جدول جو
جدول جو

معنی نبلاء - جستجوی لغت در جدول جو

نبلاء
(نُ بَ)
جمع واژۀ نبیل. رجوع به نبیل شود، جمع واژۀ نبل، بمعنی با فضل و بزرگی. رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
کمان بابانگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَءْ)
النباء، سورۀ هفتادوهشتمین از قرآن، مکیه و آن چهل آیت است، پس از سورۀ مرسلات و پیش از نازعات قرار گرفته و با این آیت آغاز می شود: عم یتسائلون عن النباً العظیم
لغت نامه دهخدا
(نَ بَءْ)
آگاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار). خبر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (صراح). الخبر، لأنه یأتی من مکان الی آخر. (المنجد) : عم یتسائلون عن النباً العظیم. (قرآن 1/78). ج، انباء
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نبی. (معجم متن اللغه) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (المنجد). رجوع به نبی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
التفات کردن و باک داشتن. ما ابالیه، و ماابالی به، التفات نمی کنم و باک نمیدارم. (از منتهی الارب). اهتمام کردن و توجه نمودن به چیزی. (از اقرب الموارد). مبالاه. باله. بالا. و رجوع به مبالاه و باله و بالا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ صْ صا لُ)
آزمودن چیزی را و دریافتن حقیقت آنرا و کشف آن نمودن. (از منتهی الارب). آزمودن. (المصادر زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). اختیار خیر یا شر. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن به مشقت یا به نعمت. (ترجمان القرآن جرجانی). آزمایش کردن، خواه به ایذا رسانیدن خواه به نعمت دادن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بلو. و رجوع به بلو شود، چون چیزی، خاصه فرومایه را، به مقدس تشبیه کردن خواهند، ازپیش این کلمه راگویند. مثلاً، نثر او ’بلاتشبیه’ مثل قرآن است. (یادداشت مرحوم دهخدا). گاه درمورد تنزیه به هنگام گفتگو از امری که با ساحت الوهیت یا بزرگان دین یا مخاطبی محترم سازگار نیست، گویند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بلا. آزمایش، به نعمت باشد یا به محنت و سختی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آزمایش. (مهذب الاسماء). آزمایش به نعمت و به شدت. (دهار). و از آن جمله است ’أعوذ باﷲ من جهد البلاء الا بلاء فیه علاء عند اﷲ’. (از اقرب الموارد). امتحان خواه به منحت و سراء و خواه به محنت و ضراء، قال عمر (رض) : بلینا بالضراء فصبرنا ولینا بالسراء فلم نصبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به بلا شود: و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم. (قرآن 49/2 و 141/7 و 6/14) ، و در آن بلایی بود از پروردگار بزرگتان. و آتیناهم من الاّیات ما فیه بلاءمبین. (قرآن 33/44) ، و بر آنها آیاتی از نعمتهای آشکار یا از محنتها فرود آوردیم. (از ذیل اقرب الموارداز قاموس). ًان هذا لهو البلاء المبین. (قرآن 106/37) ، همانا این آزمایشی است آشکار. و لیبلی المؤمنین منه بلاء حسنا. (قرآن 17/8) ، تا نعمت دهد مؤمنان رااز خود بلایی نیکو.
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لا)
مؤنث أبل ّ. (از اقرب الموارد). (از منتهی الارب). رجوع به ابل شود.
لغت نامه دهخدا
(نُ قَ)
جمع واژۀ ناقل. رجوع به ناقل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آهو مادۀ بابانگ. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده آهوی بابانگ. (ناظم الاطباء). ماده آهوی بانگ زن. الصیاحه من الظباء. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پشته و زمین بلند نرم از زمین سخت و هموار سنگریزه ناک. (منتهی الارب) (آنندراج). مرتفعه. (المنجد). پشته، و گفته اند زمین مرتفع. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، سست از زمینی سنگ ناک. (از اقرب الموارد). رخوه من الارض. (المنجد). ج، نباخی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داهیه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
جمع واژۀ نبه. رجوع به نبه شود، جمع واژۀ نبه، بمعنی فطن و زیرک و ذونباهه. رجوع به نبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن فراخ چشم. (منتهی الارب). تأنیث انجل است. رجوع به انجل شود، عین نجلاء، چشم فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ. (مهذب الاسماء) ، طعنه نجلاء، زخم نیزۀ فراخ. (ناظم الاطباء). طعنۀ فراخ جراحت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زن ترشروی. تأنیث انبس. (از اقرب الموارد). ج، نبس
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پشتۀ طویل و عریضی است بنی نمیر را در شریف از سرزمین نجد. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ فَ شَ)
مناباه. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد و محیط المحیط دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(سِ سَ)
نیکوداشت کردن، خداوند ستور سست و کند شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ بَ)
جمع واژۀ نبله. (المنجد). رجوع به نبله شود
لغت نامه دهخدا
(نَ بَلْ لا)
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: نبلاط (بمعنی: جهالت پنهانی) شهری است که بنیامینیان در آن سکونت داشتند و گمان میرود که بیت نبلا باشد که به مسافت چهار میل به شمال لدّ واقع است و در آنجا اصیلهای مخروبه و سنگهای جمادی شده بسیار دیده شود. (از قاموس کتاب مقدس ص 870)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
نبال. انبال. سهام. (المنجد). جمع واژۀ نبل. رجوع به نبل شود
لغت نامه دهخدا
(نُ ذَ)
جمع واژۀ نذیل. رجوع به انذال و نذول شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤنث اهبل. زنی که عقل و خرد و تمیز خود را از دست داده باشد. (معجم متن اللغه). ج، هبل
لغت نامه دهخدا
(رَ)
زن فربه بسیارگوشت و زن بزرگ ربلات. (ناظم الاطباء). زن بزرگ ربلات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ربله شود، زن باریک ران خردکس. (از ناظم الاطباء). و رجوع به ربله شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کان روئین است به بلاد قیس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). نام سنگ سفیدی است. ابوعمر گوید معدن مس است در بلاد قیس. (معجم البلدان ج 2 ص 113)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شاهنبطاء، گوسپند سپیدتهیگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). بیضاء شاکله. (اقرب الموارد). گوسفندی پهلوهاسفید. (مهذب الاسما). تأنیث انبط است. رجوع به انبط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
صخره عبلاء، سنگ سپید. (منتهی الارب) (آنندراج). سنگ و گفته اند سنگ سپید. ج، عبال. (اقرب الموارد) ، أکمه عبلاء، پشتۀ درشت، شجره عبلاء، سنگ سپید سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ ئُلْ بَ)
شهرکی بوده است خثعم را که بدانجا بتی بوده است و گویند عبلات است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقبل. گویند: امراءه قبلاء، زن کج چشم چندان که گوئی بسوی بینی خود نگاه میکند. شاه قبلاء، گوسپندی که سرونش بر روی وی خمیده باشد. (ناظم الاطباء). ج، قبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
تأنیث اذبل. زنی خوشیده لب. زن خشک لب
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عین ٌ سبلاء، چشم درازمژگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بلی و بلو، غوره بیاوردن خرما
لغت نامه دهخدا
تصویری از نبلا
تصویر نبلا
جمع نبیل، جمع نبل، هوشیاران فرخادان، جمع نبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابلاء
تصویر ابلاء
((اِ))
عذر خود را بیان کردن، سوگند خوردن، ادا کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین