جدول جو
جدول جو

معنی ناگسلاندن - جستجوی لغت در جدول جو

ناگسلاندن
(لَ بَ)
ناگسلانیدن. مقابل گسلاندن. رجوع به گسلاندن و ناگسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(گُ سِ دَ)
ناگسستنی. ناگسلانیدنی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ناگسیختن. ناگسستن. مقابل گسلانیدن به معنی گسستن و پاره کردن و جدا کردن. رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ناگسلانیده. ناگسسته. رجوع به ناگسلانیده شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گسلانیدن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گسلانیده ناشده. ناگسسته. غیرمنقطع
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ دَ)
غیرقابل انقطاع. جداناشدنی. ناگسستنی
لغت نامه دهخدا
(لَءْظْ)
ناگاهانیدن. نیاگاهانیدن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گساردن. رجوع به گساردن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گِ رِ تَ)
گسیختن. پاره کردن. گسلانیدن:
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم.
فردوسی.
دمادم فرستد سلیح و سپاه
خورش بازپس نگسلاند ز راه.
فردوسی.
سپردم به تو این نبرده جوان
ز مرگش دلم را به بر نگسلان.
فردوسی.
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
گرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال.
منوچهری.
و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی).
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی (غزلیات).
وگر بر هردو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند.
سعدی (گلستان).
رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل لاندن به معنی حرکت دادن و جنباندن و افتان و خیزان حرکت کردن. رجوع به لاندن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ غَزَ دَ)
به ناله داشتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالاندن
تصویر نالاندن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلانیدن
فرهنگ فارسی معین