در اوستا: نئی ریوسن (گ ) هه، پارسی میانه: نرساه، فرشته و ایزدی است نظیر جبرئیل حامل وحی، و او پیک اهورمزداست. در پهلوی: ’نئی ریوسنگ’. همین کلمه است که در فارسی تبدیل به نرسی شده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نام پسر گودرز است و او از اشکانیان بود. (برهان قاطع). نرسی پسر شاهپور اول در زمان وهرام [بهرام سوم] طغیان کردو غالب شد. (کریستنسن از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نرسی پادشاه ساسانی بود که در روایات ملی ما به عهد اشکانی منتقل شده. (ایران باستان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فردوسی آرد: دگر بود گودرز از اشکانیان چو بیژن که بود از نژاد کیان چو نرسی و چون اورمزد بزرگ چو آرش که بد نامداری سترگ. و محمد بن جریر طبری (تاریخ الامم و الملوک جزء 2 ص 11) از او به نام نرسی الاشغانی یاد کرده وی را هفتمین شاهان اشکانی دانسته و مدت سلطنتش را 40 سال نوشته و مسعودی (در مروج الذهب ج 2) نرسی بن بیزن [بیژن] را ششمین شاهان اشکانی دانسته با ذکر چهل سال سلطنت، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص 113) نیز ششمین شاه اشکانی را نرسی بن بهرام نوشته و مرحوم پیرنیا در ایران باستان (ص 2542) پس از نقل روایات مورخان اسلامی و غیره و نقل اشعار فردوسی آرد: ’به هرحال از 9 نفری که فردوسی ذکر کرده، فقط پنج نفرشان با تاریخ واقعی اشکانیان مطابقت دارند: اشک، گودرز، آرش [ارشک] ، اردوان، اردوان بزرگ. باقی یا پادشاه نبوده اند [بیژن] یا از دورۀ ساسانی به این دوره انتقال یافته اند: شاپور، هرمز، نرسی’. رجوع به ایران باستان صص 2540-2581 شود. ابن البلخی آرد: ’نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمز، هفتمین ساسانیان و برادر بهرام سومین است، و چون بهرام سوم کناره شد و فرزندی نداشت پادشاهی به برادرش نرسی رسید و در فرزندان او بماند، تا آخر عمر ایشان او سیرتی نیکو و خوب داشت و در روزگار او مردم در امن و راحت بودند و ازوی اثری معروف نماند و مدت ملک او هفت سال و نیم بود و مقام به جندیسابور داشت در پادشاهی’. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 21 و 66). بهرام دوم در سال 293 میلادی درگذشت و پسرش بهرام جانشین او شد ولی چهار ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا به دست یکی از پسران شاپور اول به نام نرسی از سلطنت خلع گردید. نرسی به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از ارمنستان بیرون راند و بدین جهت باز بین ایران و روم نایرۀ جنگ برافروخته شد. در این جنگ فرماندهی قوای روم به عهدۀ گالریوس والریوس ماکسیمیانوس امپراطور روم که مرد سفاک و مقتدری بود واگذار گردیده بود. نرسی از رومیان شکست سختی خورد و زنش نیز اسیر شد. این پادشاه مجبور گردید در سال 298 میلادی با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کرده از کلیۀ ادعاهای خود در مورد بقیۀ خاک این کشور صرف نظر کند. این صلح 40 سال بین دو کشور دوام یافت. (از مقالۀ تقی زاده در کتاب ایرانشهر چ یونسکو تهران ج 1 صص 350-351). پس از وفات وهرام دوم در سنۀ 293 میلادی پسرش وهرام سوم به تخت نشست اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت، نرسه پسر شاهپور اول که عم پدر این پادشاه جوان بود طغیان کرد و غالب شد. نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خدادادۀ خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است. در جنگی که بین نرسی و رومیان اتفاق افتاد نرسی را بخت یاری نکرد و گالریوس فرمانده رومی او را مغلوب ساخت. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن صص 257-259)
در اوستا: نَئی ریوسَن (گ َ) هه، پارسی میانه: نرساه، فرشته و ایزدی است نظیر جبرئیل حامل وحی، و او پیک اهورمزداست. در پهلوی: ’نئی ریوسنگ’. همین کلمه است که در فارسی تبدیل به نرسی شده است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نام پسر گودرز است و او از اشکانیان بود. (برهان قاطع). نرسی پسر شاهپور اول در زمان وهرام [بهرام سوم] طغیان کردو غالب شد. (کریستنسن از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نرسی پادشاه ساسانی بود که در روایات ملی ما به عهد اشکانی منتقل شده. (ایران باستان از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). فردوسی آرد: دگر بود گودرز از اشکانیان چو بیژن که بود از نژاد کیان چو نرسی و چون اورمزد بزرگ چو آرش که بد نامداری سترگ. و محمد بن جریر طبری (تاریخ الامم و الملوک جزء 2 ص 11) از او به نام نرسی الاشغانی یاد کرده وی را هفتمین شاهان اشکانی دانسته و مدت سلطنتش را 40 سال نوشته و مسعودی (در مروج الذهب ج 2) نرسی بن بیزن [بیژن] را ششمین شاهان اشکانی دانسته با ذکر چهل سال سلطنت، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه (ص 113) نیز ششمین شاه اشکانی را نرسی بن بهرام نوشته و مرحوم پیرنیا در ایران باستان (ص 2542) پس از نقل روایات مورخان اسلامی و غیره و نقل اشعار فردوسی آرد: ’به هرحال از 9 نفری که فردوسی ذکر کرده، فقط پنج نفرشان با تاریخ واقعی اشکانیان مطابقت دارند: اشک، گودرز، آرش [ارشک] ، اردوان، اردوان بزرگ. باقی یا پادشاه نبوده اند [بیژن] یا از دورۀ ساسانی به این دوره انتقال یافته اند: شاپور، هرمز، نرسی’. رجوع به ایران باستان صص 2540-2581 شود. ابن البلخی آرد: ’نرسی بن بهرام بن بهرام بن هرمز، هفتمین ساسانیان و برادر بهرام سومین است، و چون بهرام سوم کناره شد و فرزندی نداشت پادشاهی به برادرش نرسی رسید و در فرزندان او بماند، تا آخر عمر ایشان او سیرتی نیکو و خوب داشت و در روزگار او مردم در امن و راحت بودند و ازوی اثری معروف نماند و مدت ملک او هفت سال و نیم بود و مقام به جندیسابور داشت در پادشاهی’. (از فارسنامۀ ابن بلخی ص 21 و 66). بهرام دوم در سال 293 میلادی درگذشت و پسرش بهرام جانشین او شد ولی چهار ماه بیشتر پادشاهی نکرد زیرا به دست یکی از پسران شاپور اول به نام نرسی از سلطنت خلع گردید. نرسی به ارمنستان حمله کرد و پادشاه این کشور را که تیرداد نام داشت از ارمنستان بیرون راند و بدین جهت باز بین ایران و روم نایرۀ جنگ برافروخته شد. در این جنگ فرماندهی قوای روم به عهدۀ گالریوس والریوس ماکسیمیانوس امپراطور روم که مرد سفاک و مقتدری بود واگذار گردیده بود. نرسی از رومیان شکست سختی خورد و زنش نیز اسیر شد. این پادشاه مجبور گردید در سال 298 میلادی با رومیان صلح نماید و به موجب آن قسمتی از ارمنستان صغیر را به آنان واگذار کرده از کلیۀ ادعاهای خود در مورد بقیۀ خاک این کشور صرف نظر کند. این صلح 40 سال بین دو کشور دوام یافت. (از مقالۀ تقی زاده در کتاب ایرانشهر چ یونسکو تهران ج 1 صص 350-351). پس از وفات وهرام دوم در سنۀ 293 میلادی پسرش وهرام سوم به تخت نشست اما سلطنتش بیش از چهار ماه دوام نیافت، نرسه پسر شاهپور اول که عم پدر این پادشاه جوان بود طغیان کرد و غالب شد. نرسی کیفیت تاجگذاری و سلطنت خدادادۀ خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاری کرده است. در جنگی که بین نرسی و رومیان اتفاق افتاد نرسی را بخت یاری نکرد و گالریوس فرمانده رومی او را مغلوب ساخت. (از ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن صص 257-259)
خواجه نجمی، در مجالس النفایس ترجمه شاه محمد قزوینی (ص 384) آمده: خواجه نجمی شخصی زنده دل کامل است و شعرهای خوب دارد و این مطلع از اوست: با بتان ماه پیکر آشنائی مشکل است آشنائی چون میسر شد جدائی مشکل است
خواجه نجمی، در مجالس النفایس ترجمه شاه محمد قزوینی (ص 384) آمده: خواجه نجمی شخصی زنده دل کامل است و شعرهای خوب دارد و این مطلع از اوست: با بتان ماه پیکر آشنائی مشکل است آشنائی چون میسر شد جدائی مشکل است
شاه غلام خوب الله. از فارسی گویان الله آباد هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن در دوازده سالگی تکمیل علوم کرده و به شعر گفتن پرداخته و به سال 1170 هجری قمری در سن 13سالگی درگذشته است. او راست: تمام داغ شدم لاله زار را چه کنم خوشم به کنج قفس نوبهار را چه کنم توان ز کوی تو صرف نظر نمود اما دل بلاکش امّیدوار را چه کنم ؟ غنچۀ باغ امیدم نشکفت عمر چون باد خزان رفت و گذشت. رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 168 و تذکرۀ صبح گلشن ص 506 و قاموس الاعلام ج 6 شود آقا نجفی، شیخ محمدتقی اصفهانی، مشهور به آقانجفی. از علمای امامیۀ قرن سیزدهم هجری است. وی به سال 1334 ه. ق. درگذشت. رجوع به الذریعه ج 3 ص 22 و ریحانهالادب ج 4 شود
شاه غلام خوب الله. از فارسی گویان الله آباد هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن در دوازده سالگی تکمیل علوم کرده و به شعر گفتن پرداخته و به سال 1170 هجری قمری در سن 13سالگی درگذشته است. او راست: تمام داغ شدم لاله زار را چه کنم خوشم به کنج قفس نوبهار را چه کنم توان ز کوی تو صرف نظر نمود اما دل بلاکش امّیدوار را چه کنم ؟ غنچۀ باغ امیدم نشکفت عمر چون باد خزان رفت و گذشت. رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 168 و تذکرۀ صبح گلشن ص 506 و قاموس الاعلام ج 6 شود آقا نجفی، شیخ محمدتقی اصفهانی، مشهور به آقانجفی. از علمای امامیۀ قرن سیزدهم هجری است. وی به سال 1334 هَ. ق. درگذشت. رجوع به الذریعه ج 3 ص 22 و ریحانهالادب ج 4 شود
منسوب به نجب، سقاء نجبی، مشک پیراسته به پوست درخت یا به پوست تنه طلح. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشک دباغی شده با نجب یا با پوست تنه طلح. (از اقرب الموارد)
منسوب به نجب، سقاء نجبی، مشک پیراسته به پوست درخت یا به پوست تنه طلح. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشک دباغی شده با نجب یا با پوست تنه طلح. (از اقرب الموارد)
میر نجدی یزدی. از شاعران قرن دهم هجری و به روایت صادقی کتابدار، از سادات عالی نسب یزد است. بارها به هندوستان مسافرت کرده. او راست: با غیر همدمی و می ناب میزنی بر آتش محبت ما آب میزنی فرداست ای امام که از کفر غمزه اش ناقوس در برابر مهتاب میزنی. شادی طلاق دادۀ صدسالۀ من است با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار؟ (از مجمعالخواص ص 98). و نیز رجوع به هفت اقلیم (ذیل اقلیم سوم) و نگارستان سخن ص 118 و تذکرۀ روز روشن ص 685 شود
میر نجدی یزدی. از شاعران قرن دهم هجری و به روایت صادقی کتابدار، از سادات عالی نسب یزد است. بارها به هندوستان مسافرت کرده. او راست: با غیر همدمی و می ناب میزنی بر آتش محبت ما آب میزنی فرداست ای امام که از کفر غمزه اش ناقوس در برابر مهتاب میزنی. شادی طلاق دادۀ صدسالۀ من است با او مرا چه نسبت و او را به من چه کار؟ (از مجمعالخواص ص 98). و نیز رجوع به هفت اقلیم (ذیل اقلیم سوم) و نگارستان سخن ص 118 و تذکرۀ روز روشن ص 685 شود
بیماری که روی بهی ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی که روی بهبود ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن درد که از آن به نشوند. (مهذب الاسما). نجس. رجوع به نجس شود
بیماری که روی بهی ندارد. (منتهی الارب) (آنندراج). دردی که روی بهبود ندارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آن درد که از آن به نشوند. (مهذب الاسما). نجس. رجوع به نجس شود
بداختری. نافرجامی. شآمت. (از ناظم الاطباء). نامبارکی. شومی. مبارک نبودن. نحس بودن. نحوست: به قدر هنر جست باید محل بلندی و نحسی مکن چون زحل. سعدی. ، در تداول، بدادائی. بدپک وپوزی. بهانه گیری بیجا. ننگی
بداختری. نافرجامی. شآمت. (از ناظم الاطباء). نامبارکی. شومی. مبارک نبودن. نحس بودن. نحوست: به قدر هنر جست باید محل بلندی و نحسی مکن چون زحل. سعدی. ، در تداول، بدادائی. بدپک وپوزی. بهانه گیری بیجا. ننگی
فراموش کننده، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات)، فراموشکار، که فراموش می کند، که نسیان دارد، آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند، نسی، (از منتهی الارب)، آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه خدا، (ناظم الاطباء)
فراموش کننده، (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات)، فراموشکار، که فراموش می کند، که نسیان دارد، آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند، نسی، (از منتهی الارب)، آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه خدا، (ناظم الاطباء)
نجوا در فارسی راز و نیاز، دندش دندنه شرفاک (این واژه در صحاح الفرس برابر با آواز پای مردم آمده و گواه این سروده ابوشکوراست توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. در برداشت برهان این واژه که شرفاک نیز خوانده می شود برابر است با: هر صدای آهسته عموما و صدای پای مردم خصوصا)، راز، همراز، ماده خر سرگوشی زیرگوشی، نهفتن آفات ازاطلاع غیر
نجوا در فارسی راز و نیاز، دندش دندنه شرفاک (این واژه در صحاح الفرس برابر با آواز پای مردم آمده و گواه این سروده ابوشکوراست توانگر به نزدیک زن خفته بود زن از خواب شرفاک مردم شنود. در برداشت برهان این واژه که شرفاک نیز خوانده می شود برابر است با: هر صدای آهسته عموما و صدای پای مردم خصوصا)، راز، همراز، ماده خر سرگوشی زیرگوشی، نهفتن آفات ازاطلاع غیر