جدول جو
جدول جو

معنی نای - جستجوی لغت در جدول جو

نای
لوله ای غضروفی که از گلو به پایین در جلوی مری واقع شده و هوا را به شش ها می رساند، گلو، حلقوم، قصبه الریه،
در موسیقی یکی از آلات موسیقی که با دهان نواخته می شود، نی
نای ترکی: در موسیقی سرنا، کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
نای رویین: کرنا، شیپور بزرگ، نای جنگی
تصویری از نای
تصویر نای
فرهنگ فارسی عمید
نای
فخر، مباهات، (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، و نائیدن مصدر آن است، یعنی مباهات کردن، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
نای
نام قلعه ای است، (جهانگیری)، دزی بود که مسعود در آنجا دربند بود، (فرهنگ خطی)، نام قلعه ای که مسعودسعد در آن قلعه محبوس بوده، (برهان قاطع) :
تا ببینی که به یک سال کند
پر ز دینار و درم قلعۀ نای،
فرخی،
ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را
چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعۀ نای،
فرخی،
قلعۀ نای سومین زندان مسعودسعد است و در آن سه سال زندانی بوده است و حبسیات او در وصف نای و رنج زندان از شاهکارهای شعر فارسی است، از جمله:
چون نای بینوایم از این نای بینوا
شادی ندید هیچکس از نای بینوا،
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
نای
نیی باشد که مطربان نوازند و به عربی مزمار خوانند، (برهان قاطع)، چوبی میان تهی که آن را می نوازند، (آنندراج)، نی که آن را نوازند، (غیاث اللغات)، نی نوازندگی، (فرهنگ نظام)، نی باشد که می نوازند، (انجمن آرا)، نی باشد که مطربان نوازند، (ناظم الاطباء) (جهانگیری)، ابوالصحب، (دهار)، مزمار، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ خطی) (مفاتیح) (السامی) (دهار) (المنجد)، نقیب، شیاع، زمخر، صلبوب، قمقم، هیرعه، هنبوقه، (منتهی الارب)، قصابه، (السامی) (منتهی الارب)، زمّار، (دهار)، نی، توتک پیشه، دورای، دودک، نیچه، نی لبک، نایچ، فلوت، رجوع به نی و نیز ساز شود:
می و بربط و نای برساختند
دل از بودنیها بپرداختند،
فردوسی،
سخن های رستم به نای و به رود
بگفتند با پهلوانی سرود،
فردوسی،
همه شب ببودند با نای و رود
همی داد هر کس به خسرو درود،
فردوسی،
زاد همی ساز و شغل خویش همی بر
چند بری شغل نای و شغل چمانه،
کسائی،
خنیاگرانت فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار،
منوچهری،
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازد طنبور بساز،
منوچهری،
قمریکان نای بیاموختند
صلصلکان مشک تبت سوختند،
منوچهری،
با طرب دارم و مرد طرب آرایت
با سماع خوش وبا بربط و با نایت،
منوچهری،
چون نای بینوایم از این نای بینوا
شادی ندید هیچکس از نای بینوا،
مسعودسعد،
نالم ز دل چو نای من اندر حصار نای
پستی گرفت همت من زین بلندجای،
مسعودسعد،
در حنجرم از خروش مستور
صد نغمۀ زیر نای و چنگ است،
انوری،
لب نائیت می سراید نای
دست چنگیت می نوازد چنگ،
انوری،
نای است یکی مار که ده ماهی خردش
پیرامن نه چشم کند مارفسائی،
خاقانی،
چون نای اگر گرفته دهان داردم جهان
این دم ز راه چشم همانا برآورم،
خاقانی،
نای است بی زبان به لبش جان فرودمند
بربط زبان و راست عذاب از جهان کشد،
خاقانی،
دگر شبها که بختش یار گشتی
به بانگ نای و نی بیدار گشتی،
نظامی،
نی درد ماند نی دوا نه خصم ماند نی گوا
نه نای ماند نی نوا نه چنگ زیر و بم زند،
عطار،
دمدمه ی این نای از دم های اوست
های و هوی روح از هیهای اوست،
مولوی،
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هرکه این آتش ندارد نیست باد،
مولوی،
نای را بر کون نهاد او که ز من
گر تو بهتر میزنی بستان بزن،
مولوی،
به کام تا نرساند مرا لبش چون نای
نصیحت همه عالم به گوش من باد است،
حافظ،
چو نای بر دل من تنگ شد فضای جهان
رسد به عرش نفیرم ز تنگنای جهان،
جامی،
بگیر بوسۀ شیرین بنوش بادۀ تلخ
بخواه نالۀ نای و بساز نغمۀ زیر،
شیبانی،
دلم چو نای پرنوای و هر دمی
غمی نواست زیر هر نوای من،
شیبانی،
فلک که صد هزار نای غم زند
نیارد استماع کرد نای من،
شیبانی،
، بوقی که در روز جنگ نوازند و آن را نای روئین خوانند که نفیر برادر کوچک کرنا باشد، (برهان قاطع)، چیزی که در جنگ ها نوازند و بزرگش را نیز نای روئین و سرنا و کرنا گویند، (فرهنگ خطی) :
بفرمود تا برکشیدند نای
سپه اندرآمد ز هر سو بجای،
فردوسی،
برآمد ز درگاه آواز نای
بزرگان سوی شاه کردند رای،
فردوسی،
به شبگیر آواز شیپور و نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای،
فردوسی،
بفرمود تا گیو و گودرز و طوس
برفتند با نای و سرغین و کوس،
فردوسی،
خروش کوس و بانگ نای برخاست
زمین چون آسمان از جای برخاست،
نظامی،
به نیزه هم آواز شد با درای
چو صور قیامت دمیدند نای،
نظامی،
، نی، (فرهنگ نظام)، قصب، نال:
جعد پرده پرده در هم همچو چتر آبنوس
زلف حلقه حلقه بر هم همچو مشک اندود نای،
منوچهری،
، بوق درویشان، (ناظم الاطباء)، کوچه، (غیاث اللغات)، گلو، (برهان قاطع) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (انجمن آرا)، حلقوم، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (نصاب)، نا، درون گلو، (فرهنگ خطی)، جرم، غانز، جرثئه، (منتهی الارب)، قصبهالریه، (لغات فرهنگستان)، نای گلو، مخرج آواز، (از منتهی الارب)، حنجر، حنجره، راهگذر نفس:
چرا باز با چنگ و نای است، نیز
تذرو از چه معنی از او در عناست،
ناصرخسرو،
خران دیزه به آواز پیش او آیند
چو او بخواند شعر اندرون بدرّد نای،
سوزنی،
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک
جز به آب گرم پستی نگذرد از نای من،
خاقانی،
یا تیغ شاه گردن مرگ آنچنان زده
کآسیب آن ز حلق به نای اندر آمده،
خاقانی،
نای قمری به نالۀسحری
خنده برده ز کام کبک دری،
نظامی،
سیه پوشیده چون زاغان کهسار
گرفته خون خود در نای و منقار،
نظامی،
آکل و مأکول را حلق است و نای
غالب و مغلوب را عقل است و رای،
مولوی،
سبب پرسیدم، گفتند: پسرش خمر خورده است، پدرش بعلت او سلسله درنای است و بند بر پای، (گلستان)،
نهاده پدر چنگ در نای خویش
پسر چنگی و نائی آورده پیش،
سعدی،
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید،
سعدی،
چو نای بلبل بگشود باد فروردین
گشای منطق بلبل به بانگ چنگ و رباب،
شکوه شیرازی،
، (اصطلاح جانورشناسی و تشریح) دراصطلاح جانورشناسی و تشریح، نای لولۀ نیم استوانه شکلی است که قسمت جلو آن محدب است و 12 سانتی متر طول و 2 سانتی متر قطر دارد و شامل پانزده تا بیست نیم حلقۀ غضروفی بشکل نعل اسب است، سربالائی نای به حنجره متصل است و سرپائینی آن در مقابل چهارمین مهرۀ پشت به دو نایژه تقسیم می گردد، غار، (از آنندراج، ذیل نایبان)، رجوع به نایبان شود
لغت نامه دهخدا
نای
پارسی تازی گشته نای نی از ابزارهای خنیا دوری جدایی دوری جدایی
تصویری از نای
تصویر نای
فرهنگ لغت هوشیار
نای
نی، ساز بادی، گلو، حلقوم، لوله ای غضروفی که از گلو به پایین جلوی مری قرار دارد و هوا را به شش ها می رساند
تصویری از نای
تصویر نای
فرهنگ فارسی معین
نای
دوری، جدایی
تصویری از نای
تصویر نای
فرهنگ فارسی معین
نای
مزمار، نال، نی، سیه نای، شهنا، نفیرسورنا، حلق، گلو، جدایی، دوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناز
تصویر ناز
(دخترانه)
کرشمه، غمزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازی
تصویر نازی
(دخترانه)
زیبا، منسوب به ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادی
تصویر نادی
(دخترانه)
ندا دهنده، ندا کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بای
تصویر بای
مال دار، چیزدار، ثروتمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لای
تصویر لای
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب
پسوند متصل به واژه به معنای لاینده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناس
تصویر ناس
صد و چهاردهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۶ آیه، قل اعوذ
مردم، آدمیان
برگ خشک از نوع تنباکو که آن را نرم می کوبند و با اندکی آهک مخلوط می کنند و در جلو دهان میان لب و دندان می ریزند، نسوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازی
تصویر نازی
پیرو حزب ناسیونالیسم افراطی آلمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافی
تصویر نافی
نفی کننده، رد کننده، دور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه و طبقه از دیوار گلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناعی
تصویر ناعی
خبر مرگ دهنده، خبر بددهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نادی
تصویر نادی
ندا کننده، باشگاه، انجمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسی
تصویر ناسی
فراموش کننده، فراموش کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناجی
تصویر ناجی
نجات دهنده، نجات یابنده، رهنده، خلاص شونده، رستگار
فرهنگ فارسی عمید
فکر، اندیشه، تدبیر، طرح، نقشه اندیشه و تدبیر، پنداشتن، تدبیر خردمندانه، دیدن، دانستن، پارسی تازی گشته رای (خرد عقل) بوشا اندیشه فکر، عقیده اعتقاد، شور مشورت، قصد عزم، جولان خاطر است در مقدماتی که امید میرود که منتج به نتیجه گردد، نظر حاکم درباره مدعی و مدعی علیه حکم، نظر قاضی در تفسیر قانون. یا اصحاب قیاس اصحاب قیاس پیروان ابو حنیفه جمع آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دای
تصویر دای
هر چینه ورده و مرتبه از دیوار گلی داو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انای
تصویر انای
دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بای
تصویر بای
ثروتمند، پولدار، متمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شای
تصویر شای
ازچینی چای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خای
تصویر خای
در زیر دندان نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جای
تصویر جای
مطلق مکان، جا، مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثای
تصویر ثای
تباهی زخم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب به معنی ساینده آید به مفاهیم ذیل: الف: لمس کننده مماس شونده: آسمان سا پهلوسا جبهه سا جبین سا فلک سا. ب: نرم کننده خرد کننده: ادویه سا بوی سا پیل سا جگر سا عنبر سا مشک سا. ج: افسون کننده: پری سا. در ترکیب به معنی ساینده آید پولاد سای سرمه سای نمک سای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زای
تصویر زای
خود گرفتن سر سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابی
تصویر نابی
خلوص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رای
تصویر رای
رأی، ایده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناشی
تصویر ناشی
نیازموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناب
تصویر ناب
خالص
فرهنگ واژه فارسی سره