جدول جو
جدول جو

معنی ندارائی - جستجوی لغت در جدول جو

ندارائی
(نَ)
نداری. نادار بودن. ناداری. فقر. تهیدستی. مقابل دارائی. رجوع به دارائی شود:
چنین زربفت وقت سوختن گفتا به دارائی
ندارائی لباس عافیت باشد نه دارائی.
؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارایی
تصویر دارایی
آنچه از خواسته و کالا که مال انسان باشد، سرمایه، ثروت، تمول، وزارتخانه یا اداره ای که مالیات ها را وصول می کند و به امور درآمد و هزینۀ کشور رسیدگی می کند، مالیه، نوعی از پارچۀ ابریشمی موج دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، گرد، بزرگ و نارنجی رنگ با طعم ترش و شیرین و مطبوع
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بی عقلی. (ناظم الاطباء).
- نارسائی عقل، کم عقلی. عدم کفایت و بلوغ عقلی.
، بی قابلیتی. ناشایستگی. عدم لیاقت. عدم اهلیت. (ناظم الاطباء) ، رسا نبودن. کوتاهی. نارسا بودن.
- نارسائی فکر، کوته فکری.
، بدخلقی. بی ادبی. گستاخی. (ناظم الاطباء). مقابل رسائی. رجوع به رسائی و نارسا شود
لغت نامه دهخدا
رجوع به دارایی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
روا نبودن. جایز نبودن. حرمت. عدم جواز. غیرمجاز بودن، ظلم. ستم. بیداد، کساد. (محمود بن عمر) (تاج المصادر بیهقی). بی رونقی. نارواجی. زیف. تزیف. کاسد شدن. مقابل رائج بودن: و طاهر دبیر چون مترددی بود از ناروائی کار و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که بدیوان کم آمدی. (تاریخ بیهقی ص 141). همیشه بازار علم و ادب و فضل و هنر در ساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروائی محفوظ و مصون داراد. (تاریخ قم ص 10) ، روا نشدن. برآورده نشدن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو)
شاگردانه. (لغت فرس اسدی از یادداشت مؤلف) (برهان قاطع). نودارانه. نوداران. (رشیدی). رجوع به نوداران شود، زری باشد که به شعرا دهند. (از جهانگیری) (از برهان قاطع). صله. رجوع به نوداران شود، زری باشد که به کسی که مژده و خبر خوش آورده، دهند. (ازجهانگیری) (از برهان قاطع). رجوع به نوداران شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ)
ضرورت نداشتن. (حاشیۀ درۀ نادره از برهان قاطع) : ابواب کنوز نادری را به دست بی پروائی و نادروائی گشوده از نادانی بادانی و اقاصی... در صدد تبذیر و اسراف برآمد. (درۀ نادره چ جعفر شهیدی ص 704)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
از بخارا. بخاری. منسوب به بخارا. (ناظم الاطباء). بخاری. آنچه از بخارا خیزد چون پوست بخارائی، آلوی بخارائی، زبان بخارائی. توت بخارائی قسمی توت سفید کم شیرینی و لطیف و بی دانه است بخراسان. و رجوع به کتاب لهجۀ بخارائی تألیف رجائی شود. و هم چنین رجوع به بخاری شود، دفن کردن. (آنندراج). خاک کردن:
سپهر را ز لباس عزا برون آریم
سر بریدۀ خورشید را به خاک کنیم.
سلیم
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دوائی هندیست و از جملۀ سموم است و در طلی بیماریها استعمال کنند مانند کلف و جرب و قوباء و اگر بر عرق النساء ضماد کنند نافع بود و بعضی در قولنج ریحی استعمال کنند و طبیعت آن بغایت گرم است و سم مجموع حیواناتست که دنبال داشته باشد و آنرا بپارسی و هندی کچله خوانند و اگر کسی بخورد مداوای او بقی و شیر تازه و روغن بادام کنند. (اختیارات بدیعی). و صاحب برهان گوید: با رای بی نقطه بر وزن قراداغی، بلغت رومی دوایی است هندی و از جملۀ سموم است و زهر مجموع حیواناتی باشد که دنبال داشته باشند همچو مار و عقرب و سگ و گرگ و مانند آن و با ذال نقطه دار هم بنظر آمده است. کلف و جرب را نافع باشد و بعضی گویند یونانی است و بفارسی کچله گویند و به تازی قاتل الکلب و خانق الکلب خوانند - انتهی. جوزالقی. رجوع به اذاراقی و ازاراقی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
ناخرسند آنکه راضی نیست ناخشنود مقابل راضی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سدایبان جزو دسته مرکبات که میوه اش بزرگتر از پرتقال و طعم آن ترش و شیرین است. رنگ میوه اش زرد و داخلش سبز رنگ و دارای پوستی ضخیم میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارایی
تصویر دارایی
مکنت، مال، ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانائی
تصویر دانائی
بصیرت، دانش، ادراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نودارانی
تصویر نودارانی
پولی که بعنوان انعام بشاگردان اصناف دهند، مژدگانی، صله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسائی
تصویر نارسائی
بی عقلی، عدم کفایت و بلوغ عقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارابی
تصویر دارابی
میوه ای از نوع مرکبات، کمی بزرگ تر از پرتقال، با طعمی ترش و شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
آن که راضی نیست، ناخشنود، مقابل راضی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارایی
تصویر دارایی
ثروت، مال، داشت، نگه داشت، نگهبانی، پارچه ای ابریشمین رنگارنگ موج دار، وزارتخانه ای که وظیفه اش محاسبه و وصول مالیات می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
نا خشنود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارایی
تصویر دارایی
موجودی، آکتیف، ثروت، اموال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
Disgruntled, Displeased, Malcontent
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
mécontent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
descontente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
disgustado, descontento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
niezadowolony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
недовольный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
незадоволений , незадоволений , незадоволений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
ontevreden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
verärgert, unzufrieden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
scontento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
नाराज , असंतुष्ट , असंतुष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
অসন্তুষ্ট , অসন্তুষ্ট
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناراضی
تصویر ناراضی
hoşnutsuz, memnuniyetsiz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی