جدول جو
جدول جو

معنی نخریس - جستجوی لغت در جدول جو

نخریس(دَ / دِ)
نخ ریسنده. ریسندۀ نخ. نخ تاب. نخاخ. که از پنبه و پشم و جز آن نخ سازد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نخری
تصویر نخری
نخستین فرزند، فرزند ارشد
فرهنگ فارسی عمید
(اُ خُ)
مان تن، پس از نفریت فرعون مصر، اخریس را فرعون مصر دانسته است. دیودور آخریس و ابوریحان در آثارالباقیه اوخوروس آورده اند. وی با اواگراس، که در سالامین قبرس بر اردشیر هخامنشی یاغی شده بود، بر ضد او همدست شد و به پی سیدیان، که در آسیای صغیر بر شام قیام کرده بودند، یاری کرد. در زمان او، چنانکه ایزوکرات گوید، اردشیر سه سردار یعنی آبروکوماس و تی تروست و فرناباذ را مأمور کرد تا مصر را تصرف کنند (تقریباً در 390 قبل از میلاد) و آنان موفق نشدند. کیفیات این جنگ درست معلوم نیست، ولی ظن قوی میرود که فرماندهی سه سردار باعث عدم توفیق شده باشد. (ایران باستان تألیف پیرنیا ج 2 ص 1132 و 1133)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زن زاج را طعام ساختن. (زوزنی). برای زنی که زائیده باشد طعام ساختن. (آنندراج). طعام مهمانی ولادت پختن برای زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن زاج را طعام پختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بُ دَ)
نخری بودن. صفت نخری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
حاذق متبصر. (از معجم متن اللغه) (المنجد). زیرک شناسا به چیزی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
طبیب حاذق بسیارنظر دقیقه شناس. (منتهی الارب) (از آنندراج). طبیب حاذق ماهر بسیار دقیق. (ناظم الاطباء). بجشک (پزشک) دانا. (مهذب الاسماء). نقرس. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (متن اللغه) ، رهنمای ماهر. (منتهی الارب). راهنمای ماهر با جودت رای. (ناظم الاطباء). نقرس. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) ، مرد زیرک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ده کوچکی است از بخش بندپی شهرستان بابل، واقع در چهل هزارگزی جنوب بابل و فعلا مخروبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ)
فرزند اولین. (برهان قاطع). فرزند اول. (آنندراج) (انجمن آرا). نخستین فرزند و نخیری و نخست زاد. (ناظم الاطباء). نخستین (تکلم اهالی اصفهان). جهانگیری گوید: ’نخر با اول مضموم به ثانی زده بمعنی نخست باشد و نخری نخستین را گویند’، اما شاهد نیاورده، و در اصفهان هم نخر بدون یاء گفته نمی شود. (فرهنگ نظام). پیش زاده. پیش زاد نسبت به برادر و خواهر. نخلی. (یادداشت مؤلف) :
بر او بر دلش هم بدین بد گران
که نخری بد آن پاک روشن روان.
شمسی (یوسف و زلیخا از یادداشت مؤلف).
هر آنکس که آن را بدی دو پسر...
مر آن هر دو از یک شکم آمده
به دنیا و مادر به هم آمده
از آن دو پسر هرکه نخری بدی
دوبهره ز میراث او بستدی
چو یعقوب نخریت از وی (عیسی) خرید
دو بهره ز میراث او را رسید.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخراس
تصویر نخراس
نخراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخ ریس
تصویر نخ ریس
ریسنده نخنخ تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخری
تصویر نخری
فرزند اول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخری
تصویر نخری
((نُ یا نَ))
نخستین فرزند
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در نزدیکی امام زاده حسن سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی