علقمه بن قیس بن عبدالله بن مالک، مکنی به ابوشبل. فقیه تابعی و محدث و از اصحاب امیرالمؤمنین علی است. وی به سال 62 هجری قمری در کوفه درگذشت. (از ریحانهالادب ج 4 ص 181 از کنی و القاب قمی ج 3 ص 203) (لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78). تابعی محدث به شخصیتی اطلاق می شود که هم در طبقه تابعین قرار می گیرد و هم به روایت حدیث مشغول بوده است. این افراد نقش بی بدیلی در حفظ سنت اسلامی دارند، چرا که مستقیماً از صحابه، حدیث آموخته اند. محدثان تابعی همچون سعید بن مسیب و عکرمه از برجسته ترین راویان تاریخ اسلام هستند که روایت های آنان در معتبرترین منابع حدیثی ثبت شده است. اسود بن یزید. از اکابر زهاد و فقهای عامه است و به روایت ابن ابی الحدید وی در آخر عمر از محبت حضرت امیرالمؤمنین علی منحرف گشت و به سال 74 یا 75 هجری قمری درگذشت. (از ریحانهالادب از لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و کتب رجال)
علقمه بن قیس بن عبدالله بن مالک، مکنی به ابوشبل. فقیه تابعی و محدث و از اصحاب امیرالمؤمنین علی است. وی به سال 62 هجری قمری در کوفه درگذشت. (از ریحانهالادب ج 4 ص 181 از کنی و القاب قمی ج 3 ص 203) (لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78). تابعی محدث به شخصیتی اطلاق می شود که هم در طبقه تابعین قرار می گیرد و هم به روایت حدیث مشغول بوده است. این افراد نقش بی بدیلی در حفظ سنت اسلامی دارند، چرا که مستقیماً از صحابه، حدیث آموخته اند. محدثان تابعی همچون سعید بن مسیب و عکرمه از برجسته ترین راویان تاریخ اسلام هستند که روایت های آنان در معتبرترین منابع حدیثی ثبت شده است. اسود بن یزید. از اکابر زهاد و فقهای عامه است و به روایت ابن ابی الحدید وی در آخر عمر از محبت حضرت امیرالمؤمنین علی منحرف گشت و به سال 74 یا 75 هجری قمری درگذشت. (از ریحانهالادب از لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و کتب رجال)
ازطوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از دویست خانوار است، در راور اقامت کرده اند، سردسیر و گرمسیر ندارند، زبانشان فارسی است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 94) کمیل بن زیاد بن سهل بن هیثم. رجوع به کمیل بن زیاد و نیز رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 181 و مجمعالبحرین و روضات الجنات ص 537 و مجالس المؤمنین ص 123 شود
ازطوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از دویست خانوار است، در راور اقامت کرده اند، سردسیر و گرمسیر ندارند، زبانشان فارسی است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 94) کمیل بن زیاد بن سهل بن هیثم. رجوع به کمیل بن زیاد و نیز رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 181 و مجمعالبحرین و روضات الجنات ص 537 و مجالس المؤمنین ص 123 شود
ابوعمران بن یزید بن اسود تابعی فقیه. اصلاً از مردم یمن بود و در کوفه میزیست. او محضر عایشه را درک کرده و به سال 96 ه. ق. درگذشته است. ابن الندیم زاهدی را به اسم ابراهیم نخعی نام برده و ظاهراً مراد صاحب همین ترجمه است. تابعی به کسی گفته می شود که در قرن اول هجری زندگی کرده و موفق به ملاقات با صحابه پیامبر اسلام شده است، ولی پیامبر را ندیده است. این افراد، نخستین نسل از مسلمانانی بودند که دین اسلام را از طریق صحابه آموختند و نقش کلیدی در ثبت و ضبط قرآن و سنت داشتند. اعتماد علما به این طبقه به دلیل تقوا، علم و پیروی دقیق آن ها از سنت نبوی است.
ابوعمران بن یزید بن اسود تابعی فقیه. اصلاً از مردم یمن بود و در کوفه میزیست. او محضر عایشه را درک کرده و به سال 96 هَ. ق. درگذشته است. ابن الندیم زاهدی را به اسم ابراهیم نخعی نام برده و ظاهراً مراد صاحب همین ترجمه است. تابعی به کسی گفته می شود که در قرن اول هجری زندگی کرده و موفق به ملاقات با صحابه پیامبر اسلام شده است، ولی پیامبر را ندیده است. این افراد، نخستین نسل از مسلمانانی بودند که دین اسلام را از طریق صحابه آموختند و نقش کلیدی در ثبت و ضبط قرآن و سنت داشتند. اعتماد علما به این طبقه به دلیل تقوا، علم و پیروی دقیق آن ها از سنت نبوی است.
ابراهیم بن یزید بن اسود، مکنی به ابوعمار یا ابوعمران. از فرزندان مالک بن نخع و از فقهای تابعین کوفه است و به سال 95 یا 96 هجری قمری درگذشته. (از ریحانهالادب ج 4 ص 180). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و نامۀ دانشوران ج 1 ص 689 و تاریخ ابن خلکان ج 1 و لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و تنقیح المقال و دیگر کتب رجال شود
ابراهیم بن یزید بن اسود، مکنی به ابوعمار یا ابوعمران. از فرزندان مالک بن نخع و از فقهای تابعین کوفه است و به سال 95 یا 96 هجری قمری درگذشته. (از ریحانهالادب ج 4 ص 180). و نیز رجوع به قاموس الاعلام ج 6 و نامۀ دانشوران ج 1 ص 689 و تاریخ ابن خلکان ج 1 و لغات تاریخیه و جغرافیه ج 7 ص 78 و تنقیح المقال و دیگر کتب رجال شود
ابن یزید بن قیس بن عبدالله مکنی به ابوعمرو نخعی برادرزادۀ علقمه بن قیس، یکی از مشاهیر تابعین و قدمای فقها و زهاد و از اهل کوفه. وی درک خدمت خلیفۀ اول و دویم کرده و از علی (ع) و عایشه و ابن مسعود و معاذ و ابوموسی و سلمان روایت دارد. پسراو عبدالرحمن بن اسود و ابراهیم بن یزید و خواهرزادۀوی ابراهیم نخعی از او روایت کنند. او در روایت موثق است. مردی زاهد و متقی بود و بسال 75 هجری قمری درگذشت. او راست: تفسیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست المصاحف و فهرست عقدالفرید ج 3 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 105 و اعلام زرکلی ج 1 ص 117 شود
ابن یزید بن قیس بن عبدالله مکنی به ابوعمرو نخعی برادرزادۀ علقمه بن قیس، یکی از مشاهیر تابعین و قدمای فقها و زهاد و از اهل کوفه. وی درک خدمت خلیفۀ اول و دویم کرده و از علی (ع) و عایشه و ابن مسعود و معاذ و ابوموسی و سلمان روایت دارد. پسراو عبدالرحمن بن اسود و ابراهیم بن یزید و خواهرزادۀوی ابراهیم نخعی از او روایت کنند. او در روایت موثق است. مردی زاهد و متقی بود و بسال 75 هجری قمری درگذشت. او راست: تفسیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و فهرست المصاحف و فهرست عقدالفرید ج 3 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 3 ص 105 و اعلام زرکلی ج 1 ص 117 شود
زرکلی آرد: اشتر نخعی متوفی بسال 37 هجری قمری / 657 میلادی مالک بن حارث بن عبدیغوث نخعی معروف به اشتر یکی از امرای بزرگ شجاع بوده است. وی بر قوم خود ریاست داشت و درجنگ یرموک شرکت کرد و چشم وی از دست رفت و با علی (ع) در جنگ جمل و صفین همراهی کرد. علی (ع) وی را برای حکومت مصر تعیین فرمود و او بدان صوب رهسپار شد، ولی در راه مصر درگذشت. آنگاه علی (ع) درباره وی گفت: خدای مالک را رحمت کناد. او برای من آنچنان بود که من برای پیامبر خدا بودم. وی از کسانی بود که بر عثمان قیام کردند و در محاصرۀ او شرکت داشت. مالک اشتر شعر نیک می سرود و از شجاعان و بخشندگان و عالمان فصیح بود. وی را به لقب افعی نیز میخوانده اند. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 828). و رجوع به الاصابه ج 3 ص 482 وعیون الاخبار ج 1 ص 186 و ص 118 و عیون الانباء و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 547 و قاموس الاعلام ترکی شود
زرکلی آرد: اشتر نخعی متوفی بسال 37 هجری قمری / 657 میلادی مالک بن حارث بن عبدیغوث نخعی معروف به اشتر یکی از امرای بزرگ شجاع بوده است. وی بر قوم خود ریاست داشت و درجنگ یرموک شرکت کرد و چشم وی از دست رفت و با علی (ع) در جنگ جمل و صفین همراهی کرد. علی (ع) وی را برای حکومت مصر تعیین فرمود و او بدان صوب رهسپار شد، ولی در راه مصر درگذشت. آنگاه علی (ع) درباره وی گفت: خدای مالک را رحمت کناد. او برای من آنچنان بود که من برای پیامبر خدا بودم. وی از کسانی بود که بر عثمان قیام کردند و در محاصرۀ او شرکت داشت. مالک اشتر شعر نیک می سرود و از شجاعان و بخشندگان و عالمان فصیح بود. وی را به لقب افعی نیز میخوانده اند. (از الاعلام زرکلی ج 3 ص 828). و رجوع به الاصابه ج 3 ص 482 وعیون الاخبار ج 1 ص 186 و ص 118 و عیون الانباء و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 547 و قاموس الاعلام ترکی شود
شریک بن عبدالله کوفی، مکنی به ابوعبدالله. از احفاد مالک بن نخع و از فقها و محدثان صدر اسلام است. وی به سال 95 یا 75 هجری قمری در بخارا تولد یافت و در دوران خلافت منصور عباسی به قضاوت کوفه و سپس اهواز منصوب گشت و به سال 177 یا 178 هجری قمری در کوفه وفات یافت. وی از مخالفان بنی امیه و محبان خاندان علی بود. (از ریحانهالادب ج 4 ص 181 از تنقیح المقال و روضات الجنات ص 244 و تاریخ بغداد ج 9 ص 279). و نیز رجوع به ریحانهالادب شود
شریک بن عبدالله کوفی، مکنی به ابوعبدالله. از احفاد مالک بن نخع و از فقها و محدثان صدر اسلام است. وی به سال 95 یا 75 هجری قمری در بخارا تولد یافت و در دوران خلافت منصور عباسی به قضاوت کوفه و سپس اهواز منصوب گشت و به سال 177 یا 178 هجری قمری در کوفه وفات یافت. وی از مخالفان بنی امیه و محبان خاندان علی بود. (از ریحانهالادب ج 4 ص 181 از تنقیح المقال و روضات الجنات ص 244 و تاریخ بغداد ج 9 ص 279). و نیز رجوع به ریحانهالادب شود
منسوب به نخ. که از جنس نخ است. که از نخ ساخته شده است. رجوع به نخ شود. - پارچۀ نخی، پارچه ای که از نخ پنبه بافته شده باشد. مقابل پارچۀ پشمی که از نخ پشم است. رجوع به نخ شود
منسوب به نخ. که از جنس نخ است. که از نخ ساخته شده است. رجوع به نخ شود. - پارچۀ نخی، پارچه ای که از نخ پنبه بافته شده باشد. مقابل پارچۀ پشمی که از نخ پشم است. رجوع به نخ شود
خبردهنده، (منتهی الارب) (آنندراج)، خبر مرگ کسی را دهنده، (ناظم الاطباء)، آنکه خبر مرگ می آورد، (از اقرب الموارد)، ناقل خبر مرگ، آنکه خبر مرگ کسی را آرد ج، نعاء: و هرکجا داعی ناعی و رفیقی رقیقی شده، (جهانگشای جوینی)، گوش ها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه و بیدادقاری و باکی و ناعی و شاکی موقور، (ترجمه تاریخ یمینی ص 451)، مشیع، (معجم متن اللغه)
خبردهنده، (منتهی الارب) (آنندراج)، خبر مرگ کسی را دهنده، (ناظم الاطباء)، آنکه خبر مرگ می آورد، (از اقرب الموارد)، ناقل خبر مرگ، آنکه خبر مرگ کسی را آرد ج، نعاء: و هرکجا داعی ناعی و رفیقی رقیقی شده، (جهانگشای جوینی)، گوش ها در آن غوغا از ناله و فریاد و نوحه و بیدادقاری و باکی و ناعی و شاکی موقور، (ترجمه تاریخ یمینی ص 451)، مشیع، (معجم متن اللغه)
تنبان چرمی که پهلوانان در وقت کشتی گرفتن می پوشند و آن را تکه نیز گویند. (ناظم الاطباء). تنبان چرمی که استاد کشتی گیران پوشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مدتها آن (چرم) را در روغن خیسانیده باشند و تنبان از آن سازند و چون گویند فلان نطعپوش است مراد آن باشد که در کشتی سرآمد پهلوانان است. (از آنندراج)، چرمی که بر آن کشتی گیرند و این از آن جهت (است) که بر زمین پا قایم شود و بر چرم البته می لغزد و از پیش میرود و حریف را بر نطعی زود از پا درمی آورند. (آنندراج نقل از قول میرزا صادق علی خان)، پوستی که زیر پای اسب خاصۀ سواری پادشاهان گسترند از جهت امتیاز آن از اسبان دیگر. (آنندراج از مصطلاحات الشعراء) : شاید که بهر جلوۀ شبرنگش آسمان گسترده است نطعی گوهرفشان برف. سعیدای اشرف (از آنندراج)
تنبان چرمی که پهلوانان در وقت کشتی گرفتن می پوشند و آن را تکه نیز گویند. (ناظم الاطباء). تنبان چرمی که استاد کشتی گیران پوشند. (غیاث اللغات) (آنندراج). مدتها آن (چرم) را در روغن خیسانیده باشند و تنبان از آن سازند و چون گویند فلان نطعپوش است مراد آن باشد که در کشتی سرآمد پهلوانان است. (از آنندراج)، چرمی که بر آن کشتی گیرند و این از آن جهت (است) که بر زمین پا قایم شود و بر چرم البته می لغزد و از پیش میرود و حریف را بر نطعی زود از پا درمی آورند. (آنندراج نقل از قول میرزا صادق علی خان)، پوستی که زیر پای اسب خاصۀ سواری پادشاهان گسترند از جهت امتیاز آن از اسبان دیگر. (آنندراج از مصطلاحات الشعراء) : شاید که بهر جلوۀ شبرنگش آسمان گسترده است نطعی گوهرفشان برف. سعیدای اشرف (از آنندراج)
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) : بر او بر دلش هم بدین بد گران که نخری بد آن پاک روشن روان. شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف). هر آنکس که آن را بدی دو پسر... مر آن هر دو از یک شکم آمده به دنیا و مادر به هم آمده از آن دو پسر هرکه نخری بدی دوبهره ز میراث او بستدی چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید دو بهره ز میراث او را رسید. شمسی (یوسف و زلیخا)
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) : بر او بر دلش هم بدین بُد گران که نخری بُد آن پاک روشن روان. شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف). هر آنکس که آن را بُدی دو پسر... مر آن هر دو از یک شکم آمده به دنیا و مادر به هم آمده از آن دو پسر هرکه نخری بدی دوبهره ز میراث او بستدی چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید دو بهره ز میراث او را رسید. شمسی (یوسف و زلیخا)
در تازی نیامده چرم تنبان، تنبان چرمی چرمینه منسوب به نطع، چرمی که مدتها آنرا در روغن کنجد خیسانیده باشند و از آن تنبان سازند، تنبان چرمی که استاد کشتی گیر پوشد، پوستی که زیر پای اسب خاصه سواری پادشاهان گسترند: شاید که بهر جلوه شب رنگش آسمان گسترده است نطعی گوهر فشان برف. (سعید اشرف. بها. فرنظا)
در تازی نیامده چرم تنبان، تنبان چرمی چرمینه منسوب به نطع، چرمی که مدتها آنرا در روغن کنجد خیسانیده باشند و از آن تنبان سازند، تنبان چرمی که استاد کشتی گیر پوشد، پوستی که زیر پای اسب خاصه سواری پادشاهان گسترند: شاید که بهر جلوه شب رنگش آسمان گسترده است نطعی گوهر فشان برف. (سعید اشرف. بها. فرنظا)
در تازی نیامده مغز تیره ای مربوط به نخاع منسوب به نخاع شوکی (مثلااعصاب نخاعی)، حیوانی که رابطه عصبی بین دماغ (مراکزعصبی موجوددر جمجمه) ونخاع (مراکزعصبی موجوددرتیره پشت) اوراقطع کرده باشند (مثلاقورباغه نخاعی قورباغه ایست که ازپایین بصل النخاع رابطه بین نخاع ودماغش رابمنظور آزمایش لازم قطع کرده اند)، یابصل نخاعی. یاعصب نخاعی. عصبی که مبداش ازنخاع شوکی است. یامجرای نخاعی. مجرایی که درستون فقرات موجوداست ومحل قرارگرفتن نخاع شوکی است
در تازی نیامده مغز تیره ای مربوط به نخاع منسوب به نخاع شوکی (مثلااعصاب نخاعی)، حیوانی که رابطه عصبی بین دماغ (مراکزعصبی موجوددر جمجمه) ونخاع (مراکزعصبی موجوددرتیره پشت) اوراقطع کرده باشند (مثلاقورباغه نخاعی قورباغه ایست که ازپایین بصل النخاع رابطه بین نخاع ودماغش رابمنظور آزمایش لازم قطع کرده اند)، یابصل نخاعی. یاعصب نخاعی. عصبی که مبداش ازنخاع شوکی است. یامجرای نخاعی. مجرایی که درستون فقرات موجوداست ومحل قرارگرفتن نخاع شوکی است