جدول جو
جدول جو

معنی نثل - جستجوی لغت در جدول جو

نثل
(نَ ثَ)
حفره نثل، چاه کنده شده. (ناظم الاطباء). محفور. (اقرب الموارد). کندیده. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نثل
(عَ هََ)
گوشت پاره پاره کرده در دیگ انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زره افکندن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زره جدا کردن از کسی. (از اقرب الموارد). انداختن بر کسی زره او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خاک از چاه بیرون آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسما). گل از چاه بیرون آوردن. لاروبی کردن چاه، به درآوردن آنچه از زاد درانبان است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیر از تیردان بیرون آوردن و پراکندن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرگین انداختن اسب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سرگین انداختن اسب و ستور سم دار. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهل
تصویر نهل
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهل
تصویر نهل
تشنگی، تشنه بودن، حالت شخص تشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزل
تصویر نزل
بخشش، احسان، برکت، آنچه برای مهمان تهیه کنند، خوردنی و طعامی که پیش مهمان بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحل
تصویر نحل
شانزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۲۸ آیه
عطای بی عوض
در علم زیست شناسی زنبور عسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبل
تصویر نبل
تیری که با کمان اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفل
تصویر نفل
عبادتی که واجب نباشد، آنچه انسان علاوه بر واجبات و فرایض به جا بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نول
تصویر نول
گرداگرد دهان، منقار پرنده، لولۀ صراحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسل
تصویر نسل
مردمی که در یک زمان واحد زندگی می کنند، مردم هم عصر مثلاً نسل بعد از انقلاب، در علم زیست شناسی مجموعه ای از جانداران که در سلسله مراتب نژادی مرحلۀ واحدی را تشکیل می دهند مثلاً نسل لاک پشت های غول پیکر در حال انقراض است، ذریه، دودمان، فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نحل
تصویر نحل
نحله ها، مذاهب، بخشش ها، جمع واژۀ نحله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیل
تصویر نیل
گیاهی با برگ های شبیه برگ اقاقیا، شاخ و برگ به هم پیچیده و گل های سرخ خوشه ای که از مادۀ به دست آمده از شاخه های آن در رنگرزی و نقاشی استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اثل
تصویر اثل
درختی بزرگ تر از درخت گز با چوبی بسیار سخت، شورگز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغل
تصویر نغل
گود، گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا، برای مثال گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بود سوی نغل باید شد (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل
تصویر مثل
الگوهای فناناپذیر موجودات عالم ماده، جمع واژۀ مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل
تصویر مثل
کلامی کوتاه و کلیشه ای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است،
داستان، ضرب المثل، نمونه، مثال، صفت، حالت، قصه، داستان
مثل سائر: مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل
مثل زدن: ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقل
تصویر نقل
جابه جا کردن چیزی، از جایی به جای دیگر بردن
سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن
سخن، حرف، ترجمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نجل
تصویر نجل
آب روان بر روی زمین، زهاب که از زمین یا از رودبار برآید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نال
تصویر نال
نالیدن، ناله
نی، برای مثال حملۀ تو تنگ کرد عرصۀ موقف چنانک / پهلوی خصمان چو نال یک به یک اندرشکست (انوری - ۹۲)
چوبی باریک و سست در قلم نی
در موسیقی نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشل
تصویر نشل
نشلیدن، نشیمن، آویختگی و پیوستگی چیزی به چیزی، قلاب ماهیگیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصل
تصویر نصل
پیکان، سرنیزه، تیغۀ کارد یا شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
(مِ ثَ)
اسب بسیار سرگین انداز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
نام وادی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ ثَ)
ضعیف، زن کلان شکم مسترخی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ثَ)
خنثل. ضعیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
گو میان دو بروت. (منتهی الارب) (آنندراج). گودی میان دو بروت. (ناظم الاطباء). جویک لب. (دستور اللغه). نقرۀ میان شاربین. (از اقرب الموارد) ، زره، یا زره فراخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یکی نثل. (از اقرب الموارد). رجوع به نثل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آثل
تصویر آثل
اصیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنثل
تصویر حنثل
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثل
تصویر کثل
الفنجیدن، انبار کردن، کنور (انبار غله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثل
تصویر مثل
نظیر، مانند، همتا، قصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل
تصویر نقل
باز گفت، بازگویی، گزک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نثر
تصویر نثر
دیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نخل
تصویر نخل
خرمابن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسل
تصویر نسل
دودمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مثل
تصویر مثل
مانند، نمونه
فرهنگ واژه فارسی سره