چیده ناشده و فراهم نشده. (ناظم الاطباء). ناگسترده. گسترده نشده. نامرتب. نامنظم. نابسامان. که چیده و آراسته نشده است، که از درخت چیده نشده است. نچیده. گل و میوه ای که از شاخه و درخت چیده و جدا نشده باشد
چیده ناشده و فراهم نشده. (ناظم الاطباء). ناگسترده. گسترده نشده. نامرتب. نامنظم. نابسامان. که چیده و آراسته نشده است، که از درخت چیده نشده است. نچیده. گل و میوه ای که از شاخه و درخت چیده و جدا نشده باشد
تحمل ناکرده: ای رنج ناکشیده که میراث می خوری بنگر که کیستی تو و مال که می بری. اوحدی مراغه ای. ، وزن ناکرده. وزن ناشده. که آن را نکشیده اند و توزین نکرده اند. مقابل کشیده. رجوع به کشیده شود
تحمل ناکرده: ای رنج ناکشیده که میراث می خوری بنگر که کیستی تو و مال که می بری. اوحدی مراغه ای. ، وزن ناکرده. وزن ناشده. که آن را نکشیده اند و توزین نکرده اند. مقابل کشیده. رجوع به کشیده شود
ملامت کرده شده. بد. زشت. (غیاث اللغات). عیب کرده شده. (برهان قاطع) (از اوبهی) (از فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء). ناپسند. ناپسندیده. (صحاح الفرس) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مذموم. (اوبهی) (منتهی الارب) (دهار). مذؤم. (ترجمان القرآن). قابل سرزنش وملامت را نیز گویند. (برهان قاطع). ملوم. ملیم. ذمیم. (منتهی الارب). تحقیرشده. اهانت شده. سرزنش شده. سخن بدشنیده. (از ناظم الاطباء). ذم. ذمیمه. مذمومه. معیب. معیوبه. لئیم. منکر. منکره. قبیح. (یادداشت مؤلف). افعال نکوهیده، کارهای نالایق و ناسزاوار. (ناظم الاطباء). مقابل ستوده. (فرهنگ فارسی معین) : نکوهیده باشد دروغ آزمای. بوشکور. نکوهیده باشد جفاپیشه مرد به گرد در آزجویان مگرد. فردوسی. نباشم نکوهیده از کار اوی چو با اژدها گردداو جنگجوی. فردوسی. نکوهیده تر شاه ضحاک بود که بیدادگر بود و ناپاک بود. فردوسی. اگرچه نکوهیده باشد حسد وز او بر دل وجان بود رنج و بار. فرخی. هرکه فرهنگ از او فروهیده است تیزمغزی از او نکوهیده است. عنصری (از یادداشت مؤلف). تا هرچه ستوده تر سوی آن گراید و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود. (تاریخ بیهقی ص 96). نکوهیده زندان بی رنگ وبوی بیفروخت از نور رخسار اوی. شمسی (یوسف و زلیخا). پیشه ای سخت نکوهیده گزیدی چه بود کز فلان زر بستانی و به بهمان بدهی. ناصرخسرو. زین گونه نکوهیده باد از ایزد آنکس که مرا بر هنر ستاید. مسعودسعد. و نهی بر مجانبت از سه فعل نکوهیده پوشیده نماند. (کلیله و دمنه). و او مذموم و نکوهیده بودی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 382). با اینهمه که کبر نکوهیده عادتی است آزاده را همی ز تواضع رسد بلا. عبدالواسع جبلی. دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقع خود را ز عمل های نکوهیده بری دار. سعدی
ملامت کرده شده. بد. زشت. (غیاث اللغات). عیب کرده شده. (برهان قاطع) (از اوبهی) (از فرهنگ اسدی) (ناظم الاطباء). ناپسند. ناپسندیده. (صحاح الفرس) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). مذموم. (اوبهی) (منتهی الارب) (دهار). مذؤم. (ترجمان القرآن). قابل سرزنش وملامت را نیز گویند. (برهان قاطع). ملوم. ملیم. ذمیم. (منتهی الارب). تحقیرشده. اهانت شده. سرزنش شده. سخن بدشنیده. (از ناظم الاطباء). ذم. ذمیمه. مذمومه. معیب. معیوبه. لئیم. منکر. منکره. قبیح. (یادداشت مؤلف). افعال نکوهیده، کارهای نالایق و ناسزاوار. (ناظم الاطباء). مقابل ستوده. (فرهنگ فارسی معین) : نکوهیده باشد دروغ آزمای. بوشکور. نکوهیده باشد جفاپیشه مرد به گرد در آزجویان مگرد. فردوسی. نباشم نکوهیده از کار اوی چو با اژدها گردداو جنگجوی. فردوسی. نکوهیده تر شاه ضحاک بود که بیدادگر بود و ناپاک بود. فردوسی. اگرچه نکوهیده باشد حسد وز او بر دل وجان بود رنج و بار. فرخی. هرکه فرهنگ از او فروهیده است تیزمغزی از او نکوهیده است. عنصری (از یادداشت مؤلف). تا هرچه ستوده تر سوی آن گراید و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود. (تاریخ بیهقی ص 96). نکوهیده زندان بی رنگ وبوی بیفروخت از نور رخسار اوی. شمسی (یوسف و زلیخا). پیشه ای سخت نکوهیده گزیدی چه بود کز فلان زر بستانی و به بهمان بدهی. ناصرخسرو. زین گونه نکوهیده باد از ایزد آنکس که مرا بر هنر ستاید. مسعودسعد. و نهی بر مجانبت از سه فعل نکوهیده پوشیده نماند. (کلیله و دمنه). و او مذموم و نکوهیده بودی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 382). با اینهمه که کبر نکوهیده عادتی است آزاده را همی ز تواضع رسد بلا. عبدالواسع جبلی. دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقع خود را ز عمل های نکوهیده بری دار. سعدی
که به تازگی آن را از درخت یا بته باز کرده اند: خیار نوچیده. (یادداشت مؤلف). میوه و سبزی و گلی که تازه از درخت چیده باشند و هنوز باطراوت و شاداب و تر و تازه است
که به تازگی آن را از درخت یا بته باز کرده اند: خیار نوچیده. (یادداشت مؤلف). میوه و سبزی و گلی که تازه از درخت چیده باشند و هنوز باطراوت و شاداب و تر و تازه است