جدول جو
جدول جو

معنی ناگسستن - جستجوی لغت در جدول جو

ناگسستن(لَ)
مقابل گسستن به معنی بریدن و جداکردن و پاره شدن و پاره کردن. رجوع به گسستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگرستن
تصویر نگرستن
مخفّف واژۀ نگریستن، برای مثال منگر اندر بتان که آخر کار / نگرستن گرستن آرد بار (سنائی - ۱۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگسستنی
تصویر ناگسستنی
پاره نشدنی، بریده نشدنی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
کم نکردن. نکاستن. کاهش ندادن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گسیختن به معنی دریدن و شکافتن و شکستن و پاره کردن
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گریه نکردن. مقابل گریستن
لغت نامه دهخدا
(لَبْءْ)
نگرفتن. مقابل گرفتن
لغت نامه دهخدا
(لُب ب)
نگذشتن. گذر نکردن. گذار نکردن. مقابل گذشتن: دل آن خداوند را (محمود غزنوی) بر ما (مسعود) درشت کردند و تضریب ها نگاشتند که ایزد... از آن هیچ چیز نیافریده بود و آن بر دل ما ناگذشته. (تاریخ بیهقی ص 214)
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
نانگریستن. مقابل نگرستن. رجوع به نگرستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
ننشستن. جلوس ناکردن. آرام نگرفتن. مقابل نشستن. رجوع به نشستن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
اگوستن سن. (قدیس) کشیش هیپون (نزدیک شهر بن) پسر سنت مونیک (354- 430 میلادی). پس از دوران جوانی پرحادثه، وی بوسیلۀ مواعظ سنت آمبروآز هدایت شد و مشهورترین آبای کلیسای لاتینی گردید. آثار عمده اوعبارتند از ’شهر خدا’ و ’اعترافات’. وی حکیم الهی، فیلسوف، و عالم اخلاقی بود و می کوشید که نحلۀ افلاطونی را با معتقدات مسیحی و عقل را با ایمان موافق سازد. ذکران وی 28 ماه اوت است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نیارستن. نتوانستن. جرات نکردن
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نرستن. مقابل رستن، به معنی رهیدن و نجات یافتن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ رَ)
نرستن. نروئیدن. مقابل رستن، به معنی سبز شدن و روئیدن. رجوع به رستن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ کَ دَ)
مخفف نگریستن. دیدن. نگاه کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نظر کردن. نظاره کردن. نگریدن. (یادداشت مؤلف) :
منگراندر بتان که آخر کار
نگرستن گرستن آرد بار.
سنائی.
بنگرستند گشنی دیدند در راهی با زنی سروبازی می کرد. (سندبادنامه ص 81). در میان این حریت و فکرت بر درختی انجیر نگرست. (سندبادنامه ص 165). پادشاه کتاب برگرفت و در وی نگرست. (سندبادنامه ص 261).
از روی نگارین تو بیزارم اگر من
تا روی تو دیدم به دگر کس نگرستم.
سعدی.
دل پیش تو و دیده به جای دگر استم
تا خلق ندانند تو را می نگرستم.
سعدی.
- اندرنگرستن با او نشسته بود بر این بام خورنق در فصل بهار اندرنگرست از چپ و راست:. (ترجمه طبری بلعمی).
، التفات کردن. توجه کردن. عنایت کردن: مأمون به خراسان داد بگسترد و هر روزی به مزگت آدینه اندرآمدی و... علما و فقها را پیش خویش بنشاندی وداوری خود کردی و به قضا خود نگرستی و داد بدادی. (ترجمه طبری بلعمی) ، نگریدن. تفکر کردن. اندیشیدن. (فرهنگ فارسی معین) ، به دقت نظر کردن. کاویدن:
دگرباره درختان را بجستند
میان هر درختی بنگرستند.
(ویس و رامین).
، دقت کردن. مواظبت کردن. پائیدن. رجوع به نگریستن و نگریدن شود، طمع بستن.
- در چیزی نگرستن،در آن طمع بستن
لغت نامه دهخدا
(کَ عَ رَ)
نشستن. مقابل شستن. رجوع به شستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ وَ)
نشکستن. مقابل شکستن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نزیستن. زندگی نکردن. مردن. نماندن. زنده نماندن:
چه خوش گفت لقمان که نازیستن
به از سالها بر خطا زیستن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ننگریستن. مقابل نگرستن. رجوع به نگرستن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ سِسْ)
نرگس زار. آنجا که نرگس فراوان رسته باشد:
ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد
تبسم ارغوان زارش تماشا نرگسستانش.
خاقانی.
خرم آباد عمر از او محکم
نرگسستان دل از او بینا.
سیف اسفرنگ.
چون غمزۀ دوست گاه دستان
باسهم ولیک نرگسستان.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 11).
نرگسستان بود گلشن تا تو بودی درچمن
از شکست رنگ گل شبنم قدح سرشار داشت.
ناصرعلی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَسْ تَ)
غیرقابل انقطاع. پاره ناشدنی. جداناکردنی. که گسیختنی نیست. مقابل گسستنی. رجوع به گسستنی شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
متواتر. متوالی. پیاپی. قطعناشده. غیرمنقطع:
بر تو دوام نعمت حق ناگسسته باد
وز من دوام نعمت تو باد ناگسل.
سوزنی.
مقابل گسسته. رجوع به گسسته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل گسستن. رجوع به گسستن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ ءَ)
نسفتن. سوراخ نکردن. مقابل سفتن. رجوع به سفتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضُوو)
گسستن. رها کردن. جدا شدن:
چون ز تو من بازگسستم، ز من
بگسل و کوتاه کن این قیل و قال.
ناصرخسرو، حاضر شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ حَ)
جدا شدن. منقطع شدن.
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ کَ دَ)
مصدر ناخوست باشد. یعنی چیزی را به پای کوفتن. (برهان قاطع) (ازآنندراج). پایمال کردن. پاسپر نمودن. لگدکوب کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به ناخوست شود. مصحف پاخوستن
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نیاراستن، مقابل آراستن. رجوع به آراستن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برگسستن
تصویر برگسستن
بریدن، جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگسستن
تصویر بارگسستن
پایان یافتن بار
فرهنگ لغت هوشیار
نگریستن: پیغامبر علیه السلام گفت پنج چیزاست که نگریستن اندر و عبادت است: اول نگرستن بروی علما از عبادت است
فرهنگ لغت هوشیار
قطع ناشده متوالی پیاپی: برتو دوام نعمت حق ناگسسته باد، وزمن دوام نعمت توبادناگسل. (سوزنی) مقابل گسسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگسستنی
تصویر ناگسستنی
پاره ناشدنی، جدا ناکردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازگسستن
تصویر بازگسستن
رها کردن، جدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسته، متصل، ناگسیخته، وصل، پیاپی، متوالی، مداوم
متضاد: گسسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد