جدول جو
جدول جو

معنی نخورش - جستجوی لغت در جدول جو

نخورش
(نَخْ وَ رِ)
جروٌ نخورش، سگ بچۀ به حرکت آمده. (منتهی الارب). توله سگ به حرکت آمده. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، کلب نخورش، سگ بسیارخارش، یا آن خبیث مقاتل است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ جنگجو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورش
تصویر خورش
هرنوع خوراک نسبتاً آبداری که معمولاً با پلو خورده می شود، خورشت مثلاً خورش قیمه، خوراک، غذا، خوردنی، خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَ / خُ رِ شِ نَ / نِ)
سرکۀ انگوری. ادم البیت. ادام البیت. (آنندراج) (برهان قاطع). رجوع به نانخورش شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ لَ / لِ تَ)
خورش نان کردن. قاتق نان کردن. غذا و خورش را اعم از ترشی یا شیرینی و پنیر و ماست و جزآن با نان خوردن: نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی: الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو)
نخورنده، ممسک. که مال خود از گلویش پائین نمیرود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه که تا انگشت در بینی او نکنند شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن (از شتران) که شیر نگذارد تا انگشت در بینی او نکنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
سیاه دارو را گویند که تاک دشتی باشد و به عربی کرمهالبیضاء خوانند و نخوش به جهت آن گویندش که میوۀ آن در زمستان خشک نشود و عنب الحیه میوۀ آن است. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ)
آنچه که نان به آن خورده شود خواه آن چیز نمکین باشد خواه شیرین خواه ترش، به هندی سالن گویند. (غیاث اللغات). تره و ترب و پیاز و جز آن که بدان نان خورده شود. (آنندراج). صغ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). هر چیز که با نان میخورند، مانند گوشت و ماست و پنیر و جز آن. (ناظم الاطباء). خورش. ادام. قاتق. ترنانه. ابا. آنچه با نان خورند از خوردنیهای دیگر لذیذ کردن نان را. آنچه خورش و قاتق نان کنند: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد (عمرو لیث) روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484).
جز به نان نیست پرورش ما را
جز شره نیست نانخورش ما را.
سنائی.
نخوت روش تو نیست بگذار
چون نانخورش تو نیست بگذار.
نظامی.
نانخورش از سینۀ خود کن چو آب
وز دل خود ساز چو آتش کباب.
نظامی.
نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی: الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. (تذکره الاولیاء).
یکی نانخورش جز پیازی نداشت
چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت.
سعدی.
، ترشی آلات که جهت ازدیاد اشتها و نیکوئی هضم میخورند. (ناظم الاطباء)، مطلق خوراک. قوت روزانه. خوراک. غذا: و بعضی متقدمان آورده اند که بر دری از درها دیدیم که نوشته بودی بر این سیاق: اشتاویر موکل بر گلیگران و قیاسان گوید: که بهای نانخورش عمله و کارکنان این باروی مدت عمارت به مبلغ ششصد هزار درم رسید. (ترجمه محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ وِ)
جرو نخروش، توله سگ به حرکت آمده، کلب نخروش، سگ جنگجو. (ناظم الاطباء). رجوع به نخورش شود
لغت نامه دهخدا
(نَخْوَ ری ی)
فراخ دهن و فراخ شکم و فراخ سوراخ پستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واسعالفم. واسعالجوف. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). یا فراخ احلیل. (از معجم متن اللغه). ج، نخاوره
لغت نامه دهخدا
(خُ رِ)
آنچه از غذا که در ته دیگ میماند و به آن می چسبد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خورش
تصویر خورش
قوت، خوردنی، غذا، طعام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخوش
تصویر نخوش
آنچه که نخوشدظنچه خشک نشود، سیاه داروکرمه البیضا هزارجشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخوری
تصویر نخوری
امساک لئامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانخورش کردن
تصویر نانخورش کردن
خوردنیی راخورش نان ساختن قاتق نان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که ازمال وپول خودبهره برنگیردخسیس لئیم، عدم اصابت یانخورندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : گلوله های تفنگ برتونخورندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورش
تصویر خورش
خوردن، خوردنی، طعام، آنچه با نان یا برنج خورند، خورشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خورش
تصویر خورش
اکل
فرهنگ واژه فارسی سره
خوراک، خورشت، شیلان، طعام، غذا، قاتق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خسیس، لئیم، ممسک
متضاد: مسرف
فرهنگ واژه مترادف متضاد