النباء، سورۀ هفتادوهشتمین از قرآن، مکیه و آن چهل آیت است، پس از سورۀ مرسلات و پیش از نازعات قرار گرفته و با این آیت آغاز می شود: عم یتسائلون عن النباً العظیم
اَلنباء، سورۀ هفتادوهشتمین از قرآن، مکیه و آن چهل آیت است، پس از سورۀ مرسلات و پیش از نازعات قرار گرفته و با این آیت آغاز می شود: عم یتسائلون عن النباً العظیم
النساء، نام چهارمین سوره از قرآن مجید، پس از آل عمران و پیش از مائده، مدنیه است و یکصد و هفتادوشش آیت است و چنین آغاز شود: یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده
النساء، نام چهارمین سوره از قرآن مجید، پس از آل عمران و پیش از مائده، مدنیه است و یکصد و هفتادوشش آیت است و چنین آغاز شود: یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحده
دهی است از دهستان لورا و شهرستان ک بخش کرج شهرستان تهران، در 64هزارگزی شمال شرقی کرج واقع است و 684 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و کارگری است. معدن زغال سنگ در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان لورا و شهرستان ک بخش کرج شهرستان تهران، در 64هزارگزی شمال شرقی کرج واقع است و 684 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و کارگری است. معدن زغال سنگ در این ده وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). جمع واژۀ امراءه است به خلاف قیاس که از مادۀ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب)
زنان. (آنندراج) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 99). جَمعِ واژۀ امراءه است به خلاف قیاس که از مادۀ مفرد خود نیست. (غیاث اللغات از صراح) (از منتهی الارب)
معرب فساست. (مرآت البلدان ج 1). و رجوع به بسا و فسا شود، سفرۀ چرمین. (غیاث) (ناظم الاطباء). سفرۀ چرمین هم اراده می توان کرد که در وقت طعام کشیدن می گسترند. (آنندراج) : پرویز به هر خوانی زرین تره گستردی کردی ز بساطزر زرین تره را بستان. خاقانی. پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). می سرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد. نظامی. بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه که من حکایت دیدار دوست درننوردم. سعدی (غزلیات). در آن بساط که منظورمیزبان باشد شکم پرست کند التفات بر مأکول. سعدی (طیبات). هر کرا بر بساط بنشانی واجب آمد بخدمتش برخاست. سعدی (گلستان). - بساط افکندن، بساط اوکندن. سفره گستردن. خوان نهادن: بساطی بیفکند پیکر بزر زبرجد درو بافته سربسر. فردوسی. - بساطالرحمه، سفره. (مهذب الاسماء). - بساط کشیدن، سفره گستردن: عشق چو آن حقه و آن مهره دید بلعجبی کرد و بساطی کشید. نظامی. - بساط گستردن، سفره گستردن: چون به نیشابور رسید، بساط عدل و انصاف و رأفت و رحمت بگسترد. (ترجمه تاریخ یمینی). - بساط گشودن،سفره گستردن:... و این زمین را بساطی بگشود از آسمان باران آید و از زمین نبات روید. (ترجمه طبری بلعمی). - امثال: آه در بساط نداشتن، کنایه از فقیر بودن. (از فرهنگ نظام). بساطک مدّ رجلیک، خرجت را باندازۀ دخلت کن. (از دزی ج 1). و در فارسی در این مورد گویند: پایت را به اندازۀ گلیمت دراز کن. ، نطعی که جوهری جوهر را بر آن ریخته در نظر مشتری عرض دهد یا برشته کشد و این محاوره است. (آنندراج) ، رخت و قماش. (آنندراج) : بساط خانه را برای منتقل شدن به خانه دیگر جمع کردیم. (فرهنگ نظام) ، اسباب فروختنی و غیر آن که بر جایی پهن کنند: دکاندار عصر که شد بساط جلو دکان خود را برمی چیند. - بساط انداز، شخص کم مایه که قادر بر دکانداری نیست و بر یک سو یا زمین مال خود را ریخته میفروشد. - بساطاندازی، عمل بساطانداز: فلان مفلس شده بساطاندازی میکند. (فرهنگ نظام). - بساط برچیدن، جمع کردن بساط: بدرویش گفتند بساط برچین دست بر دهان گذاشت. - بساط چیدن، بساط پهن کردن. بساطگستردن. بساط انداختن. بساط افکندن. و رجوع به بساطبرچیدن و همین ترکیب در ردیف خود شود. ، عرصۀ شطرنج. (غیاث). تختۀ مربعی که در روی آن مهره های شطرنج را میچینند. (ناظم الاطباء) : آنکه حزمی داشت... و بر بساطخرد و تجربت ثابت قدم شده سبک رو بکار آورد. (کلیله ودمنه). ملک توران مهره کردار است بر روی بساط رأی ملک آرای تو بر مهر، ماهرمهره باز. سوزنی. بر یک نمطنماند کار بساط ملکت مهره بدست ماند چون خانه گشت ششدر. خاقانی. با حریفان درد مهرۀ مهر بر بساط قلندر اندازیم. خاقانی. - بساط لهو، مجلس عیش و عشرت و لهو و لعب: بساط لهو بینداز و برگ عیش بنه بزیر سایۀ رز بر کنار شادروان. سعدی (قصاید). ، دستگاه. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمجاز، شادروان. (مهذب الاسماء) (دهار) : بر بازی توان دیدن بساط بارگاه او اگر داری سر آن سر درآ کان بارگاه اینک. خاقانی. پیش مقام محمود اعنی بساط عالی گوهرفروش من به محمود محمدت خر. خاقانی. بسا بساطخداوند ملک دولت را که آب دیدۀ مظلوم در نورداند. سعدی (قطعات). گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست بندۀ شاه شماییم و ثناخوان شما. حافظ. ، برگ درخت سمر که زیر آن چادری گسترده برگرفته باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارچه ای که زیر درخت سمر گسترانند و بر درخت زنند تا میوه بر آن فروریزد. (از اقرب الموارد) ، ج، بسط و بسط و بسط. (ناظم الاطباء)
معرب فساست. (مرآت البلدان ج 1). و رجوع به بسا و فسا شود، سفرۀ چرمین. (غیاث) (ناظم الاطباء). سفرۀ چرمین هم اراده می توان کرد که در وقت طعام کشیدن می گسترند. (آنندراج) : پرویز به هر خوانی زرین تره گستردی کردی ز بساطزر زرین تره را بستان. خاقانی. پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی). می سرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد. نظامی. بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه که من حکایت دیدار دوست درننوردم. سعدی (غزلیات). در آن بساط که منظورمیزبان باشد شکم پرست کند التفات بر مأکول. سعدی (طیبات). هر کرا بر بساط بنشانی واجب آمد بخدمتش برخاست. سعدی (گلستان). - بساط افکندن، بساط اوکندن. سفره گستردن. خوان نهادن: بساطی بیفکند پیکر بزر زبرجد درو بافته سربسر. فردوسی. - بساطالرحمه، سفره. (مهذب الاسماء). - بساط کشیدن، سفره گستردن: عشق چو آن حقه و آن مهره دید بلعجبی کرد و بساطی کشید. نظامی. - بساط گستردن، سفره گستردن: چون به نیشابور رسید، بساط عدل و انصاف و رأفت و رحمت بگسترد. (ترجمه تاریخ یمینی). - بساط گشودن،سفره گستردن:... و این زمین را بساطی بگشود از آسمان باران آید و از زمین نبات روید. (ترجمه طبری بلعمی). - امثال: آه در بساط نداشتن، کنایه از فقیر بودن. (از فرهنگ نظام). بساطک مدّ رجلیک، خرجت را باندازۀ دخلت کن. (از دزی ج 1). و در فارسی در این مورد گویند: پایت را به اندازۀ گلیمت دراز کن. ، نطعی که جوهری جوهر را بر آن ریخته در نظر مشتری عرض دهد یا برشته کشد و این محاوره است. (آنندراج) ، رخت و قماش. (آنندراج) : بساط خانه را برای منتقل شدن به خانه دیگر جمع کردیم. (فرهنگ نظام) ، اسباب فروختنی و غیر آن که بر جایی پهن کنند: دکاندار عصر که شد بساط جلو دکان خود را برمی چیند. - بساط انداز، شخص کم مایه که قادر بر دکانداری نیست و بر یک سو یا زمین مال خود را ریخته میفروشد. - بساطاندازی، عمل بساطانداز: فلان مفلس شده بساطاندازی میکند. (فرهنگ نظام). - بساط برچیدن، جمع کردن بساط: بدرویش گفتند بساط برچین دست بر دهان گذاشت. - بساط چیدن، بساط پهن کردن. بساطگستردن. بساط انداختن. بساط افکندن. و رجوع به بساطبرچیدن و همین ترکیب در ردیف خود شود. ، عرصۀ شطرنج. (غیاث). تختۀ مربعی که در روی آن مهره های شطرنج را میچینند. (ناظم الاطباء) : آنکه حزمی داشت... و بر بساطخرد و تجربت ثابت قدم شده سبک رو بکار آورد. (کلیله ودمنه). ملک توران مهره کردار است بر روی بساط رأی ملک آرای تو بر مهر، ماهرمهره باز. سوزنی. بر یک نمطنماند کار بساط ملکت مهره بدست ماند چون خانه گشت ششدر. خاقانی. با حریفان دُرد مهرۀ مهر بر بساط قلندر اندازیم. خاقانی. - بساط لهو، مجلس عیش و عشرت و لهو و لعب: بساط لهو بینداز و برگ عیش بنه بزیر سایۀ رز بر کنار شادروان. سعدی (قصاید). ، دستگاه. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمجاز، شادروان. (مهذب الاسماء) (دهار) : بر بازی توان دیدن بساط بارگاه او اگر داری سر آن سر درآ کان بارگاه اینک. خاقانی. پیش مقام محمود اعنی بساط عالی گوهرفروش من به ْ محمود محمدت خر. خاقانی. بسا بساطخداوند ملک دولت را که آب دیدۀ مظلوم در نورداند. سعدی (قطعات). گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست بندۀ شاه شماییم و ثناخوان شما. حافظ. ، برگ درخت سَمَر که زیر آن چادری گسترده برگرفته باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پارچه ای که زیر درخت سمر گسترانند و بر درخت زنند تا میوه بر آن فروریزد. (از اقرب الموارد) ، ج، بِسط و بُسط و بُسُط. (ناظم الاطباء)
پشته و زمین بلند نرم از زمین سخت و هموار سنگریزه ناک. (منتهی الارب) (آنندراج). مرتفعه. (المنجد). پشته، و گفته اند زمین مرتفع. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، سست از زمینی سنگ ناک. (از اقرب الموارد). رخوه من الارض. (المنجد). ج، نباخی
پشته و زمین بلند نرم از زمین سخت و هموار سنگریزه ناک. (منتهی الارب) (آنندراج). مرتفعه. (المنجد). پشته، و گفته اند زمین مرتفع. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) ، سست از زمینی سنگ ناک. (از اقرب الموارد). رخوه من الارض. (المنجد). ج، نباخی