جدول جو
جدول جو

معنی نبد - جستجوی لغت در جدول جو

نبد
(عَ نَ)
ساکن و راکد شدن. (از معجم متن اللغه) : نبدنبداً او نبداً، سکن و رکد. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نبد
(عَ کَشَ)
نبد. رجوع به نبد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبی
تصویر نبی
(پسرانه)
پیامبر خداوند، لقب پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آبد
تصویر آبد
(پسرانه)
همیشگی، دائمی، جاودانه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نجد
تصویر نجد
زمین وسیع و بلند، سرزمین بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبل
تصویر نبل
تیری که با کمان اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عبد
تصویر عبد
بنده، برده، غلام، بندۀ خدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبق
تصویر نبق
بار درخت سدر، میوۀ درخت سدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبد
تصویر تبد
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، بزشم، بزوشم، بزوش، تفتیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بند
تصویر بند
محل اتصال دو استخوان در بدن، مفصل، محل اتصال دو چیز، پیوند، گره نی،
در علم حقوق قسمتی از کتاب یا قانون، فصل، ریسمان، ریسمان یا زنجیر که به دست و پای انسان یا حیوانی ببندند،
دیواری که از سنگ و سیمان یا چوب و آهن در جلو آب می سازند برای بالا آمدن سطح آب و آبیاری زمین های اطراف یا تشکیل آبشار یا جلوگیری از سیل، سد، بنداب،
بستۀ کاغذ ۴۸۰ ورقی یا ۵۰۰ ورقی که در کارخانه شمرده و بسته بندی شده باشد،
علم بزرگ، فصل یا فقرۀ کتاب، قید، کنایه از حیله، نیرنگ، بن مضارع بستن، بسته شدن مثلاً راه بند
پسوند متصل به واژه به معنای بسته کننده مثلاً ماست بند،
آنچه به چیز دیگر، به ویژه یکی از اعضای بدن، پسوند متصل به واژه به معنای بسته می شود مثلاً دستبند، مچ بند
فن، برای مثال یکی در صنعت کشتی گرفتن سرآمده بود، چنان که سیصد و شصت بند فاخر بدانستی (سعدی - ۷۹)
بند آمدن: بسته شدن، بسته شدن راه و مجرا، باز ایستادن هر جسم مایع که از جایی جاری باشد
بند آوردن: بستن و جلوگیری کردن، جلو جریان چیزی را گرفتن
بند انداختن: کندن و برچیدن موهای ریز چهرۀ زنان با نخ
بند بودن: گیر بودن، گرفتار بودن، آویزان بودن
بند زدن: به هم چسباندن ظرف های شکسته با بند یا بش، بش زدن
بند شدن: به چیزی چسبیدن، به چیزی آویختن
بند شهریار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
بند کردن: در بند کردن، چسباندن، چیزی را به چیز دیگر آویزان کردن
بند کشیدن: در بند و زندان گذرانیدن، در زندان به سر بردن
بند ناف: رشته ای که جنین را در شکم مادر به جفت متصل می کند
بند و بست: ساخت و پاخت، توطئه، ضبط و ربط، ترتیب، انتظام
بند و رغ: بندی که با چوب و علف یا سنگ و خاک برای رساندن آب به زراعت جلو آب ببندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندب
تصویر ندب
گرو و شرط بندی در بازی یا قمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
ناورد، جنگ، رزم، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنبد
تصویر شنبد
شنبه، روز اول هفته، برای مثال به فال نیک به روز مبارک شنبد / نبیذ گیر و مده روزگار نیک به بد (منوچهری - ۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبت
تصویر نبت
گیاه، هر رستنی که از زمین بروید، گیا، گیه، گیاغ، علف، نبات، کلأ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبع
تصویر نبع
بیرون آمدن آب از زمین، جوشیدن آب از چشمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزد
تصویر نزد
پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی، در نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبد
تصویر زبد
کف روی آب یا شیر، کف
فرهنگ فارسی عمید
(تَمْ بَ)
خاموشی و سکوت و نوبۀ تب لرزه. (ناظم الاطباء). خاموشی و خموش بودن. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ / بِ)
شنبه را گویند که روز اول هفته است. (برهان) (آنندراج). روز شنبه. (جهانگیری). روز اول هفته یعنی روز شنبه. (ناظم الاطباء). یوم السبت. اول هفته:
ز اردیبهشت روزی ده رفته روز شنبد
قصه فکنده زی باده بدست موبد.
اشنانی جویباری (از صحاح الفرس).
تو ز همه جهان به پیشی و نام
همچو ز جمع روزها شنبدی.
فرخی.
به فال نیک و به روز مبارک شنبد
نبید گیر و مده روزگار خویش به بد.
منوچهری.
بشادی روز رام و روز شنبد
فرودآمد به لشکرگاه موبد.
(ویس و رامین).
خیال خوش دهد زان دل بیازد
خیال زشت آرد دل بتندد
تویی آدینه و او وقت خطبه
ز آدینه جدا چون روز شنبد.
مولوی.
- یکشنبدی، یک شنبهی. منسوب به روز یکشنبه:
همین روزۀ پاک یکشنبدی
ز هر درپرستیدن ایزدی.
فردوسی.
و رجوع به شنبه و یکشنبه شود.
، گنبد. شنبد بمعنی گنبد و بهرام گور گنبد به هفت جا ساخته بوده است و هر گنبدی منسوب به ستاره ای و هر روز منسوب به آن ستاره با لباس مخصوص در گنبدی بسر بردی چنانکه گنبد ششم به روز پنجشنبه افتادی و روز هفتم که به گنبد هفتم رفتی آن را شش شنبه گفتی، نام جمعه که عربی است بعد از ظهور اسلام در هفته آورده اند و اصل آن یوم الزینه بود زیرا خود را با لباسهای خوب زینت میداده اند و عجم آن را روز آذینه گفتند که در پارسی بمعنی زینت است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). اما ظاهراً به معنی گنبد بر اساسی نباشد
لغت نامه دهخدا
کف کفی که بر آب و جز آن برآید، چرکی سرشیر مسکه چربی که از شیر گیرند، هجیر برگزیده و پسندیده از هر چیز کف (روی آب یا شیر) جمع ازباد. یا زبد بحر کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی باشد از چوبهای باریک و نیز طبقی که در آن میوه و گل می گذارند و آنرا تفت هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبد
تصویر تنبد
خاموشی و سکوت و نوبه تب و لرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنبد
تصویر شنبد
اولین روز هفته: شنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربد
تصویر ربد
گل گاو چشم از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند
تصویر بند
فاصله میان دو عضو که آن را بعربی مفصل گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبد
تصویر تبد
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنبد
تصویر شنبد
((شَ بَ))
شنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبود
تصویر نبود
عدم حضور، فقدان، غیاب، عدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بند
تصویر بند
ماده قانونی، پاراگراف، جزء، سد، Article
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابد
تصویر ابد
جاوید، همیشگی، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبض
تصویر نبض
تپش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبرد
تصویر نبرد
مبارزه
فرهنگ واژه فارسی سره