جدول جو
جدول جو

معنی ناچیت - جستجوی لغت در جدول جو

ناچیت
دهی است از دهستان آختاچی بوکان بخش بوکان شهرستان مهاباد و در 6 هزارگزی شمال بوکان، در مسیر جادۀ شوسۀ بوکان به میاندوآب واقع شده است، جلگه است و هوائی معتدل و مالاریا خیز دارد، سکنۀ آنجا بالغ بر 305 تن است، آب آن از سیمین رود تأمین میشود و محصولش غلات و توتون و حبوبات است، شغل مردمش زراعت و گله داری است و صنعت دستی آنان جاجیم بافی، راه شوسه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 521)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
اندک، کم، بی ارزش
فرهنگ فارسی عمید
بی قدر، بی مقدار، (ناظم الاطباء)، پست و ناقابل، (فرهنگ نظام)، چیز حقیر، چیز پست، فرومایه، بی ارز، بی ارج، وضیع، ناقابل، بی قابلیت، بی ارزش:
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست،
فردوسی،
همو آفرینندۀ مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل،
فردوسی،
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست،
فردوسی،
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند،
خاقانی،
گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز،
سعدی،
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم،
سعدی،
، ناکس، فرومایه، پست:
نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه،
فردوسی،
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازۀ کهتری برگذشت،
فردوسی،
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست،
عبید زاکانی،
، نیست و نابود، (ناظم الاطباء)، لاشی ٔ، عدم، هیچ:
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید،
فردوسی،
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز،
فردوسی،
توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا،
ناصرخسرو،
او زبدۀ جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد،
خاقانی،
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 1)،
در اندیشۀ من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست،
نظامی،
، بیهوده، کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده، (ناظم الاطباء)، باطل، غار، اهلول، همرجه، (از منتهی الارب)، لغو، بیهوده، لهو، عبث: وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن، (تاریخ سیستان)، بسیار کم، بسیار قلیل، نهایت اندک، مزجاه، بغایت ناچیز، بسیار اندک،
- ناچیزهمت، اندک همت، بی همت، دون همت، پست همت:
کنون پنداری ای ناچیزهمت
که خواهد کردنت روزی فراموش،
سعدی،
، خراب شده، ویران شده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ/ دِ)
چیده نشده، ناچیده، رجوع به ناچیده شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
طرف. کرانه. کنار. ساحل. زیس، ولایت. کشور. چکله. دیار. بقعه. (ناظم الاطباء). رجوع به ناحیه شود: مشرق خرخیز ناحیت چین است. (حدود العالم). ناحیتی از ناحیتی به چهار روی جدا گردد. یکی باختلاف آب و هوا...) (حدود العالم). بلغار شهری است که مر او را ناحیتکی است خرد بر لب رود آتل نهاده. (حدودالعالم).
اندر آن ناحیت به معدن کوچ
دزدگه داشتند کوچ و بلوچ.
عنصری.
ریاست بست بد و مفوض شد و مدتی در آن ناحیت ببود و آثار خوب نمود. (تاریخ بیهقی). آن ناحیت را به حاجب آلتونتاش سپرد و بزودی مراجعت خواست کردن. (تاریخ بیهقی ص 693). و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود. (تاریخ بیهقی ص 365). نظام کارهای حضرت و ناحیت بقرار معهود و رسم مألوف بازرفت. (کلیله و دمنه). ناحیت کرمان در عهد عضدالدوله، ابوعلی الیاس داشت از قبل سامانیان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 257). آن ناحیتی است که از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 408). مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت نه جای مقام.
سعدی.
به شهری درآمد ز دریا کنار
بزرگی در آن ناحیت شهریار.
سعدی.
شبی کردی از درد پهلو نخفت
بزرگی در آن ناحیت بود گفت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ شِ کَ تَ)
مأخوذ از تازی، خشمگینی و غضبناکی. آتشین مزاجی. تندی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناصیت
تصویر ناصیت
ناصیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
بی مقدار، پست و ناقابل، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناریت
تصویر ناریت
غضبناکی، خشمگینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناحیت
تصویر ناحیت
کرانه، ساحل، ولایت، کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچین
تصویر ناچین
چیده نشده نچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
بی ارزش، بی بها، ناکس، فرومایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
مختصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
تافهةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
Measly, Negligibly, Paltry
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
insignifiant, de manière négligeable, dérisoire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
winzig, vernachlässigbar, geringfügig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
חסר ערך , זניח , חסר ערך
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
insignificante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
insignificante, insignificativamente, mezquino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
drobny, nieistotnie, nieistotny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
ничтожный , незначительно , ничтожный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
معمولی , معمولی طور پر , بے قیمت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
เล็กน้อย , อย่างไม่สำคัญ , เล็กน้อย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
remeh, secara tidak signifikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
ちっぽけな , ごくわずかに , 些細な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
onbeduidend, verwaarloosbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
微不足道的 , 可忽略地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
hafifu, kidogo sana, kidogo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
하찮은 , 사소하게 , 사소한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
önemsiz, önemsizce
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
незначний , незначно , незначний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
तुच्छ , नगण्य रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
insignificante, trascurabilmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناچیز
تصویر ناچیز
তুচ্ছ , নগণ্যভাবে , তুচ্ছ
دیکشنری فارسی به بنگالی