جدول جو
جدول جو

معنی نجاوه - جستجوی لغت در جدول جو

نجاوه
(نَ وَ)
گشادگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). السعه من الارض. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: بیننا نجاوه من الارض، ای سعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نجاوه
گشادگی
تصویری از نجاوه
تصویر نجاوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اتاقک چوبی روباز یا دارای سایبان که دو تای آن را در دو طرف شتر یا قاطر می بندند و بر آن سوار می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
گرامی و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گرامی شدن در حسب و ستوده بودن نظر و قول و عمل کسی. نجیب بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به نجابت شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ / رِ)
مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجارۀ تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. (از یادداشت مؤلف) :
تو هیدخی وهمی نهی مخ
بر کرۀ توسن نجاره.
منجیک.
و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... (ترجمه طبری بلعمی).
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان نجارۀ توسن.
فرخی.
صد اسب تازی وسیصد نجاره
ز گوهر همچو گردون پرستاره.
(منسوب به فرخی).
پیام آور فرودآمد ز باره
نه باره بلکه پیلی بد نجاره.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
تر شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تری زمین. (ناظم الاطباء) ، رسیدن باران به زمین. (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، ندی. ندوه. رجوع به ندی شود، رفتن آواز. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
رهیدن. نجو. رجوع به نجاه و نجو شود
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
علم و معرفت گردش ستارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شتاب رفتن. نجش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زود برفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پلید شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98). ناپاک و پلید گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، پلید بودن. (از اقرب الموارد). نجس. نجس. رجوع به نجس و نجاست شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
درودگری. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسما). حرفۀ نجار. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
بهر. بهره. قسمت. سهم. حظ. (یادداشت مؤلف) : الشرب، نیاوۀ آب. القلا، روز آمدن تب و نیاوۀ آب. الکفل، سوار بد و نیاوه. فلان ذواکل، فلان را نیاوه است از دنیا. (مهذب الاسماء) (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
آبکی است شور مقابل صفینه. (منتهی الارب). در دوروزه راه از مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
تراشه. (منتهی الارب) (آنندراج). تراشۀ چوب. (ناظم الاطباء). آنچه هنگام نجاری و تراشیدن چوب به زمین ریزد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
حرفۀ نجّاد. (از المنجد). فراش دوزی. بالین دوزی. عمل نجاد. رجوع به نجّاد شود
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا خَ)
امراءه نجاخه، زن که از کس وی آوازی برآید وقت جماع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن رشاحه که باربار تری فرج را بردارد، یا زنی که از دهان روده اش آواز برآرد همچو آواز رودۀ ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که پیوسته باید تری کس خود را بردارد، و زنی که از مقعد خود آواز برآرد. (ناظم الاطباء) ، آن زن که سیر نشود از جماع. (مهذب الاسما)
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صبر، چه آن نجاح و رسیدن به مقصود را آسان می کند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَضْ ضا)
سخت گرم گردیدن روز. (از ناظم الاطباء). شدت یافتن گرمی روز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
امید. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). امید. ضد یأس. (آنندراج). و رجوع به رجو و رجا و رجاء شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر به معنی رجو. (ناظم الاطباء). امید داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادربیهقی) (از اقرب الموارد) ، ترسیدن. (از اقرب الموارد). و رجوع به رجا و رجاء و رجو شود
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ وَ)
شیری که بچۀ یتیم را بدان پرورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ / وِ)
کژاوه. گژابه. کزابه. کزاوه. قزاوه. قژاوه. کجابه. کجبه. کجوه. (فرهنگ فارسی معین). کجابه است که به عربی هودج خوانند. (برهان). آنچه بر پشت شتر بندند و دو شخص در آن مقابل یکدیگر نشینند. (غیاث اللغات). محمل. (منتهی الارب). نشیمن و جایگاهی که بر استر و شتر بار کنند و در هر طرفی یکی بنشیند و در اول کرسی واری از چوب ساختند و باریسمان کجن از پهلوی استر آونگ کردند و در آن نشستند و کژاونگ و کژاوه خواندند چون زاء پارسی با جیم تبدیل می پذیرد کجاوه گفتند و او را با باء عربی بدل نمودند کجابه نیز نامیده شد. (از آنندراج). نشیمن روپوش دار مانند هودج که از چوب سازند و یک جفت آن را به یکدیگر بندند و بر شتر و یا استر بار کنند و در هر یک از آن یک کس نشیند و چوپله نیز گویند. (از ناظم الاطباء). دو اطاقک چوبین روباز یا با سایبان که آنها را در طرفین شتر یا استر بندند و در هر اطاقک مسافری نشیند و آن در قدیم وسیلۀ حمل و نقل مسافران بود. (فرهنگ فارسی معین). عماری. محمل. پالکی:
وان کجاوه چیست میزان دو کفه باردار
بار جوزا و دو کفه شکل میزان دیده اند.
خاقانی.
گیسوی حور و گوی زنخدانش بین به هم
دستارچه کجاوه و ماه مدورش.
خاقانی.
گر تشنگان بادیه را جان بلب رسد
تو خفته در کجاوه به خواب خوش اندری.
سعدی.
یاران کجاوه غم ندارند
از منقطعان کاروانی.
سعدی.
تا یکی از دوستان که در کجاوه انیس من بود و در حجره جلیس. (گلستان). با آنکه اندک عارضه ای داشت آغرق در قلعه گذاشته به کجاوه درآمده عزیمت اردوی همایون داشت. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجابه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ)
بلاد نوبه. (منتهی الارب). سرزمینی در نوبه و شتر بجاوی منسوب به بجاء است که مردمی هستند نیمه عربی و نیمه حبشی. (از معجم البلدان). معادن طلای آن از قدیم معروف به وده و از عهد فراعنه بهره برداری می شده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاوه
تصویر نیاوه
بهره بهره، قسمت، حظ، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجابه
تصویر نجابه
نجابت در فارسی آزادگی آزاد مردی پاک نژادی نژادگی ریشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
نجاست در فارسی پلیدی نسروش موتریش پاچایه وژن از آن ز زرق و ریا گشت ظاهرش طاهر - که از نفاق درونه وژن نمی داند (رضی الدین نیشاپوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجامه
تصویر نجامه
اختر شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نداوه
تصویر نداوه
نداوت در فارسی نموری نمناکی، سر سبزی تازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجاوه
تصویر کجاوه
آنچه بر پشت شتر بندند و دو شخص در آن مقابل یکدیگر نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رجاوه
تصویر رجاوه
امید داشتن امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
((کَ وِ))
نشیمنی روپوش دار که از چوب سازند و یک جفت آن را به یکدیگر بسته بر شتر و یا استر بار کنند و در هر یک از آن دو کسی نشیند
فرهنگ فارسی معین