جدول جو
جدول جو

معنی نتوء - جستجوی لغت در جدول جو

نتوء
(عَ)
برآمدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (آنندراج) ، منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن ریش. (آنندراج) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (آنندراج). در تمام معانی رجوع به نتاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ هََ قَ)
فربه و پرگوشت گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن، چنانکه پوستش پر از گوشت و چربی شود. (از معجم متن اللغه) ، به زحمت انداختن چاروا سوار خود را. (از اقرب الموارد). رجوع به نتق شود، فراوان بچه شدن زن و ناقه. (از معجم متن اللغه). بسیارکودک شدن زن. (تاج المصادر بیهقی) ، باردار شدن. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نتوّ. (از معجم متن اللغه). رجوع به نتوّ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نیم جوش شدن گوشت. (صراح اللغه). نهوئه. (منتهی الارب). نهاء. نهائه. نهاوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به نهاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
امراءه نسوء، زن که گمان حمل بر وی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نشاءه. (از منتهی الارب). بربالیدن. (تاج المصادر بیهقی). گوالیدن. (صراح). (آنندراج). بالیدن کودک. (زوزنی). جوان گشتن. (آنندراج). جوان گشتن و به حد ادراک رسیدن طفل. (از المنجد). بالیدن و به شباب رسیدن و در حقیقت از حد صبی گذشتن و به سن ادراک رسیدن طفل. (از اقرب الموارد). گوالیدن و به شباب رسیدن. بزرگ شدن و به عهد شباب درآمدن کودک و هنوز به سن کمال نرسیدن او. (از معجم متن اللغه). گویند: نشأت فی بنی فلان، ای ربیت فیهم و شببت. (المنجد). نش ء. نشاءه. نشاء. نشائه. (از اقرب الموارد) (المنجد) ، آفریدن. (آنندراج) ، زیستن. (آنندراج) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). نشاء، حدث و تجدد و حییی. (اقرب الموارد) (المنجد) ، بلند برآمدن ابر. (آنندراج) (از المنجد). برآمدن و ظاهر شدن ابر. (از معجم متن اللغه). پدید آمدن. میغ. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) : نشاء اللیل، ارتفع. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
انتبار. نفخ کردن. برآمدن. نتوء. (از اقرب الموارد). برآمدن. (صراح). برآمدن. منتفخ گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، آماس کردن. (از منتهی الارب). ورم کردن قرحه. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). آماس کردن ریش. (از منتهی الارب) (صراح). نتوء. (منتهی الارب) ، بلند شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). بالا آمدن. (از معجم متن اللغه). بلند شدن و گوالیدن گیاه و جز آن. (ناظم الاطباء) : نتاء النبت و غیره نتاءً و نتؤاً، ارتفع. (معجم متن اللغه) ، بالغ و رسیده گردیدن و گوالیدن دختر. (از منتهی الارب) (از آنندراج). گوالیدن. رسیده شدن دختر. (صراح). بالغ شدن دختر. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، بیرون آمدن از جای خود. (از صراح) ، تحول از بلادی به بلاد دیگر. (از متن اللغه) ، بیرون آمدن چیزی از جای خود بی آشکارگی. (از منتهی الارب) (آنندراج). بیرون آمدن چیزی از جائی بی آنکه آشکار باشد. (از ناظم الاطباء). خارج شدن چیزی از جای خود بی آنکه از آن جدا شود. (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، مطلع گشتن. (از منتهی الارب). آگاه شدن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مطلع شدن کسی. (صراح)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ رَ)
برآمدن پستان. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). نهد. (از اقرب الموارد) ، بلند گردیدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نتاء. (از اقرب الموارد). از جای برخاستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسب مادۀ به هنگام زاییدن رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). مادیانی که هنگام زاییدن آن رسیده باشد، و نیز هر مادۀ سم داری که وقت زاییدن آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). آبستن از دواب. (از اقرب الموارد). نتیج. منتج. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پیدا شدن مرضی و جوششی به پوست، پس آن درب را به هیجان درآوردن و کفانیدن طرائق را. (از منتهی الارب) (آنندراج). مبتلا گشتن پوست به خشک ریشه و گری خشک و مانند آن. (از ناظم الاطباء) : نتض الجلد، تقشر من داءکالقوباء. (معجم متن اللغه) (المنجد). خرج به داء فاثار القوباء ثم تقشر طرائق بعضها من بعض، و عباره: ابن القطاع ’تقشر من داء کالقوبا’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ بَ)
اندک اندک برآمدن خون از زخم و همچنین آب از چشم و عرق از بدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ کَ)
نتلان. نتل. رجوع به نتل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بدچشم. سخت چشم زخم رساننده. نجؤ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد). نجی ٔ (ن ج ء) . (منتهی الارب). نجی ٔ (ن ) . (المنجد).
- نجوءالعین، خبیث العین. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ئو)
نب ء. رجوع به نب ء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ لَ)
نزء. رجوع به نزء شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
هتاء. شکافتگی. (ناظم الاطباء). شق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس) ، دریدگی. (ناظم الاطباء). خرق. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نیوئه. نیم پختگی گوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَفْ فی)
سخت کردن گره را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). محکم کردن گره را. (ناظم الاطباء) ، خبه کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد) ، آرام کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آرام گرفتن در جایی. (ناظم الاطباء) ، برپای نمودن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اقامت کردن مرد. (از اقرب الموارد) ، برق آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رتوء کسی، رفتن وی. (از اقرب الموارد). مارتاء کبده بطعام، یعنی نخورد طعامی که رفع گرسنگی کند خاص بالکبد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَوْ وُ)
به جائی مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی). مقیم شدن در شهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث: من تناء ارض العجم فعمل بنیروزهم و مهرجانهم حشر معهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ وَ)
نتاء. رجوع به نتاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نتوق
تصویر نتوق
فربه گشتن پر گوشت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتوء
تصویر هتوء
شکافتن دریدن
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش یافتن، آفریدن، زیستن، گوالیدن، جوان گشتن، بر آمدن ابر نو پیدا شدن، نمو کردن، نو پیدایی، نمو بالش. یا نشو و ارتقا. ترقی کردن، تکامل، نظریه مبتنی بر اینکه همه موجودات بطرف تکامل میروند
فرهنگ لغت هوشیار
تره، بخشش، باران، ستاره فرو رونده سقوط ستاره یکی از منازل بیست و هشت گانه و طلوع رقیب آن از مشرق، جمع انواء نوآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتوب
تصویر نتوب
بر آمدن پستان، بلند گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشوء
تصویر نشوء
روییدن، پرورش یافتن، نوپیدا شدن، نشو
فرهنگ فارسی معین
پرچین، حجیم و سنگین، بد هیبت
فرهنگ گویش مازندرانی