جدول جو
جدول جو

معنی نخیسه - جستجوی لغت در جدول جو

نخیسه(نَ سَ)
شیر گوسپند و بز یا شیر بز و شتر به هم آمیخته و همچنین شیر شیرین و ترش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
(دخترانه)
مؤنث نفیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نفیسه
تصویر نفیسه
نفیس، مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیسه
تصویر نبیسه
نوه، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
(خَ سَ / سِ)
بیل. کمچه. چمچه. خاک انداز. بیلچه. مقحاه. مسحاه. مجرفه. (یادداشت مؤلف) : چون مهد بساری رسید شاه ایوان و سرای بهشت آئین فرموده بود کرد و بهر جانب مرزها از رکنی و آملی وشاهی و حسامی و شرفی و علایی و بسطامی و دامغانی و استرآبادی بعیارهای مختلف انبارها فرو ریخته بود و مجرفه که در آن ولایت خیسه گویند زرین و سیمین در میان زرها زده از اول دهلیز و آستانه تا بموضع منزل عروس بر مهد زرافشان می کردند. (تاریخ طبرستان) ، لحاف یا جامۀ کلفت و درشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تامور. خوابگاه شیر. بیشۀ شیر. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خیس، درخت انبوه یا انبوه از قصب. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
تأنیث نفیس. ج، نفائس. رجوع به نفیس شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ /سِ)
چیزهای گران مایه و پسندیده و لطیف ومرغوب. (ناظم الاطباء). نفیسه. رجوع به نفیسه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمیمه. سعایت. (اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نسائس، فتنه انگیزی بین مردم. ایکال بین الناس. (از اقرب الموارد) ، تری که بر سر هیزم گرد آید در سوختن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نسیس، سرشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طبیعت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بقیۀ جان. (ناظم الاطباء). گویند: بلغ منه نسیسته، یعنی قریب به مرگ رسید. (از منتهی الارب). نسیس. رجوع به نسیس شود. ج، نسائس
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ سَ)
ستورفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن دواب. (از اقرب الموارد) ، بنده فروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن بندگان. اسم است از نخاس. (از اقرب الموارد). رجوع به نخاس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نخاس شود، خار وسیخ که بدان ستور را رانند. نخاس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ)
تأنیث نحیس. رجوع به نحیس شود.
- ایام نحیسه، روزهای بد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ سَ / سِ)
فرزندزاده را گویند که از جانب پسر باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). پسرزاده. (ناظم الاطباء). دخترزاده. و بعضی گویند که بمعنی پسرزاده نیز آمده. (غیاث اللغات). نواسه. نواسی. نپسه. نبس. نبسه. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). رجوع به نبسه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
مسکۀ تنک که دوباره از مشک برآید چون آن را بر شتر بار کنند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، طبیعت. گویند: فلان میمون العریکه والنخیجه و الطبیعه، به معنی واحد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
نخیجه. (ناظم الاطباء). رجوع به نخیجه شود
لغت نامه دهخدا
(نَدْ دا خَ / خِ)
موضعی است در نزدیکی کوفه بر سمت شام. و آن جائی است که علی علیه السلام چون خبر قتل عامل انبار بدو رسید بدانجا رفت و خطبۀ مشهورش را در ذم کوفیان قرائت فرمود و در آن گفت: اللهم انی لقد مللتهم و ملونی فارحنی منهم، و خود چند روزی پس از این خطبه کشته شد. (از معجم البلدان). نام موضعی در عراق که حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام باخوارج جنگ فرمود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
واحد نخیل است. رجوع به نخیل شود، نصیحت خالص، نیت خالص. ج، نخائیل. گویند: لایقبل اﷲ الا نخائیل القلوب، أی النیات الخالصه، طبیعت. (از المنجد). رجوع به نخیله شود
لغت نامه دهخدا
(نُ خَ لَ)
تصغیر نخله است. (از اقرب الموارد). رجوع به نخل شود، سرشت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). طبیعت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خیرخواهی. پند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نصیحت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَیْ یَ سَ)
شتران محبوس برای قربانی، شتران محبوس برای قسمت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
پیش آهنگ گلۀ گوسفند، سنگ میل که بر سر فرسنگها نهند نشانه را
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ/ سِ)
تکه یا قوچی پیش آهنگ رمه. (فرهنگ شعوری). و این کلمه در جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
ابن نخسه، پسر زنا. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نفیسه در فارسی مونث نفیس و نامی برای زنان مونث نفیس: با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها و دیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری. ، جمع نفائس (نفایس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحیسه
تصویر نحیسه
روز های بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیسه
تصویر نبیسه
فرزندزاده پسرزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخیسه
تصویر آخیسه
آهنگ گله گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسه
تصویر خیسه
بیشه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبیسه
تصویر نبیسه
((نَ سَ یا س))
نواسه. نواسی. نپسه. نپس. نبسه، فرزندزاده، پسرزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
وات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نویسه
تصویر نویسه
الفبا، متن، وات
فرهنگ واژه فارسی سره