جدول جو
جدول جو

معنی ناکحه - جستجوی لغت در جدول جو

ناکحه
(کِ حَ)
تأنیث ناکح است. (از المنجد). رجوع به ناکح شود
لغت نامه دهخدا
ناکحه
مونث ناکح
تصویری از ناکحه
تصویر ناکحه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکح
تصویر ناکح
آنکه خطبۀ عقد ازدواج را می خواند، عاقد
فرهنگ فارسی عمید
(صِ رُدْ دی)
موضعی است در شعر زهیر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
اسم فاعل از نکح است. (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به نکح شود، نکاح کننده. ذات زوج. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آنکه ازدواج میکند. (از معجم متن اللغه). زن دارای شوهر. (ناظم الاطباء). زن شوهرکننده. زن شوهردار. که همسر دارد. زوج. زوجه. آنکه نکاح کند. کابین کننده، جماع کننده.
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ)
با کسی نکاح کردن. (تاج المصادر بیهقی). نکاح کردن. (آنندراج). شوهر دادن زن را. نکاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ حَ)
بسیارنکاح. (مهذب الاسماء). نکح. (منتهی الارب). رجوع به نکح شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناحیه. کرانه. (ناظم الاطباء). ج، ناحات
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ حَ)
جمع واژۀ نکاح. (ناظم الاطباء). رجوع به نکاح شود
لغت نامه دهخدا
(زِ حَ)
دار نازحه، خانه دور. (ناظم الاطباء). تأنیث نازح. رجوع به نازح شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ حَ)
تأنیث ناضح است. رجوع به ناضح شود، ماده شتر آبکش. (ناظم الاطباء). سانیه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). اشتر آبکش
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
تأنیث ناکب است. رجوع به ناکب شود. ج، نواکب
لغت نامه دهخدا
(ءِ حَ)
نوحه کننده. (مهذب الاسماء). زن زاری کننده بر شوی. (ناظم الاطباء). مؤنث نائح. مویه گر. نوحه سرای. روضه خوان زن. نوحه گر زن. نادبه. ج، نوح، انواح، نوّح، نوائح. نائحات. یقال: هم نوح و هن نوح. (منتهی الارب). نوح. (اقرب الموارد) ، گریه و نالۀ مصیبت. (غیاث) (آنندراج) ، ناحت الحمامه، سجعت فهی نائحه و نواحه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
کابین کننده زناشویی کننده نکاح کننده ازدواج کننده، جمع ناکحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایحه
تصویر نایحه
زن زاری کننده برشوی، جمع نایحات (نائحات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکحه
تصویر مناکحه
مناکحت در فارسی: زن بردن زن کردن، پیوند زنا شویی، خود کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکح
تصویر ناکح
((کِ))
مرد زن دار، زن شوهردار
فرهنگ فارسی معین
زناشویی، عروسی، مزاوجت، مناکحت، نکاح، وصلت
متضاد: طلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لفظی در تاکید و نفی، نه
فرهنگ گویش مازندرانی