جدول جو
جدول جو

معنی نثوط - جستجوی لغت در جدول جو

نثوط
(عُ)
آرمیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). نثط. رجوع به نثط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ قَ عُ)
در نشستن خود ثابت ماندن. (منتهی الارب). در نشست خود ثابت ماندن و پاییدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برآمدن آب از چاه و زمین. (آنندراج). بیرون آمدن آب از قعر چاه. (تاج المصادر بیهقی). نبع. نبعان، برآوردن آب چاه را. (آنندراج) نبط. رجوع به نبط شود
لغت نامه دهخدا
(نَثْ وَ)
الوقیعه فی الناس. (المنجد) (ذیل اقرب الموارد). سخن زشت که درباره مردم گویند. غیبت
لغت نامه دهخدا
(نَ)
امرأه نثول، زن که اکثر گوشت پاره پاره در دیگ اندازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زنی که گوشت را پاره پاره کرده در دیگ اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن بسیارفرزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسما). بسیارزای. (فرهنگ خطی). کثیرالولد و کثیرهالولد. (اقرب الموارد). بسیار زاینده. (دهار) ، زن گشاده سوراخ پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسپندی که سوراخ پستانش گشاده باشد. (ناظم الاطباء) ، گوسپندی که از بینی اش کرم مانندی برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، داروی سودۀ خشک که بر خستگیها پاشند. ادویۀ مسحوقۀ یابسه که بر جراحات و درون پلک پاشند. ج، نثورات. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ماهی نمکین که در آب و نمک تر دارند. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهی شور که در آب و نمک نگاهدارند. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، قسمی ماهی است و آن غیر از شبوط است. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، چاه دورتک که دلو از وی به بسیار کشیدن برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دارو که در بینی افکنند. سعوط. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
فاش کردن خبر و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). به زبان آوردن و شایع کردن خبر را. (اقرب الموارد). آشکار کردن خبر. (تاج المصادر بیهقی) ، سخن آشکارا گفتن. (زوزنی) ، پراکندن. (منتهی الارب) (آنندراج). پراکنده و بخش کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ نیاط، رجوع به نیاط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نثور
تصویر نثور
پر فرزند: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقوط
تصویر نقوط
چشم روشنی ارمغان اروسی (بنگرید به عروس)
فرهنگ لغت هوشیار