جدول جو
جدول جو

معنی نجاشه - جستجوی لغت در جدول جو

نجاشه
شتاب رفتن. نجش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زود برفتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ رَ)
تراشه. (منتهی الارب) (آنندراج). تراشۀ چوب. (ناظم الاطباء). آنچه هنگام نجاری و تراشیدن چوب به زمین ریزد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دوالی است که در میان دو پوست کرده بدوزند. (از منتهی الارب) (آنندراج). دوالی که درمیان دو چرم گذاشته آن را بدوزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضِ)
دهی است از بخش قشم شهرستان بندرعباس. در 55 هزارگزی مغرب قشم، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و خرما است. شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
نگارش. نقاشی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صنعت نقاشی. (ناظم الاطباء). حرفۀ نقاش. (از اقرب الموارد). رجوع به نقاشی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
حرفۀ نباش قبرها. (از اقرب الموارد) (از المنجد). عمل نباش. نباشی
لغت نامه دهخدا
(نَشْ شا شَ)
سبخه نشاشه، شوره زار که خاکش خشک نگردد و گیاه نرویاند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ شَ)
مرغی است. (منتهی الارب). نام پرنده ای است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ شَ)
نان سوخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (بحرالجواهر). سوخته نان. (بحرالجواهر)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءَ)
خواهانی. آزمندی. (آنندراج). شهوه و شدت نظر سائل به طعام. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : نجاءه السائل، خواهانی و آزمندی سائل، منه الحدیث: ردوا نجاءه السائل باللقمه، أی ردوا شده نظره الی طعامکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گرامی و گرامی نژاد گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). گرامی شدن در حسب و ستوده بودن نظر و قول و عمل کسی. نجیب بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به نجابت شود
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
شکیبائی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صبر، چه آن نجاح و رسیدن به مقصود را آسان می کند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا خَ)
امراءه نجاخه، زن که از کس وی آوازی برآید وقت جماع. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، زن رشاحه که باربار تری فرج را بردارد، یا زنی که از دهان روده اش آواز برآرد همچو آواز رودۀ ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که پیوسته باید تری کس خود را بردارد، و زنی که از مقعد خود آواز برآرد. (ناظم الاطباء) ، آن زن که سیر نشود از جماع. (مهذب الاسما)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
حرفۀ نجّاد. (از المنجد). فراش دوزی. بالین دوزی. عمل نجاد. رجوع به نجّاد شود
لغت نامه دهخدا
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
آبکی است شور مقابل صفینه. (منتهی الارب). در دوروزه راه از مکه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ)
درودگری. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسما). حرفۀ نجار. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ شی ی / نَ / نِ شی ی / نِ)
لقب عام ملوک حبشه. (از آثارالباقیه). لقب پادشاه حبشه. (غیاث اللغات از صراح). معرب نیجوستی است که درزبان حبشی بمعنی ملک است. (از المنجد) :
چو از نقش نجاشی بازپرداخت
به مهرنام خسرو نامه ای ساخت.
نظامی.
قیصر از روم و نجاشی از حبش
بر درش بهروز و لالا دیده ام.
خاقانی.
نعمانت در عرب چو نجاشی است در حبش
مولی صفت نموده و لالازبان شده.
خاقانی.
کآن قبا کز حبش آرند رسول
بهر تشریف نجاشی پوشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ / شِ)
فرزند فرزند. (فرهنگ اسدی ص 505). رجوع به نواسه شود، گل و دوغابی که در پی های عمارت می ریزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
گشادگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). السعه من الارض. (اقرب الموارد) (المنجد). یقال: بیننا نجاوه من الارض، ای سعه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ)
علم و معرفت گردش ستارگان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رهیدن. نجو. رجوع به نجاه و نجو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شی ی)
آنکه برماند شکار را بسوی شکاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه می رماند شکار را تا بسوی شکارچی رود. (ناظم الاطباء). ناجش. آهوگردان. شکارگردان. شکارانگیز
لغت نامه دهخدا
(نَ)
احمد بن علی بن احمد نجاشی اسدی کوفی، مکنی به ابوالخیر یا ابوالحسن یا ابوالعباس و معروف به ابن الکوفی و نجاشی و شیخ نجاشی. صاحب رجال، از علمای ثقۀ امامیه است. وی در قرن پنجم هجری میزیسته و از شاگردان سید مرتضی علم الهدی بوده است. از تألیفات او یکی کتاب رجال است و دیگر اخبار بنی سنسن و اخبار الوکلاء الاربعه و اعمال جمعه و التعقیب و تفسیر قرآن و جز آن. وی به سال 450 هجری قمری در 78سالگی درگذشت. (ازریحانهالادب ج 4 ص 168). و نیز رجوع به روضات الجنات ص 17 و هدیهالاحباب ص 253 و مستدرک الوسایل ص 501 و اعیان الشیعه ج 10 ص 102 و تاریخ خاندان نوبختی و تاریخ اسلام ص 91 و فهرست کتاب خانه مدرسه سپه سالار ج 2 ص 120 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پلید شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 98). ناپاک و پلید گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، پلید بودن. (از اقرب الموارد). نجس. نجس. رجوع به نجس و نجاست شود
لغت نامه دهخدا
(نِ رَ / رِ)
مخفف خوش نجاره یعنی اصیل. در لغت عرب نجار بمعنی نژاد و اصل است و گمان میکنم در فارسی آن را نجاره کرده اند و بمعنی اصیل و نجیب به کار برده اند، آنگاه که خوش نجاره گفته اند، و گاهی هم که نجارۀ تنها گفته اند همین معنی خواسته اند. (از یادداشت مؤلف) :
تو هیدخی وهمی نهی مخ
بر کرۀ توسن نجاره.
منجیک.
و هزار اسب نجاره و هزار اسب تازی و هزار استر بروعی... (ترجمه طبری بلعمی).
آنکه تدبیر او سواری کرد
بر جهان نجارۀ توسن.
فرخی.
صد اسب تازی وسیصد نجاره
ز گوهر همچو گردون پرستاره.
(منسوب به فرخی).
پیام آور فرودآمد ز باره
نه باره بلکه پیلی بد نجاره.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
شکاری. صیاد. (ناظم الاطباء). صائد. (المنجد). ناجش، که سواران و چهارپایان را راند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجاوه
تصویر نجاوه
گشادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجابه
تصویر نجابه
نجابت در فارسی آزادگی آزاد مردی پاک نژادی نژادگی ریشه دار
فرهنگ لغت هوشیار
نجاست در فارسی پلیدی نسروش موتریش پاچایه وژن از آن ز زرق و ریا گشت ظاهرش طاهر - که از نفاق درونه وژن نمی داند (رضی الدین نیشاپوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاشی
تصویر نجاشی
نجاشی در فارسی پاژ نام شاهان هبشه لقب عام پادشاهان حبشه
فرهنگ لغت هوشیار
نجات در فارسی بوختک رستار رستگاری رستن، آز، سماروغ، جای بلند، ماده شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجامه
تصویر نجامه
اختر شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاشی
تصویر نجاشی
((نَ))
لقب پادشاهان حبشه
فرهنگ فارسی معین