جدول جو
جدول جو

معنی نتوب - جستجوی لغت در جدول جو

نتوب
(عَ مَ رَ)
برآمدن پستان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نهد. (از اقرب الموارد) ، بلند گردیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نتاء. (از اقرب الموارد). از جای برخاستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نتوب
بر آمدن پستان، بلند گردیدن
تصویری از نتوب
تصویر نتوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُنْ دُ)
مرکز ایالت ’تارن -ا-گارون’ که بر کنار رود ’تارن’ و در 630کیلومتری جنوب پاریس واقع است. 48555 تن سکنه و کلیساهائی از قرن 17 و 18 دارد. در این شهر موزه و مرکز دادوستد و صنایع الکتریک وجود دارد. شهرستان مونتوبان دارای 14 بخش و 92 دهستان است
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نتوّ. (از معجم متن اللغه). رجوع به نتوّ شود
لغت نامه دهخدا
نحل، زنبور عسل، واحد آن نائب است، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، گروهی از سیاهان، نوبه، واحد آن نوبی است، (از منتهی الارب)، جیلی از مردم سودان، (از متن اللغه)، رجوع به نوبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بازگشتن از گناه. (زوزنی). از گناه بازگشتن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). توبه. متاب. تتوبه. بازگشت از گناه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توفیق توبه دادن خدای کسی را: تاب اﷲ علیه،توفیق توبه داد خدای او را یا آسان گردانید دشواری وی را یا باز مهربان شد بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگشتن حق تعالی از قهر و عذاب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دیده، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، توپ، رجوع به توپ شود، تاب و پیچ وچین، ریسمان، کثرت و افزونی، طاقت و قدرت، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نهب. رجوع به نهب شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناقۀ سریعه. (از متن اللغه). ناقۀ نعابه. (اقرب الموارد). ج، نعب
لغت نامه دهخدا
(غَ)
فروشدن آب به زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از المنجد). فروشدن آب در زمین و پائین رفتن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب به زمین فروخوردن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). فرورفتن آب در زمین و تمام شدن. (از متن اللغه). نزح. نشف. (از اقرب الموارد) ، فرورفتن چشم در مغاک، یا بخصوص چشم ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). به گودی رفتن چشم. دور شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). دور شدن دشت و مردم. (آنندراج). گویند: نضبت المفازه و نضبوا، ای بعدت و بعدوا. (منتهی الارب) ، غایب شدن. (از اقرب الموارد). نضب الخیر، غاب. (اقرب الموارد) ، مردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). موت. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). تمام شدن و منقضی شدن عمر. (از متن اللغه) ، روان گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). روان شدن و جاری گشتن. (از متن اللغه). رجوع به نضب شود، کندن جامه را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کم شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). کم شدن نبات. (از منتهی الارب) (آنندراج). کم شدن گیاه. (از ناظم الاطباء). کم شدن و انقطاع خصب. (از متن اللغه). گویند: نضب الخیر قل و کذلک نضب الخصب. (از اقرب الموارد) ، سخت شدن پشت ریش. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت گردیدن ریش پشت. (ناظم الاطباء). سخت شدن اثر زخم در پشت و عمیق شدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نقب. رجوع به نقب شود: در اکباد موالیان نقوب احزان و اشجان همی برگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 452)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برآمدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (آنندراج) ، منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن ریش. (آنندراج) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به نتاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسب مادۀ به هنگام زاییدن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). مادیانی که هنگام زاییدن آن رسیده باشد، و نیز هر مادۀ سم داری که وقت زاییدن آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). آبستن از دواب. (از اقرب الموارد). نتیج. منتج. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پیدا شدن مرضی و جوششی به پوست، پس آن درب را به هیجان درآوردن و کفانیدن طرائق را. (از منتهی الارب) (آنندراج). مبتلا گشتن پوست به خشک ریشه و گری خشک و مانند آن. (از ناظم الاطباء) : نتض الجلد، تقشر من داءکالقوباء. (معجم متن اللغه) (المنجد). خرج به داء فاثار القوباء ثم تقشر طرائق بعضها من بعض، و عباره: ابن القطاع ’تقشر من داء کالقوبا’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ بَ)
اندک اندک برآمدن خون از زخم و همچنین آب از چشم و عرق از بدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ قَ)
فربه و پرگوشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن، چنانکه پوستش پر از گوشت و چربی شود. (از معجم متن اللغه) ، به زحمت انداختن چاروا سوار خود را. (از اقرب الموارد). رجوع به نتق شود، فراوان بچه شدن زن و ناقه. (از معجم متن اللغه). بسیارکودک شدن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، باردار شدن. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ کَ)
نتلان. نتل. رجوع به نتل شود
لغت نامه دهخدا
(نَیْ یو)
ناقۀ کلانسال. (منتهی الارب). ماده شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) ، پیشوای مردمان. سردار قوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لتب. استوار و پابرجای بودن. (منتهی الارب). ایستادن. (تاج المصادر) ، برچفسیدن، لازم گرفتن، نیزه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثابت شدن و بر جای ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حرکت نکردن و قرار گرفتن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ایستادن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). برپا شدن چیزی، و از آن است: رتب فی الصلاه، هرگاه راست بایستد. (از اقرب الموارد). راست ایستادن: رتب رتوب الکعب، راست ایستاد مانند راست ایستادن کعب در مقام صعب، در وادی بودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در شهر ماندن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آنکه در وی عتاب اثر نکند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به لغت رومی نام درختی است در کوههای روم که قطران را از بیخ آن گیرند و آن را به عربی صنوبر صغیر خوانند، چه مانند صنوبر است لیکن کوچکتر از آن باشد. (برهان) (آنندراج). قسمی از درخت صنوبر. (ناظم الاطباء). رجوع به لکلرک ج 1 ص 320 و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو)
نوعی از درخت بزرگ در روم که قطران را از بیخ آن گیرند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اتب، بمعنی شاماکچه و پیراهن زنان و چادری که از میان چاک زده زنان پوشند بی گریبان و آستین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع ناب است. رجوع به ناب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عتوب
تصویر عتوب
خونسرد سرزنش ناپذیر، راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوب
تصویر رتوب
ثابت ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوب
تصویر تنوب
ترازک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوب
تصویر نشوب
بسته شدن، در آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتوب
تصویر لتوب
لتب بنگرید به لتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوب
تصویر نوب
نزدیکی، جمع نائب است، توانائی، قوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتوق
تصویر نتوق
فربه گشتن پر گوشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرچین، حجیم و سنگین، بد هیبت
فرهنگ گویش مازندرانی