خورش نان کردن. قاتق نان کردن. غذا و خورش را اعم از ترشی یا شیرینی و پنیر و ماست و جزآن با نان خوردن: نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی: الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. (تذکره الاولیاء)
خورش نان کردن. قاتق نان کردن. غذا و خورش را اعم از ترشی یا شیرینی و پنیر و ماست و جزآن با نان خوردن: نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی: الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. (تذکره الاولیاء)
ناقه که تا انگشت در بینی او نکنند شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن (از شتران) که شیر نگذارد تا انگشت در بینی او نکنند. (مهذب الاسماء)
ناقه که تا انگشت در بینی او نکنند شیر ندهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آن (از شتران) که شیر نگذارد تا انگشت در بینی او نکنند. (مهذب الاسماء)
سیاه دارو را گویند که تاک دشتی باشد و به عربی کرمهالبیضاء خوانند و نخوش به جهت آن گویندش که میوۀ آن در زمستان خشک نشود و عنب الحیه میوۀ آن است. (برهان قاطع) (آنندراج)
سیاه دارو را گویند که تاک دشتی باشد و به عربی کرمهالبیضاء خوانند و نخوش به جهت آن گویندش که میوۀ آن در زمستان خشک نشود و عنب الحیه میوۀ آن است. (برهان قاطع) (آنندراج)
آنچه که نان به آن خورده شود خواه آن چیز نمکین باشد خواه شیرین خواه ترش، به هندی سالن گویند. (غیاث اللغات). تره و ترب و پیاز و جز آن که بدان نان خورده شود. (آنندراج). صغ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). هر چیز که با نان میخورند، مانند گوشت و ماست و پنیر و جز آن. (ناظم الاطباء). خورش. ادام. قاتق. ترنانه. ابا. آنچه با نان خورند از خوردنیهای دیگر لذیذ کردن نان را. آنچه خورش و قاتق نان کنند: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد (عمرو لیث) روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484). جز به نان نیست پرورش ما را جز شره نیست نانخورش ما را. سنائی. نخوت روش تو نیست بگذار چون نانخورش تو نیست بگذار. نظامی. نانخورش از سینۀ خود کن چو آب وز دل خود ساز چو آتش کباب. نظامی. نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی: الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. (تذکره الاولیاء). یکی نانخورش جز پیازی نداشت چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت. سعدی. ، ترشی آلات که جهت ازدیاد اشتها و نیکوئی هضم میخورند. (ناظم الاطباء)، مطلق خوراک. قوت روزانه. خوراک. غذا: و بعضی متقدمان آورده اند که بر دری از درها دیدیم که نوشته بودی بر این سیاق: اشتاویر موکل بر گلیگران و قیاسان گوید: که بهای نانخورش عمله و کارکنان این باروی مدت عمارت به مبلغ ششصد هزار درم رسید. (ترجمه محاسن اصفهان)
آنچه که نان به آن خورده شود خواه آن چیز نمکین باشد خواه شیرین خواه ترش، به هندی سالن گویند. (غیاث اللغات). تره و ترب و پیاز و جز آن که بدان نان خورده شود. (آنندراج). صغ. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). هر چیز که با نان میخورند، مانند گوشت و ماست و پنیر و جز آن. (ناظم الاطباء). خورش. ادام. قاتق. ترنانه. ابا. آنچه با نان خورند از خوردنیهای دیگر لذیذ کردن نان را. آنچه خورش و قاتق نان کنند: او جزع میکرد و صدقه به افراط میداد (عمرو لیث) روز به روزه بودن و شب به نان خشک روزه گشادن و نانخورش نخوردن. (تاریخ بیهقی ص 484). جز به نان نیست پرورش ما را جز شره نیست نانخورش ما را. سنائی. نخوت روش تو نیست بگذار چون نانخورش تو نیست بگذار. نظامی. نانخورش از سینۀ خود کن چو آب وز دل خود ساز چو آتش کباب. نظامی. نقل است که آن روز که بلائی بدو نرسیدی گفتی: الهی ! نان فرستادی نانخورش می باید، بلائی فرست تا نانخورش کنم. (تذکره الاولیاء). یکی نانخورش جز پیازی نداشت چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت. سعدی. ، ترشی آلات که جهت ازدیاد اشتها و نیکوئی هضم میخورند. (ناظم الاطباء)، مطلق خوراک. قوت روزانه. خوراک. غذا: و بعضی متقدمان آورده اند که بر دری از درها دیدیم که نوشته بودی بر این سیاق: اشتاویر موکل بر گلیگران و قیاسان گوید: که بهای نانخورش عمله و کارکنان این باروی مدت عمارت به مبلغ ششصد هزار درم رسید. (ترجمه محاسن اصفهان)
عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد
عدم اصابت. یانخوردندارد. ممکن نیست که بهدف اصابت نکند (گلوله) : تیر اندازی من نخوردندارد، عدم تاثیر: وقتی جغدفریاد بزندنخوردنداردکه خبربدی بانسان میرسد