جدول جو
جدول جو

معنی نخاسی - جستجوی لغت در جدول جو

نخاسی(نَخْ خا)
برده فروشی. بنده فروشی، ستورفروشی. عمل نخاس. رجوع به نخاس شود
لغت نامه دهخدا
نخاسی(نَ / نِ)
نخّاس. برده فروش. فروشندۀ غلام و کنیز:
زآنکه پیراهن به دستش عاریه ست
چون به دست آن نخاسی جاریه ست
جاریه پیش نخاسی سرسری است
در کف او ازبرای مشتری است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نخاسی
در تازی نیامده ستور فروشی، برده فروشی در تازی نخاسه گفته می شود
تصویری از نخاسی
تصویر نخاسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
برده فروش، دلال یا فروشندۀ چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دورکرده و رانده شده، سگ و خوک رانده شده
فرهنگ فارسی عمید
(نِ سی ی / نَ سی ی)
طبیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پزشک. (ناظم الاطباء). متطبب. (اقرب الموارد). حاذق در طب. (از متن اللغه). طبیب حاذق. (المنجد). نطّیس. (المنجد) (متن اللغه). نطس. نطس. (متن اللغه)، دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عالم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). عالم به امور. (از متن اللغه). نطّیس. (المنجد) (از متن اللغه). نطس (ن ط / ن ط) . (متن اللغه)، راست و درست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ سَ)
ستورفروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن دواب. (از اقرب الموارد) ، بنده فروشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فروختن بندگان. اسم است از نخاس. (از اقرب الموارد). رجوع به نخاس شود
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به نخاس شود، خار وسیخ که بدان ستور را رانند. نخاس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
منسوب است به نخاله که سپوس باشد. (سمعانی). سبوسه ای. سپوسه ای: علامت این علت خارش بود در مثانه... و رسوبی نخالی باشد در بن شیشه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(نُ می ی)
بلغمی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نخامه شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
منسوب به نخان، از قراء اصفهان دم دروازۀ شهر. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نَ / نِ)
مسین. (ناظم الاطباء). از مس. از جنس مس. مسی، به رنگ مس. مسی رنگ
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ / نُ)
منسوب به نخاع. رجوع به نخاع شود.
ترکیب ها:
- بصل نخاعی. عصب نخاعی. مجرای نخاعی. رجوع به هر یک از این ترکیب ها در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(نَ سی ی)
نوعی از انگور سپید نیکو که در سرات خیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با هم سنگ اندازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگ ریزه بهم انداختن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به تخاسؤ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ خسا (برخلاف قیاس). طاق ها. تک ها، بر سه پای و کنارۀ سم چهارم ایستادن اسب. صفون
لغت نامه دهخدا
(خَنْ نا)
شیطنت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
چوب که در سوراخ بکره کنند تا تنگ گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چوبی که در سوراخ دولاب کنند تا تنگ گردد. (فرهنگ خطی). چیزی که چون قرقره گشاد شود در آن فروبرند تا تنگ شود. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، عمود خانه: نخاسا البیت، عموداه، و هما فی الرواق من جانبی الاعمده. (اقرب الموارد) (از المنجد). ج، نخس، خار و سیخی که بدان ستور را می رانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَخْ خا)
ستورفروش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهائم فروش. (غیاث اللغات). فروشندۀ دواب. (از المنجد) (از اقرب الموارد). فروشندۀ حیوانات و دلال فروش آنها. (فرهنگ نظام) (ازاقرب الموارد). مال فروش. چوبدار. (یادداشت مؤلف). چارپافروش. (از سمعانی) ، برده فروش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (سمعانی). فروشندۀ برده. (فرهنگ نظام) (از المنجد) :
بفرمود تا مرد پوینده تفت
سوی کلبۀ مرد نخاس رفت.
فردوسی.
گر مرا خواجه به نخاس برد
بربایند به همسنگ گهر.
فرخی.
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل به مثل چون کنیزک نخاس.
منوچهری.
فرمان داد که سبکری را به نخاس برید، خادم سبکری را گفت زی نخاس باید رفت. (تاریخ سیستان).
برده گشتند یکسر این ضعفا
وآن دو صیاد هر یکی نخاس.
ناصرخسرو.
مردم دانا مسلمان است کس نفروشدش
مردم نادان اگر خواهی ز نخاسان بخر.
ناصرخسرو.
چون زبان حسد بود نخاس
یوسفی یابی از دو گز کرباس.
سنائی.
نشان طوق بر گردن چنانچون
غلام ارمنی جسته ز نخاس.
سوزنی.
آنچه نخاس ارز یوسف کرد
ارز گفتار خام او زیبد.
خاقانی.
شاه فرمود کآورد نخاس
بردگان را به شاه برده شناس.
نظامی.
گرچه هر یک به چهره ماهی بود
آنکه نخاس گفت شاهی بود.
نظامی.
منت بندۀ خوب نیکوسیر
به دست آرم این را به نخاس بر.
سعدی.
، مجازاً، بازار فروش بردگان. (فرهنگ نظام). بازاری که در آن غلامان و اسپان و دیگر حیوانات فروخته شوند، و نخاس به این معنی مجاز است زیرا که نخاس تخفیف سوق نخاسین باشد. (آنندراج) (از غیاث اللغات) ، آنکه بسیار سیخ می زند بر ستور جهت راندن. (ناظم الاطباء). کثیرالنخس. (المنجد). رجوع به نخس شود
لغت نامه دهخدا
فراموش کننده، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات)، فراموشکار، که فراموش می کند، که نسیان دارد، آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند، نسی، (از منتهی الارب)، آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه خدا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
لقب قلمس است چون ماهها را فراموش می کرد، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دختر دختر (؟). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
فروشنده حیوانات و دلال فروش آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسی
تصویر خاسی
دور کرده و رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواسی
تصویر نواسی
انگور بیدانه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده مغز تیره ای مربوط به نخاع منسوب به نخاع شوکی (مثلااعصاب نخاعی)، حیوانی که رابطه عصبی بین دماغ (مراکزعصبی موجوددر جمجمه) ونخاع (مراکزعصبی موجوددرتیره پشت) اوراقطع کرده باشند (مثلاقورباغه نخاعی قورباغه ایست که ازپایین بصل النخاع رابطه بین نخاع ودماغش رابمنظور آزمایش لازم قطع کرده اند)، یابصل نخاعی. یاعصب نخاعی. عصبی که مبداش ازنخاع شوکی است. یامجرای نخاعی. مجرایی که درستون فقرات موجوداست ومحل قرارگرفتن نخاع شوکی است
فرهنگ لغت هوشیار
نخالی در فارسی سبوسه ای منسوب به نخاله شبیه به سبوس سبوسه یی: علامت این علت خارشی بوددر مثانه... ورسوبی نخالی باشددربن شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخامی
تصویر نخامی
منسوب به نخامه بلغمی
فرهنگ لغت هوشیار
نحاسی در فارسی مسی، مسرنگ منسوب به نحاس مسی مسین، ساخته ازجنس مس، برنگ مس مسی رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
((نُ))
مس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخاس
تصویر نخاس
((نَ خّ))
برده فروش
فرهنگ فارسی معین
عاشقی
فرهنگ گویش مازندرانی
عاشقی
فرهنگ گویش مازندرانی