جدول جو
جدول جو

معنی نحاضه - جستجوی لغت در جدول جو

نحاضه
(عَ)
بسیارگوشت گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پرگوشت شدن بدن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ)
لاغر و نزار گردیدن، یا به سرشت لاغر و کم گوشت گردیدن نه به لاغری. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزار شدن. (دهار). نزار و باریک شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
پارۀکلان از گوشت یا گوشت آکنده و پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعۀ کلانی از نحض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نحض. رجوع به نحض شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 37 هزارگزی شمال شرقی اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
آنچه تاب بازداده شود از رسن و موی و پشم. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان موئی که تاب آن را باز کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ ضَ)
حرفۀ نقّاض. (از اقرب الموارد). رجوع به نقاض شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
ریشه و ریزۀ مسواک که در دهن ماند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنچه به افشاندن بیفتد از برگ و میوه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه فروریزد از منفوض. (از اقرب الموارد). برگ و میوۀ افتاده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفاضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَضْضا ضَ)
حیه نضاضه، مار بسیار مضطرب که در یک جای قرار نگیرد و هرکه را بگزد درحال هلاک گردد. (ناظم الاطباء). تأنیث نضّاض است. رجوع به نضاض شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
بقیۀ آب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). باقی مانده از آب و جز آن. (ناظم الاطباء) ، اندک از چیزی. (از متن اللغه). شی یسیر. (اقرب الموارد) ، پسین فرزند مرد. (منتهی الارب) (آنندراج). فرزند بازپسین. (مهذب الاسماء). نضاضهالرجل، آخرین فرزندان مرد. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ته تغاری. (یادداشت مؤلف). ج، نضاض، نضائض. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ مَ)
یکی نحام. (از اقرب الموارد). رجوع به نحام شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
تأنیث نحیض. (از آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ)
تراشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه از چیز تراشیده شده بیرون ریزد. (اقرب الموارد). تراشش چوب. (مهذب الاسما). برایه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صبر. (اقرب الموارد). جوانمردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخاء. (اقرب الموارد) ، زفتی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بخل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بداختر گردیدن. (منتهی الارب) (از المنجد). ضد سعادت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
نان سوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (بحرالجواهر). سوخته نان. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ رَ)
یکدیگر را برانگیختن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکدیگر را برافژولیدن (براوژولیدن) . (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ ناحی. (از منتهی الارب). نحویون. نحویین. (یادداشت مؤلف). رجوع به ناحی و نحوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نحافه
تصویر نحافه
نحافت در فارسی لاغر نزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاضه
تصویر نقاضه
ویرانکاری فرو کوبیدن خانه ها، مزد ویرانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضاضه
تصویر نضاضه
نضاضت در فارسی مانده آب، چیز کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاضه
تصویر نفاضه
جمع نفاضات
فرهنگ لغت هوشیار