جدول جو
جدول جو

معنی ناکدون - جستجوی لغت در جدول جو

ناکدون
(دَ / دُو)
مارچوبه. (ناظم الاطباء). عودالحیه، به زبان هندی. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناودان
تصویر ناودان
لوله ای که آب باران از روی بام داخل آن می شود و به زمین می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکثین
تصویر ناکثین
ناکث، کسانی که در مدینه با علی بن ابی طالب بیعت کردند و در بصره عهد خود را شکستند و با او جنگ کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردین
تصویر ناردین
گیاهی بیابانی با برگ های دراز خوش بو، گل های ریز، ساقۀ سخت و ریشه سخت شبیه مامیران که در طب به کار می رود و خواص آن شبیه سنبل الطیب است، نردین، سنبل رومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نایلون
تصویر نایلون
الیاف مصنوعی که از زغال سنگ و نفت ساخته می شود و در نساجی، خودروسازی، بسته بندی و پلاستیک سازی کاربرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناندان
تصویر ناندان
جای نان، ظرف نان، کنایه از محل رزق وروزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناردان
تصویر ناردان
دانۀ انار
آتشدان، منقل
فرهنگ فارسی عمید
(کِ)
جمع واژۀ حاکم در حالت رفعی. حاکمین
لغت نامه دهخدا
مزبله. (برهان قاطع) (آنندراج). جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند. (غیاث اللغات). جائی که خود را تهی کنند. مبرز. جای خاک و آشغال خانه: تا چنان شد که گنده شد (ایوب و بر در دیه از دور یکی خاکدان بود آنجا او را بیفکندند تا هم ایذر بمرد. (ترجمه طبری).
بیفتد همه رسم جشن سده
شود خاکدان جمله آتشکده.
فردوسی.
این خاکدان طویله و شوغارش.
ناصرخسرو.
کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان
هر کرا روح القدس پرورده باشد زیر پر.
سنائی.
مرد که فردوس دید کی طلبدخاکدان
آنکه بدریا رسید کی طلبد پارگین.
خاقانی.
گر بر سر چرخ شد حسودش
هم در بن خاکدان ببینم.
خاقانی.
مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد.
خاقانی.
کالهی تازه دار این خاکدان را
بیامرز این دو یار مهربان را.
نظامی.
و گفت تا عیال خود را چون بیوگان نکنی و فرزندان خود را چون یتیمان نکنی و در شب در خاکدان سگان نخسبی طمع مدار که در صف مردان راه دهندت. (تذکرهالاولیا عطار) ، عالم. دنیا. (برهان قاطع) (آنندراج). این سرا:
همه زین خاکدان اندر گذشتند
بدند از خاک، باز آن خاک گشتند.
ناصرخسرو.
خاک در تو مرا گر نبود دستگیر
خاک ز دست فنا بر سر این خاکدان.
خاقانی.
خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چند
مرد آنکه خط نسخ بر این خاکدان کشد.
خاقانی.
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر از این شوم خاکدان برگیر.
خاقانی.
گنج امان نیست در این خاکدان
مغز وفا نیست در این استخوان.
نظامی.
تو آئینۀ دل را... بزیر خاک سوداهای خاکدان دنیا فرو بردی. (کتاب المعارف).
ازین خاکدان بنده ای پاک شد
که درپای کمتر کسی خاک شد.
سعدی (بوستان).
چشمه که می زاید از این خاکدان
اشک مقیمان دل خاک دان.
(از زهرالریاض).
، عالم سفلی. ارض. زمین:
چونکه میکائیل شد تا خاکدان
دست کرد او تا که برباید از آن.
مولوی.
حیف است طائری چو تو در خاکدان غم
زینجا به آشیان وفا می فرستمت.
حافظ.
اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او
کیش قرار در این تیره خاکدان بودی.
حافظ.
، خرابه. ویرانه. بی آبادانی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 70 هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه مالرو خبر بدشت بر، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنۀ آن 180 تن و زبانشان فارسی و مذهبشان شیعه است آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در نه هزارگزی باختر ساردوئیه و یک هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه ببافت سکنۀ آن 100 تن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حاسدین. جمع واژۀ حاسد: همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر علی رغم الاعداء والحاسدین. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
جمع واژۀ ناشد درحالت رفعی. کسانی که به آواز بلند شتر گم شده را جویند و آن را یابند و به صاحبش رسانند. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وَ)
تدوین ناشده. نامرتب
لغت نامه دهخدا
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: ناکون (به معنی مهیا خرمن گاهی که عزه در کنارش مرد. رجوع به قاموس کتاب مقدس ص 867 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکشتن
تصویر ناکشتن
نکشتن، زراعت نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایلون
تصویر نایلون
الیفاف مصنوعی که از زغال سنگ و نفت ساخته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ناقد، سخن سنجان خرده گیران کهبدان جمع ناقد. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکثین
تصویر ناکثین
جمع ناکث. درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساجدون
تصویر ساجدون
جمع ساجد، فروتنان نگونیگران جمع ساجد در حالت رفعی ساجدین
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناردان
تصویر ناردان
دانه انار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته ناردین سنبل رومی از گیاهان سنبل الطیب، سنبل رومی. یا ناردین اقلیطی. سنبل رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسیون
تصویر ناسیون
فرانسوی سرتک (جنس)، برشان (امت)، زانیچ (ملت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامدون
تصویر نامدون
سامان نایافته در هم و بر هم تدوین نشده نامرتب مقابل مدون
فرهنگ لغت هوشیار
پرستنده پرستش کننده خدا عبادت کننده جمع عبده عباد عابدون عابدین. توضیح برای فرق آن از زاهد و عارف، جمع عابد، هیرمندان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع راشد، راست یابان راشد در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) راشدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکفون
تصویر عاکفون
جمع عاکف، ماند گاران مزگت نشینان
فرهنگ لغت هوشیار
((لُ))
ماده قالب پذیر ساخته شده از ترکیبات پلی آمید مصنوعی با مولکول های درشت به صورت ورقه یا الیاف. این الیاف ورقه های دارای استحکام و قابلیت ارتجاع هستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناودان
تصویر ناودان
مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می کند، مجرای آب، نهر
فرهنگ فارسی معین
حالت مشت زنی که در اثر ضربات حریف به زمین افتد ولی تا شمردن ده ثانیه برخاسته و به مبارزه ادامه می دهد، مقابل ناک اوت
فرهنگ فارسی معین
ناودان
فرهنگ گویش مازندرانی
جاهل، نادان
فرهنگ گویش مازندرانی