جدول جو
جدول جو

معنی ناکافتنی - جستجوی لغت در جدول جو

ناکافتنی
(تَ)
که قابل کافتن نیست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
آنچه شایستۀ گفتن نباشد، آنچه نباید گفت، برای مثال مگو ناگفتنی در پیش اغیار / نه با اغیار با محرم ترین یار (نظامی۲ - ۲۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(کِ تَ)
غیرقابل زرع. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ طَ)
مایل نشدن. نگراییدن. روی نیاوردن. متمایل نشدن:
به کژی دلم هیچ ناتافته
روان جای روشن دلان یافته.
فردوسی.
، نتابیدن
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
نخفتنی. آرام نگرفتنی. که خواب و آرامش پذیر نیست: این فتنه ناخفتنی است، تمام نشدنی است، که نتوان در آن خوابید. که جای خواب و آرامش نیست. که در آن جای خوابیدن و آرامش و استراحت نیست. که نتوان در آنجا خفت:
به اندرز گفتش همه گفتنی
که جائی چنین هست ناخفتنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که ازدر کاشتن نیست. بذر و دانه ای که برای کاشتن مناسب نیست. زمینی که برای کشت و زرع مناسب نیست
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که کاستنی نیست. که از آن نتوان کاست. مقابل کاستنی. رجوع به کاستنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رفتنی نیست. که نخواهد رفت. که نتواند رفت. ماندنی، نکردنی. که نباید کرد. که نشاید انجام داد: بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی. (تاریخ بیهقی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(سُتَ)
غیرقابل سفتن. که قابل سفتن نیست. که ازدر سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ تَ)
درخور شکافتن. شایستۀ شکافتن. قابل شکافتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نکافته. مقابل کافته. رجوع به کافته شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نکاشتن. ناکاریدن. مقابل کاشتن:
بدانی گه غله برداشتن
که سستی بود تخم ناکاشتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کم نکردن. نکاستن. کاهش ندادن. مقابل کاستن. رجوع به کاستن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ)
نیالفتنی. ناآلفتنی مقابل آلفتنی. رجوع به آلفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
چیزی که سزاوار گفتن نباشد. چیزی که نباید گفت و نمیتوان گفت. (ناظم الاطباء). ناسزا. لغو. ناشایسته. آنچه گفتن آن زشت و ناپسندیده است. که گفتن را نشاید:
نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی.
منوچهری.
که بیدار و باشرم و آهسته بود
ز ناگفتنی ها زبان بسته بود.
نظامی.
به گفتار ناگفتنی درمپیچ.
نظامی.
دهان گو ز ناگفتنی ها نخست
بشوی آنگه از خوردنیها بشست.
سعدی (بوستان ص 155).
، آنچه که نباید اظهار کرد. راز نهفتنی:
چنانت دهم گوشمال نفس
که ناگفتنی را نگوئی به کس.
نظامی.
مگو ناگفتنی در پیش اغیار
نه با اغیار با محرم ترین یار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ شِ کُ تَ / نَ کُ تَ)
مقابل شکفتنی. وانشدنی. رجوع به شکفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
که نبایدش کشت. که نتوان کشتش. که به قتل رساندنش روا نیست. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ حَ)
مقابل شکافتن. رجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل روفتن نیست. که نتوان آن را روبید. مقابل روفتنی. رجوع به روفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که نتوان آن را کاست. که نتوان از آن کاست. مقابل کاستنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کاشتن نیست. که کاشتنی نیست. مقابل کاشتنی. رجوع به کاشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ هَُ تَ)
غیرقابل استتار. که قابل اخفاء نیست. که آشکار و واضح و لائح و هویداست. که آن را نتوان یا نشاید پوشید و نهفت و پنهان کرد
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
که گرفتنی نیست. مقابل گرفتنی. رجوع به گرفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نشکافتن. مقابل شکافتن. رجوع به شکافتن شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ تَ)
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود:
دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا
صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است.
مشفقی تاجیکستانی
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ)
نشنفتنی. نشنیدنی. ناشنیدنی. که قابل شنفتن نیست. که شنفتنی نیست
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ)
که ازدر شکافتن نیست. که آن را نتوان شکافت. که شکاف پذیر نباشد. مقابل شکافتنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل باختنی. غیرقابل باختن. که لایق باختن نیست. باخت ناپذیر. نه ازدر باختن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیاراستنی. که ازدر آراستن نیست. که آراستن را نشاید. که به آراستن احتیاجی ندارد. مقابل آراستنی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مقابل کافتن. رجوع به کافتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که یافتنی نیست. غیرقابل حصول. محال. ممتنعالحصول: اگر خواهی ترا دیوانه سار نشمرند آنچه نایافتنی است مجوی. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / نَ شِ تَ)
که نتوان آن را شکافت. مقابل شکافتنی رجوع به شکافتنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
ناشایسته، ناسزا، لغو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفتنی
تصویر نارفتنی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
غیر قابل بیان
فرهنگ واژه فارسی سره