جدول جو
جدول جو

معنی نحامه - جستجوی لغت در جدول جو

نحامه
(نُ مَ)
یکی نحام. (از اقرب الموارد). رجوع به نحام شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعامه
تصویر نعامه
نعامه در عربی، جمع نعام و نعامات و نعائم،
در علم زیست شناسی شترمرغ،
نفس، ظلمت، فرح، سرور، اکرام، راه آشکار،
علامتی که در کنار راه برای راهنمایی برپا کنند، گروهی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
مطلبی که خطاب بر فردی معین نوشته می شود و معمولاً به وسیلۀ پست و در پاکت به دست گیرنده می رسد، کاغذی که بر روی آن مطالبی نوشته شده، (پیشوند) جزء پسین برخی کلمات به معنی نوشته ای در موضوع معین مثلاً پایان نامه، سال نامه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
بسیارگوشت گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پرگوشت شدن بدن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
سرفه. (منتهی الارب). سعله. (المنجد) (اقرب الموارد از لسان) ، صوت: سمعت نحمه من نعیم، أی صوتاً. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حمدالله مستوفی آنرا یکی از بلاد افریقیه گفته که در اقلیم دوم و سوم واقع است. و در حاشیه نسخۀ بدل حمه و حمد و حمیه آمده است. رجوع به نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 246 شود. حامه و بلش در مالقه در غرب اندلس واقعند. رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خاصۀ مرد از اهل و اولاد، و خویشان و قبیله، شتران گزیده. در احوال پرسی گویند: کیف الحامه و العامه
لغت نامه دهخدا
(فُ)
نیک آزمند گردیدن به طعام و پر نگردیدن چشم بسیارخوار و سیر نشدن. (از منتهی الارب). نهم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به نهم شود
لغت نامه دهخدا
(غِ رَ)
زهیدن آب از زمین. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نسمت الارض نسامهً، زهید آب آن زمین. (ناظم الاطباء) ، به سپل زدن شتر زمین را، متغیر گردیدن چیزی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
شترمرغ. (غیاث اللغات) (دهار) :
نگر نعامه و طوطی دو طایراند ولیک
غذای آن شکر آمد غذای این اخگر.
ازرقی.
، واحد نعام، به معنی یک شترمرغ، پالان، یا پائین آن. (منتهی الارب). الرحل، و قیل ما تحته. رجوع به معنی بعدی شود، پا، و گفته اند شکم پا. (از اقرب الموارد). رجل. پا. (متن اللغه). پای. رجل، ساق. (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، استخوان ساق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، رگی است در پای. (مهذب الاسماء) (از متن اللغه)، زیر قدم. (منتهی الارب) .آنچه زیر قدم است. (از متن اللغه)، دماغ اسب یا دهن اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). پوشش دماغ. (منتهی الارب). پوستی که دماغ را پوشاند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، آبکش تا که بر سر چاه باشد. (منتهی الارب)، چوب میان بکره. (مهذب الاسماء). چوبی که بکره را از آن درآویزند. (فرهنگ خطی). چوبی که بر دو دیوارۀ اطراف چاه (: زربوقین) نهند. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). و بکره را بدان آویزند. (از متن اللغه)، آن دیوار که بر دوسوی چاه (بود) : نعامتان، آن دو دیوار که بر دو سوی چاه کنند و چوب نعامه را بر آن نهند. (از متن اللغه). رجوع به معنی بالا شود، چوبی بر دهانۀ چاه که در آن راه گذر آب کنند: خشبه علی فم البئرتقوم علیها السواقی. (متن اللغه)، سنگ بلند برآمده در اندرون چاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صخرۀ برآمده در تک چاه. (از اقرب الموارد). سنگ برآمده در چاه. (از متن اللغه)، چوب بر پهنای سر چاه و بر بالای جوی خرد. (ناظم الاطباء)، سرای بر کوه که شبیه سایبان باشد. (منتهی الارب). هر بنائی که بر کوه باشد مانند سایبان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مفازه. (اقرب الموارد). بیابان. (ناظم الاطباء)، العلم المرفوع، نشان برپاکرده. (اقرب الموارد)، نشان راه. (منتهی الارب). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان که در راهها نصب کنند. (ناظم الاطباء). نشان که در بیابانها برپا کنند شناختن راه را. (از متن اللغه)، راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طریق. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، شاه راه. (مهذب الاسماء). راه روشن. (فرهنگ خطی). محجه واضحه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، پیک شتابان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). الفیج - رسول الاخبار - المستعجل. (از متن اللغه). پیک و قاصد شتابان. (ناظم الاطباء)، جماعت قوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). گروهی مردمان. (مهذب الاسماء)، نفس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) .شخص کل الانسان نعامته. (متن اللغه)، تاریکی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ظلمت. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، نادانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، اکرام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، شادمانی. خورسندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرح. سرور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، دراز، از زنان و درختان و جز آن. (از متن اللغه)، عقل. (ناظم الاطباء). گویند: هو خفیف النعامه، ای خفیف العقل. (متن اللغه)، گویند: افعل ذلک نعامه عین، بکنم آن به سر و چشم. (مهذب الاسماء). رجوع به نعام ، نعام ، نعام شود، جاء کالنعامه، رجع خائباً. (اقرب الموارد)، انت کصاحبهالنعامه، این مثل را در عیب و عتاب به کسی می گویند که بر غیر ثقه اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
آب بینی و دماغ و سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نخاعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خلط دماغ و سینه. (فرهنگ خطی). بلغم. (دهار). بلغم که از گلو برآید. (فرهنگ خطی). خیو که بیندازند از دهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
لاغر و نزار گردیدن، یا به سرشت لاغر و کم گوشت گردیدن نه به لاغری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار شدن. (دهار). نزار و باریک شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه از چیز تراشیده شده بیرون ریزد. (اقرب الموارد). تراشش چوب. (مهذب الاسما). برایه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر. (اقرب الموارد). جوانمردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخاء. (اقرب الموارد) ، زفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بداختر گردیدن. (منتهی الارب) (از المنجد). ضد سعادت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
نان سوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (بحرالجواهر). سوخته نان. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
علم و معرفت گردش ستارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
آبی است مر کلب را به یمامه. (منتهی الارب) (آنندراج). آبی است مر بنی کلیب را به یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مطالبه کردن از کسی. (از منتهی الارب ذیل ح م م). مطالبه. (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک شدن به کسی، بهم بودن، یقال حامه، ای قاربه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
نحم. (ناظم الاطباء). رجوع به نحم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
کلان سالی. قحومه. (منتهی الارب) (آنندراج). و این هر دو اسم مصدر است بدون فعل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بیمار رحم گردیدن ماده شتر پس از زاییدن و مردن آن. (از ناظم الاطباء). رحم. رحم. (منتهی الارب). رجوع به رحم شود. به درد آمدن رحم شتر پس از زاییدن و مردن وی به سبب آن بیماری و آن را رحوم گویند. (از اقرب الموارد). مصدر رحوم است به معنی شتر ماده یا زنی که بعد از وضع بیمار رحم گردد و بمیرد، یا علتی است که در زهدان عارض شود و مانع قبول آب منی گردد و یا آن که بزاید و سلای آن برنیاید. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(تَنْ)
فربه گردیدن. (از منتهی الارب). فربه شدن و بسیار شدن پیه. (المصادر زوزنی). پیه دار شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نعامه در فارسی شتر مرغ، روان (نفس)، تاریکی، بزرگداشت، شاهراه، نادانی کانایی، تک پا شتر مرغ، جمع نعائم: کنیزکان بگرد او (پادشاه بیابان) کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او. (منوچهری. د. چا. 83: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامه
تصویر نامه
مکتوب، کتابت، قرطاس، رقعه، خط
فرهنگ لغت هوشیار
سرخاب از مرغابیان نوعی مرغابی سرخ نوعی ازطیورآبی است وبفارسی وبترکی (انقود) نامندازغاز کوچکتروازاردک بزرگتروابلق ازسفیدی وسیاهی وسرخ مایل بزردی است. بسیارفربه باشد سرخاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجامه
تصویر نجامه
اختر شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نحافه
تصویر نحافه
نحافت در فارسی لاغر نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندامه
تصویر ندامه
ندامت در فارسی پشیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحامه
تصویر لحامه
کبد کاری کفشیر گری
فرهنگ لغت هوشیار
نخامه در فارسی وینیزک آبدماغ، خل سینه آب بینی وسینه ودهان خلط دماغ و سینه بلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخامه
تصویر نخامه
((نُ مَ یا مِ))
آب بینی و سینه و دهان، خلط دماغ و سینه، بلغم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعامه
تصویر نعامه
((نَ مِ))
شترمرغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامه
تصویر نامه
((مِ یا مَ))
نوشته، مکتوب، کتاب، صحیفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نحام
تصویر نحام
((نُ))
نوعی مرغابی سرخ، نوعی از طیور آبی است و به فارسی و به ترکی (انقود) نامند. از غاز کوچکتر و از اردک بزرگتر و ابلق از سفیدی و سیاهی و سرخ مایل به زردی است. بسیار فربه باشد، سرخاب
فرهنگ فارسی معین