ویژگی کسی که در سنین جوانی درگذشته است، کسی که به مقصود آرزوی خود نرسیده است، نامراد، از روی ناکامی به ناکام: ناکامانه، از روی ناکامی ناکام وکام: خواه وناخواه
ویژگی کسی که در سنین جوانی درگذشته است، کسی که به مقصود آرزوی خود نرسیده است، نامراد، از روی ناکامی به ناکام: ناکامانه، از روی ناکامی ناکام وکام: خواه وناخواه
دهی از دهستان ولوپی، بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقع در 7 هزارگزی شمال آلاشت، کوهستانی سردسیر، بدانجا سکنۀ دائم نباشد و در تابستان از قراء نفت چال و بوزخانی دهستان لفور در حدود سیصد نفر برای تعلیف احشام خود و استفادۀ از هوای ییلاقی بدین ده آیند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان ولوپی، بخش سوادکوه شهرستان شاهی، واقع در 7 هزارگزی شمال آلاشت، کوهستانی سردسیر، بدانجا سکنۀ دائم نباشد و در تابستان از قراء نفت چال و بوزخانی دهستان لفور در حدود سیصد نفر برای تعلیف احشام خود و استفادۀ از هوای ییلاقی بدین ده آیند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ناحوم (به معنی تسلی) او هفتمین انبیاء اصغر است، طور و طرز ناحوم نامعلوم است مگر اینکه او در القوش متوطن بوده و محتمل است که القوش قریه ای باشد که در محال جلیل واقع بوده، نبوتش حاکی یک مطلب و در سه باب مندرج است از آنجمله در خصوص انهدام نینوی چنان مقتدرانه و روشن نبوت مینماید که گویا خودش بشخصه برأی العین دیده، لطافت و حسن عبارتش مورد تحسین عامه است، درخصوص تعیین زمان نبوت ناحوم آراء مختلفه است و افضل مفسرین با جرم هم رأی اند و او برآن است که ناحوم در زمان حزقیا بعد از وقوع جنگ سنخاریب در مصر چنانکه بروسوس مورخ مذکور داشته نبوت مینمود ... ناحوم در خصوص فتح نوآمون و تکبر ریشاقی و هزیمت سنخاریب همچو وقایع ماضیه گفتگو می کند و نیز اشاره مینماید که در زمان او سبط یهودا باز در ملک خود بوده اعیاد خود رانگاه خواهند داشت، و از اسیری و پراکندگی ده سبط نیز اخبار مینماید اشعیا و میکاه با آن حضرت معاصر بودند، تخمیناً یکصد سال بعد از این یعنی 606 قبل از مسیح نینوی منهدم گردید و بقایای آن شهر را که در این ایام کشف نموده از خاک درآورده اند با بیان آنحضرت مناسبت بسیار خوبی دارد، (از قاموس کتاب مقدس ص 864)
ناحوم (به معنی تسلی) او هفتمین انبیاء اصغر است، طور و طرز ناحوم نامعلوم است مگر اینکه او در القوش متوطن بوده و محتمل است که القوش قریه ای باشد که در محال جلیل واقع بوده، نبوتش حاکی یک مطلب و در سه باب مندرج است از آنجمله در خصوص انهدام نینوی چنان مقتدرانه و روشن نبوت مینماید که گویا خودش بشخصه برأی العین دیده، لطافت و حسن عبارتش مورد تحسین عامه است، درخصوص تعیین زمان نبوت ناحوم آراء مختلفه است و افضل مفسرین با جرم هم رأی اند و او برآن است که ناحوم در زمان حزقیا بعد از وقوع جنگ سنخاریب در مصر چنانکه بروسوس مورخ مذکور داشته نبوت مینمود ... ناحوم در خصوص فتح نوآمون و تکبر ریشاقی و هزیمت سنخاریب همچو وقایع ماضیه گفتگو می کند و نیز اشاره مینماید که در زمان او سبط یهودا باز در ملک خود بوده اعیاد خود رانگاه خواهند داشت، و از اسیری و پراکندگی ده سبط نیز اخبار مینماید اشعیا و میکاه با آن حضرت معاصر بودند، تخمیناً یکصد سال بعد از این یعنی 606 قبل از مسیح نینوی منهدم گردید و بقایای آن شهر را که در این ایام کشف نموده از خاک درآورده اند با بیان آنحضرت مناسبت بسیار خوبی دارد، (از قاموس کتاب مقدس ص 864)
نامراد، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، (از: نا (نفی، سلب) + کام)، (برهان قاطع چ معین)، ناکامیاب، ناکامروا، به کام نارسیده، آنکه بآرزوی خود نرسیده: بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه، فردوسی، نه چون من بود خوار و برگشته بخت به دوزخ فرستاده ناکام رخت، فردوسی، بزاد و به سختی و ناکام زیست بدان زیستن سخت باید گریست، فردوسی، به کس نیز دختر دل اندرنبست که ناکام شاهی برفتش ز دست، اسدی (گرشاسب نامه)، ناکام شدم به کام دشمن تا خود ز توام چه کام روزی است، خاقانی، چو در بازی صناعت کرد بهرام ز عرصه شاه بیرون رفت ناکام، نظامی، تا نخیزد کسی ز جا ناکام دیگری کامکار ننشیند، ؟ ، ناامید، محروم، بی کام، (از ناظم الاطباء)، ناموفق، ناکامگار، ناکامیاب، مأیوس، نومید: از آن بیشه ناکام بازآمدند پر از ننگ و دل پرگداز آمدند، فردوسی، چو خشنود گردد ز ما شهریار نباشیم ناکام و بدروزگار، فردوسی، در آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام برون نیامد جز کامگار از آتش و آب، مسعودسعد، ناکام کشیده داشتم دست چون پای غم تو درمیان بود، عطار، مپسند از این بیش خدا را که برت آیم به امید کام و ناکام روم، مشتاق اصفهانی، - به ناکام، به ناکامی، محرومانه، نومیدانه، به ناامیدی و حرمان، بخلاف میل و آرزو: از آن وقت باز که به ناکام از آنجا بازگشتم به ضرورت چه نالانی افتاد، (تاریخ بیهقی ص 54)، چون شنودند که سالار بگتغدی و لشکر ما به ناکام از نسا بازگشتند، (تاریخ بیهقی ص 501)، چند صبح آیم و از خاک درت شام روم از سر کوی تو خود کام به ناکام روم، وحشی، ، ناخواست، ناچار، لاعلاج، (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)، ناچار، بالضرور، (غیاث اللغات)، کرهاً، جبراً، قسراً، ضرورهً: بدو داده ناکام گنج و سپاه همان مهر شاهی و تخت و کلاه، فردوسی، جز از رفتن آنجا ندیدند روی به رفتن نهادند ناکام روی، فردوسی، چو آگاه شد باربد زآنکه شاه بپرداخت ناکام و بی رای گاه، فردوسی، بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز ناکام کند رو به سوی قبلۀ زردشت، عسجدی، پس آنگه از برش برخاست ناکام به چاه افتاد جانش جسته ازدام، (ویس و رامین)، همه تیمارش از بهر دلاّرام کجا زودور شد ناگاه و ناکام، (ویس و رامین)، چو گازر شوی گردد جامۀ خام خورد مقراضۀ مقراض ناکام، نظامی، تا جنبش دست هست مادام سایه متحرک است ناکام، عطار، تو هم بازآمدی ناچار و ناکام اگر بازآمدی بخت بلندم، سعدی، بتنها ندانست روی و رهی بیفتاد ناکام شب در دهی، سعدی، - به ناکام، به ناخواست، لاجرم، ناچار، ضرورهً: چو بهرام را تیره شد هور و ماه به ناکام برتافت رخ را ز شاه، فردوسی، جز از رفتن آنجا ندیدند روی به ناکام رفتند پس پویه پوی، فردوسی، به ناکام لشکر بباید کشید نشاید ز فرمان او آرمید، فردوسی، به زیر آمد از پیل و برپای خاست به ناکام رزمی گران کرد راست، اسدی، که بر شاه جم چون برآشفت بخت به ناکام ضحاک را داد تخت، اسدی، بقای او چو به صد سال و بیست و سه برسید ز جام مرگ به ناکام خورد یک ساغر، ناصرخسرو، همت سعدی به عشق میل نکردی ولی پای فروشد به کام عقل به ناکام رفت، سعدی، چو اقبالش از دوستی سر بتافت به ناکام دشمن بر او دست یافت، سعدی، ، بخلاف میل و مراد، نه به وفق طبع، نه مطابق میل، نه به کام ودلخواه: هری از پس پشت بهرام دید همان جای خود تنگ و ناکام دید، فردوسی، شنید آن سخن های ناکام را به زندان فرستاد بهرام را، فردوسی، بپرسید ناکام پرسیدنی نگه کردنی پشت و گردیدنی، فردوسی، دل جام جام زهر غمان هر زمان کشد ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد، خاقانی، مال رفت و زور رفت و نام رفت بر من از عشقت بسی ناکام رفت، مولوی، - به ناکام، برخلاف غرض، علی رغم، برخلاف آرزو، بخلاف میل: بمانده ماهی از رفتن به ناکام تو گفتی ماهی است افتاده در دام، (ویس و رامین)، هنر آن پسندیده تردان ز پیش که دشمن پسندد به ناکام خویش، اسدی، گشتاسب بفرستادش به سیستان تا رستم ببندد و جاماسب حکیم گفته بوده که او را زمانه بر دست رستم باشد، به ناکام اسفندیار به سیستان رفت، (مجمل التواریخ)، بر سان فرستادگان به زمین هندوان رفت پیش شنگل ... و به ناکام شنگل او را به پیش خودبداشت، (مجمل التواریخ)، مرغ را هم به لطف صید کنند پس ببرند سر به ناکامش، خاقانی، من آن مرغم که افتادم به ناکام ز پشمین خانه در ابریشمین دام، نظامی، مال میراثی ندارد خود بقا چون به ناکام از گذشته شد جدا، مولوی، من بی تو نه راضیم ولیکن چون کام نمی دهی به ناکام بنشینم و صبر پیش گیرم ... سعدی، دسترنج تو همان به که شود صرف به کام من گرفتم که به ناکام چه خواهد بودن، حافظ، ، ناخشنود، ناراضی، (ناظم الاطباء) : نگهبان بندوی بهرام بود که از بند او سخت ناکام بود، فردوسی، پشیمانی همی خورد آن دلاّرام در آن سختی بسر می برد ناکام، نظامی، ، ناکامی، نامرادی، بدبختی: ز دستور و گنجور وز تاج و تخت ز کمّی و بیشی و ناکام و بخت، فردوسی، نه خواب آمد او را نه آرام یافت همی کام می جست و ناکام یافت، فردوسی، یکی دوستش بود توفان به نام بسی آزموده ز ناکام و کام، عنصری، کام وناکام این زمان در کام خود درهم شکن تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت، عطار، - به ناکام، به ناکامی: چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رخت، فردوسی، بسان برادر همی داشتش زمانی به ناکام نگذاشتش، فردوسی
نامراد، (برهان قاطع) (انجمن آرا)، (از: نا (نفی، سلب) + کام)، (برهان قاطع چ معین)، ناکامیاب، ناکامروا، به کام نارسیده، آنکه بآرزوی خود نرسیده: بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه، فردوسی، نه چون من بود خوار و برگشته بخت به دوزخ فرستاده ناکام رخت، فردوسی، بزاد و به سختی و ناکام زیست بدان زیستن سخت باید گریست، فردوسی، به کس نیز دختر دل اندرنبست که ناکام شاهی برفتش ز دست، اسدی (گرشاسب نامه)، ناکام شدم به کام دشمن تا خود ز توام چه کام روزی است، خاقانی، چو در بازی صناعت کرد بهرام ز عرصه شاه بیرون رفت ناکام، نظامی، تا نخیزد کسی ز جا ناکام دیگری کامکار ننشیند، ؟ ، ناامید، محروم، بی کام، (از ناظم الاطباء)، ناموفق، ناکامگار، ناکامیاب، مأیوس، نومید: از آن بیشه ناکام بازآمدند پر از ننگ و دل پرگداز آمدند، فردوسی، چو خشنود گردد ز ما شهریار نباشیم ناکام و بدروزگار، فردوسی، در آب و آتش هرگز نرفت جز ناکام برون نیامد جز کامگار از آتش و آب، مسعودسعد، ناکام کشیده داشتم دست چون پای غم تو درمیان بود، عطار، مپسند از این بیش خدا را که برت آیم به امید کام و ناکام روم، مشتاق اصفهانی، - به ناکام، به ناکامی، محرومانه، نومیدانه، به ناامیدی و حرمان، بخلاف میل و آرزو: از آن وقت باز که به ناکام از آنجا بازگشتم به ضرورت چه نالانی افتاد، (تاریخ بیهقی ص 54)، چون شنودند که سالار بگتغدی و لشکر ما به ناکام از نسا بازگشتند، (تاریخ بیهقی ص 501)، چند صبح آیم و از خاک درت شام روم از سر کوی تو خود کام به ناکام روم، وحشی، ، ناخواست، ناچار، لاعلاج، (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)، ناچار، بالضرور، (غیاث اللغات)، کرهاً، جبراً، قسراً، ضرورهً: بدو داده ناکام گنج و سپاه همان مهر شاهی و تخت و کلاه، فردوسی، جز از رفتن آنجا ندیدند روی به رفتن نهادند ناکام روی، فردوسی، چو آگاه شد باربد زآنکه شاه بپرداخت ناکام و بی رای گاه، فردوسی، بس کس که به زردشت نگروید و کنون باز ناکام کند رو به سوی قبلۀ زردشت، عسجدی، پس آنگه از برش برخاست ناکام به چاه افتاد جانش جسته ازدام، (ویس و رامین)، همه تیمارش از بهر دلاَّرام کجا زودور شد ناگاه و ناکام، (ویس و رامین)، چو گازر شوی گردد جامۀ خام خورد مقراضۀ مقراض ناکام، نظامی، تا جنبش دست هست مادام سایه متحرک است ناکام، عطار، تو هم بازآمدی ناچار و ناکام اگر بازآمدی بخت بلندم، سعدی، بتنها ندانست روی و رهی بیفتاد ناکام شب در دهی، سعدی، - به ناکام، به ناخواست، لاجرم، ناچار، ضرورهً: چو بهرام را تیره شد هور و ماه به ناکام برتافت رخ را ز شاه، فردوسی، جز از رفتن آنجا ندیدند روی به ناکام رفتند پس پویه پوی، فردوسی، به ناکام لشکر بباید کشید نشاید ز فرمان او آرمید، فردوسی، به زیر آمد از پیل و برپای خاست به ناکام رزمی گران کرد راست، اسدی، که بر شاه جم چون برآشفت بخت به ناکام ضحاک را داد تخت، اسدی، بقای او چو به صد سال و بیست و سه برسید ز جام مرگ به ناکام خورد یک ساغر، ناصرخسرو، همت سعدی به عشق میل نکردی ولی پای فروشد به کام عقل به ناکام رفت، سعدی، چو اقبالش از دوستی سر بتافت به ناکام دشمن بر او دست یافت، سعدی، ، بخلاف میل و مراد، نه به وفق طبع، نه مطابق میل، نه به کام ودلخواه: هری از پس پشت بهرام دید همان جای خود تنگ و ناکام دید، فردوسی، شنید آن سخن های ناکام را به زندان فرستاد بهرام را، فردوسی، بپرسید ناکام پرسیدنی نگه کردنی پشت و گردیدنی، فردوسی، دل جام جام زهر غمان هر زمان کشد ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد، خاقانی، مال رفت و زور رفت و نام رفت بر من از عشقت بسی ناکام رفت، مولوی، - به ناکام، برخلاف غرض، علی رغم، برخلاف آرزو، بخلاف میل: بمانده ماهی از رفتن به ناکام تو گفتی ماهی است افتاده در دام، (ویس و رامین)، هنر آن پسندیده تردان ز پیش که دشمن پسندد به ناکام خویش، اسدی، گشتاسب بفرستادش به سیستان تا رستم ببندد و جاماسب حکیم گفته بوده که او را زمانه بر دست رستم باشد، به ناکام اسفندیار به سیستان رفت، (مجمل التواریخ)، بر سان فرستادگان به زمین هندوان رفت پیش شنگل ... و به ناکام شنگل او را به پیش خودبداشت، (مجمل التواریخ)، مرغ را هم به لطف صید کنند پس ببرند سر به ناکامش، خاقانی، من آن مرغم که افتادم به ناکام ز پشمین خانه در ابریشمین دام، نظامی، مال میراثی ندارد خود بقا چون به ناکام از گذشته شد جدا، مولوی، من بی تو نه راضیم ولیکن چون کام نمی دهی به ناکام بنشینم و صبر پیش گیرم ... سعدی، دسترنج تو همان به که شود صرف به کام من گرفتم که به ناکام چه خواهد بودن، حافظ، ، ناخشنود، ناراضی، (ناظم الاطباء) : نگهبان بندوی بهرام بود که از بند او سخت ناکام بود، فردوسی، پشیمانی همی خورد آن دلاَّرام در آن سختی بسر می برد ناکام، نظامی، ، ناکامی، نامرادی، بدبختی: ز دستور و گنجور وز تاج و تخت ز کمّی و بیشی و ناکام و بخت، فردوسی، نه خواب آمد او را نه آرام یافت همی کام می جست و ناکام یافت، فردوسی، یکی دوستش بود توفان به نام بسی آزموده ز ناکام و کام، عنصری، کام وناکام این زمان در کام خود درهم شکن تا به کام خویش فردا کامرانی باشدت، عطار، - به ناکام، به ناکامی: چو بشنید پیران غمی گشت سخت که بربست باید به ناکام رخت، فردوسی، بسان برادر همی داشتش زمانی به ناکام نگذاشتش، فردوسی
سید ناکام بخاری، از شاعران قرن یازدهم و از ملازمان امام قلی خان است، او راست: در ساغر عیش ما نه صاف است و نه درد از میکده رخت خویش می باید برد کو طاقت آنکه بار هر سفله کشیم ناکام در این زمانه می باید مرد، رجوع به نگارستان سخن ص 117 و تذکرۀ نصرآبادی ص 436و روز روشن ص 678 شود
سید ناکام بخاری، از شاعران قرن یازدهم و از ملازمان امام قلی خان است، او راست: در ساغر عیش ما نه صاف است و نه دُرد از میکده رخت خویش می باید برد کو طاقت آنکه بار هر سفله کشیم ناکام در این زمانه می باید مرد، رجوع به نگارستان سخن ص 117 و تذکرۀ نصرآبادی ص 436و روز روشن ص 678 شود
که کوک نیست، مقابل کوک، ناکوک بودن ساز، کوک و مرتب وآماده نبودن آن، منظم و هماهنگ نبودن تارهای آن، ناکوک بودن حال کسی، سردماغ نبودن، سالم و سرحال نبودن او، پریشان حال و آشفته روزگار بودنش
که کوک نیست، مقابل کوک، ناکوک بودن ساز، کوک و مرتب وآماده نبودن آن، منظم و هماهنگ نبودن تارهای آن، ناکوک بودن حال کسی، سردماغ نبودن، سالم و سرحال نبودن او، پریشان حال و آشفته روزگار بودنش