مردمان نجیب و اصیل و بزرگزاده و گرامی گوهر. (ناظم الاطباء). نجباء. رجوع به نجباء شود، (اصطلاح صوفیه) اطلاق شود بر چهل مردی که مأمور اصلاح احوال مردم و حمل اثقال آنان و متصرف در حقوق خلق باشندو لاغیر. (از کشاف اصطلاحات الفنون از مجمعالسلوک)
مردمان نجیب و اصیل و بزرگزاده و گرامی گوهر. (ناظم الاطباء). نجباء. رجوع به نجباء شود، (اصطلاح صوفیه) اطلاق شود بر چهل مردی که مأمور اصلاح احوال مردم و حمل اثقال آنان و متصرف در حقوق خلق باشندو لاغیر. (از کشاف اصطلاحات الفنون از مجمعالسلوک)
منسوب به نجب، سقاء نجبی، مشک پیراسته به پوست درخت یا به پوست تنه طلح. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشک دباغی شده با نجب یا با پوست تنه طلح. (از اقرب الموارد)
منسوب به نجب، سقاء نجبی، مشک پیراسته به پوست درخت یا به پوست تنه طلح. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشک دباغی شده با نجب یا با پوست تنه طلح. (از اقرب الموارد)
بادی که از سه طرف وزد و آن به غایت بد است خصوصاً در حق جهاز. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). بادی که کج وزد یعنی نه از مشرق بود نه از مغرب و نه از جنوب و نه از شمال، بلکه از یک گوشه از هر چهار گوشهای میان این چهار طرف مذکوره وزد و مثلاً از میان جنوب و مشرق یا از میان مغرب و شمال، علی هذا القیاس. (غیاث اللغات از شرح نصاب). نکباء. باد نامساعد. بادی که از جهت وزش خود منحرف گردد. باد کج. (فرهنگ فارسی معین) : چه می دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا. ناصرخسرو. هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله با تازش صرصر شد و با گردش نکبا. مسعودسعد. اندر تک دورتاز چون صرصر در جولان گردگرد چون نکبا. مسعودسعد. همچو نکبا از این و آن مربای همچو نرگس در این و آن منگر. سنائی. یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید نکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند. خاقانی. منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمعشان زین منجنیق صدمت نکبای من. خاقانی. خصمت ز دولت بی نوا وآنگه درت کرده رها چشمش به درد و توتیا بر باد نکبا داشته. خاقانی. و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58). اگر در نواحی چین نکباء نکبتی هائج می شود غبار غوغاء آن باز سر و ریش اهل کرمان می آورد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 38). و رجوع به نکباء شود
بادی که از سه طرف وزد و آن به غایت بد است خصوصاً در حق جهاز. (غیاث اللغات از منتخب اللغات). بادی که کج وزد یعنی نه از مشرق بود نه از مغرب و نه از جنوب و نه از شمال، بلکه از یک گوشه از هر چهار گوشهای میان این چهار طرف مذکوره وزد و مثلاً از میان جنوب و مشرق یا از میان مغرب و شمال، علی هذا القیاس. (غیاث اللغات از شرح نصاب). نکباء. باد نامساعد. بادی که از جهت وزش خود منحرف گردد. باد کج. (فرهنگ فارسی معین) : چه می دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را میان آتش و آب و هوا و تندر و نکبا. ناصرخسرو. هر پیل که ران تو برانگیخت به حمله با تازش صرصر شد و با گردش نکبا. مسعودسعد. اندر تک دورتاز چون صرصر در جولان گردگرد چون نکبا. مسعودسعد. همچو نکبا از این و آن مربای همچو نرگس در این و آن منگر. سنائی. یادش آید که به شروان چه بلا برد و چه دید نکبتی کآن پشه و باشه ز نکبا بینند. خاقانی. منجنیق صد حصار است آه من غافل چراست شمعشان زین منجنیق صدمت نکبای من. خاقانی. خصمت ز دولت بی نوا وآنگه درت کرده رها چشمش به درد و توتیا بر باد نکبا داشته. خاقانی. و چون صرصر و نکبا در سبسب و بیدا رفتن ساخت. (سندبادنامه ص 58). اگر در نواحی چین نکباء نکبتی هائج می شود غبار غوغاء آن باز سر و ریش اهل کرمان می آورد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 38). و رجوع به نکباء شود
جمع نجیب، مردمان نجیب بزرگزادگان گرامی گوهران، ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزادازنجبادهرچنومنتجبی. (سنائی. مصف. 320)، چهل تن اندکه اموربندگان واصلاح حال وکارآنان رابعهده دارندودرحقوق خلق تصرف میکنند، نژادگان والا گهران بزرگ تباران بر گزیدگان
جمع نجیب، مردمان نجیب بزرگزادگان گرامی گوهران، ناصح ملک شه ایران ایرانشاه آن که نزادازنجبادهرچنومنتجبی. (سنائی. مصف. 320)، چهل تن اندکه اموربندگان واصلاح حال وکارآنان رابعهده دارندودرحقوق خلق تصرف میکنند، نژادگان والا گهران بزرگ تباران بر گزیدگان