدافه
پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشافه
تصویر نشافه
هوله آبچین لنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافه
تصویر نافه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره
پنبه زنی، حلاجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد