جدول جو
جدول جو

معنی نأمله - جستجوی لغت در جدول جو

نأمله
(عَ ظَ یَ)
رفتار بندی و رفتن آن. (منتهی الارب). رفتن مردی که مقید و دربند است یا رفتن به شیوۀ کسی که دربند است: نأمل المقید نأمله، مشی، و یقال: نأمل الرجل، اذا مشی مشیه المقید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نائله
تصویر نائله
(دخترانه)
آنکه به مقصود رسیده است، نام همسر عثمان خلیفه سوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نافله
تصویر نافله
نماز مستحبی که پس از نماز واجب خوانده می شود، عبادتی که واجب نباشد، عبادت غیر واجب، عطیه، بخشش، غنیمت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآمده
تصویر ناآمده
اتفاق نیفتاده، رخ نداده، آنکه هنوز به وجود نیامده، متولدنشده، برای مثال ناآمدگان اگر بدانند که ما / از دهر چه می کشیم نآیند دگر (خیام - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناقله
تصویر ناقله
ناقل، مردمی که از جایی به جایی نقل مکان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامله
تصویر عامله
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
فرهنگ فارسی عمید
(نَءْ)
فتره الصیاد. (معجم متن اللغه). کازۀ شکارچی. لغتی است در ناموس. رجوع به ناموس شود
لغت نامه دهخدا
(نَءْ مَ)
سرود یا آواز. (منتهی الارب) نغمه. صوت. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، اسکت اﷲ نأمته، بمیراند او را. (منتهی الارب). اماته. (المنجد). رجوع به نامه
لغت نامه دهخدا
(قِ می یَ)
لقب رقاش بنت عامر است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ سی ی)
بندی وار رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیط المحیط). گام برداشتن بندی و کسی که در قید باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نیامده. واقع نشده. که اتفاق نیفتاده است:
بگوید همی تا بدان می خوریم
غم روز ناآمده نشمریم.
فردوسی.
نماند که نیکی بر او بگذرد.
پی روز ناآمده نشمرد.
فردوسی.
دگرکز بدیهای ناآمده
گریزد چو از دام مرغ و دده.
فردوسی.
بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا
ناآمده اندوه و گذشته ست برابر.
ناصرخسرو.
غم چند خوری به کار ناآمده پیش.
(جامعالتمثیل).
، در آینده. در آتیه. عاقبت. که هنوز نیامده است:
چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده بد نباشی دژم.
فردوسی.
رفته چون رفت طلب نتوان کرد
چشم ناآمده بین بایستی.
خاقانی.
، اندک توقف داشته. درنگ اندک کرده. درنگ ناکرده:
ناآمده رفتن این چه ساز است
ناکشته درودن این چه راز است.
نظامی.
، آن که از مادر نزاده است. آن که هنوز متولد نشده. آن که بدنیا نیامده است:
ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر.
خیام.
چندانکه به صحرای عدم می نگرم
ناآمدگان و رفتگان می بینم.
(منسوب به خیام)
لغت نامه دهخدا
(می وَ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر، در سه هزارگزی جنوب ملایر و یک هزارگزی مغرب جادۀ ملایر به اراک. در جلگه ای معتدل با هوای مالاریاخیزی واقع است و 596 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رودخانه تأمین میشود. محصولش غلات، انگور و محصولات صیفی است. شغل اهالی زراعت و صنعت دستی ایشان قالی بافی است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ کُ لَ)
خواربار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خوردنی و به این معنی صفت هم آید، گویند شاه مأکله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). خوردنی. شاه مأکله، گوسپند خوردنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَءْ دَ لَ)
رفتاری است شتاب. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
تأنیث نامل است. (ازالمنجد). زن سخن چین. نمامه. رجوع به نامل شود، راه پاسپردۀ بسیار مسلوک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَءْ)
بی عقل. (منتهی الارب). بی عقل و بی خرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رفتاری است شتاب. باهم نزاع و معارضه کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَرْ رُ)
آژخ ناک شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کنیزک گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأمیۀ جاریه، امه قرار دادن آنرا. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
طمأنه. رجوع به طمأنه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان سقز. دارای 240 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، لبنیات، حبوب، توتون و انواع میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
نایمه در فارسی مونث نائم: زن خوابیده، مرگ، مار مونث نایم (نائم)، جمع نایمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشله
تصویر ناشله
ران لاغر ران کم گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ناعم فراخزی: زن، مرغزار، نرم تن، مریم گلی از گیاهان مونث ناعم نرم ولین، دختر نیکو زندگانی و نیکو خورش، درختی که برگ آن نرم باشد، نرم تن، جمع نواعم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافله
تصویر نافله
بخشش، غنیمت، عمل مستحبی
فرهنگ لغت هوشیار
ناقله در فارسی مونث ناقل و جابه جا شونده یکجانمان کولی پاکش مونث ناقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامله
تصویر عامله
مونث عامل بنگرید به عامل مونث عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازله
تصویر نازله
نازله در فارسی پتیار (بلا) سختی زمانه سختی زمانه بلای سخت مصیبت: (بلایی عظیم ونازله ای شگرف این ساعت ببرکت تو از من مدفوع شده است)
فرهنگ لغت هوشیار
نیامده: نماند که نیکی براوبگذرد پی روز ناآمده نشمرد. (شا)، اتفاق نیفتاده: دگر کز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ ودده. (شا)، متولدناشده، جمع ناآمدگان: ناآمدگان اگربدانند که ما از دهرچه میکشیم نایند دگر. (خیام)، آینده مقابل آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمله
تصویر انمله
سرانگشت سر انگشت، جمع انامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامله
تصویر حامله
حمل کننده، آبستن، باردار، بارور، بار گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمله
تصویر ارمله
مادینه ای ارمل بی شوی بیوه زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامله
تصویر حامله
((مِ لِ))
مؤنث حامل. آبستن، زن باردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازله
تصویر نازله
((زِ لَ یا لِ))
سختی زمانه، بلای سخت، مصیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حامله
تصویر حامله
آبستن، باردار
فرهنگ واژه فارسی سره