نخفتنی. آرام نگرفتنی. که خواب و آرامش پذیر نیست: این فتنه ناخفتنی است، تمام نشدنی است، که نتوان در آن خوابید. که جای خواب و آرامش نیست. که در آن جای خوابیدن و آرامش و استراحت نیست. که نتوان در آنجا خفت: به اندرز گفتش همه گفتنی که جائی چنین هست ناخفتنی. نظامی
نخفتنی. آرام نگرفتنی. که خواب و آرامش پذیر نیست: این فتنه ناخفتنی است، تمام نشدنی است، که نتوان در آن خوابید. که جای خواب و آرامش نیست. که در آن جای خوابیدن و آرامش و استراحت نیست. که نتوان در آنجا خفت: به اندرز گفتش همه گفتنی که جائی چنین هست ناخفتنی. نظامی
که رفتنی نیست. که نخواهد رفت. که نتواند رفت. ماندنی، نکردنی. که نباید کرد. که نشاید انجام داد: بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی. (تاریخ بیهقی ص 333)
که رفتنی نیست. که نخواهد رفت. که نتواند رفت. ماندنی، نکردنی. که نباید کرد. که نشاید انجام داد: بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی. (تاریخ بیهقی ص 333)
چیزی که سزاوار گفتن نباشد. چیزی که نباید گفت و نمیتوان گفت. (ناظم الاطباء). ناسزا. لغو. ناشایسته. آنچه گفتن آن زشت و ناپسندیده است. که گفتن را نشاید: نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. که بیدار و باشرم و آهسته بود ز ناگفتنی ها زبان بسته بود. نظامی. به گفتار ناگفتنی درمپیچ. نظامی. دهان گو ز ناگفتنی ها نخست بشوی آنگه از خوردنیها بشست. سعدی (بوستان ص 155). ، آنچه که نباید اظهار کرد. راز نهفتنی: چنانت دهم گوشمال نفس که ناگفتنی را نگوئی به کس. نظامی. مگو ناگفتنی در پیش اغیار نه با اغیار با محرم ترین یار. نظامی
چیزی که سزاوار گفتن نباشد. چیزی که نباید گفت و نمیتوان گفت. (ناظم الاطباء). ناسزا. لغو. ناشایسته. آنچه گفتن آن زشت و ناپسندیده است. که گفتن را نشاید: نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی. منوچهری. که بیدار و باشرم و آهسته بود ز ناگفتنی ها زبان بسته بود. نظامی. به گفتار ناگفتنی درمپیچ. نظامی. دهان گو ز ناگفتنی ها نخست بشوی آنگه از خوردنیها بشست. سعدی (بوستان ص 155). ، آنچه که نباید اظهار کرد. راز نهفتنی: چنانت دهم گوشمال نفس که ناگفتنی را نگوئی به کس. نظامی. مگو ناگفتنی در پیش اغیار نه با اغیار با محرم ترین یار. نظامی
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود: دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است. مشفقی تاجیکستانی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)