جدول جو
جدول جو

معنی ناویدان - جستجوی لغت در جدول جو

ناویدان
ناودان، (از انجمن آرا)، رجوع به ناودان شود:
روز و شب گاه و بیگه این باران
غافل از راه آب ناویدان،
سنائی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
ناویدان
ناودان. روزوشب گاه وبیگه این باران غافل ازراه آب ناویدان. (سنائی انجمن لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
پاینده، پایدار، همیشگی، تا همیشه، از مدت ها پیش، جاوید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناودان
تصویر ناودان
لوله ای که آب باران از روی بام داخل آن می شود و به زمین می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
مانده شدن، خسته شدن
رفتار از روی ناز، خرامیدن
به چپ و راست حرکت کردن، برای مثال چو مست هر طرفی می افتیّ و می ناوی / که شب گذشت، کنون نوبت دعاست مخسب (مولوی - لغت نامه - ناویدن)
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: ناو + دان، پسوند ظرف، گنابادی: نودون، کردی: نوین، نوینا (راه آب سنگی)، ناو (ناودان، راه آب)، و نیز کردی: نودان (مجرای آب)، جائی که در آن ناو (ممرّ سفالین آب)، گذارند، مجازاً ممرّ آب (اطلاق محل به حال)، ممرّ خروج آب پشت بام که از سفال یا آهن سفید سازند، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، آب رو که از سفال ساخته شود ناو است و جای کار گذاشتن آن ناودان و مجازاً ممرّ آب هم ناودان گفته میشود، راه بیرون ریختن آب پشت بام که در سابق هم از چوب میان خالی بشکل ناو (کشتی) بود، در اصل به معنی جای کار گذاشتن راه آب مذکور بوده، (فرهنگ نظام)، میزاب، (بهار عجم) (صراح) (دهار) (منتهی الارب)، مثغب، (دهار) (صراح)، راه بدررو آب بام، (آنندراج) (غیاث اللغات)، میزاب و ناوی که بدان آب باران از بام خانه روان میگردد، (ناظم الاطباء)، آب خیز، (برهان قاطع)، بیب، شلکک، سلک، سول، ناو:
مرغ سپید شند شد امروز ناودان
گر زابرت (؟) مرغ شد آن مرغ سرخ شند،
عماره (از لغت فرس ص 91)،
چو باران بدی ناودانی نبود
به شهر اندرون پاسبانی نبود،
فردوسی،
بفرمود تا ناودان ها ز بام
بکندند و شد از بدان شادکام،
فردوسی،
که او گربه از خانه بیرون کند
یکایک همه ناودان برکند،
فردوسی،
عمر تو چو آب است در نشیبی
وین آب ترا مرگ ناودان است،
ناصرخسرو،
هرکه از شهوات طعام بگریزد و اندر شهوت ریا افتد چنان باشد که از باران حذر کند به ناودان افتد، (کیمیای سعادت)،
هر آن پناه که گیرد امید جز تو همی
ز پیش باران در زیر ناودان آید،
مختاری،
بجای باران از ابر طبع درافشان
در خوشاب چکاند ز ناودان سخن،
سوزنی،
سیل خون از جگر آرید سوی بام دماغ
ناودان مژه را راه گذر بگشائید،
خاقانی،
ناودان مژه ز بام دماغ
قطره ریز است و آرزو خضر است،
خاقانی،
همت کفیل تست کفاف از کسان مجوی
دریا سبیل تست نم از ناودان مخواه،
خاقانی،
ای تشنۀ ابر رحمت تو
چون من لب ناودان کعبه،
خاقانی،
کنون در خطرگاه جان آمدیم
ز باران سوی ناودان آمدیم،
نظامی،
نقل است که یک روز جماعتی آمدند که یا شیخ ! باران نمی آید، شیخ سر فرودبرد، گفت: هین ناودانها راست کنید که باران آمد، (تذکره الاولیاء عطار)،
باران فتنه بر در و دیوار کس نبود
بر بام من ز گریۀ خون ناودان برفت،
سعدی،
ناودان چشم رنجوران عشق
گر فروریزند خون آید به جوی،
سعدی،
- امثال:
از باران به ناودان گریختن، نظیر: از چاه به چاله افتادن، یا از مار به اژدها پناه بردن،
بردار ببر زیر ناودان، به قصد تخفیف و توهین یا بر سبیل شوخی و مزاح به کسی که مشغول خوردن غذائی است گویند، چه، سگ استخوان را به دندان گرفته می برد زیر ناودان میخورد،
، آبریز و نهر و جوی و آبگذر و مجرای آب، (ناظم الاطباء)، ناو، رجوع به ناو شود، مجرائی که بدان گندم از دول به گلوی آسیا میریزند، (ازناظم الاطباء)، ناو، رجوع به ناو شود، چوب دراز میان خالی که آب از آن به چرخ آسیا ریخته و آن را به گردش می آورد، (ناظم الاطباء)، رجوع به ناو شود، تیرها که در زندگی بدوی سوراخ کنندو در آن حبوب و آرد و امثال آن ریزند و ذخیره نهند، (یادداشت مؤلف) :
بعد از این تان برگ و رزق جاودان
از هوای خود بود نز ناودان،
مولوی
لغت نامه دهخدا
جایی که درآن ناو (ممرسفالین آب) گذارند (رشیدی)، ممر آب (اطلاق محل به حال)، ممرخروج آب پشت بام که ازسفال یاآهن سفید سازند: نقل است که یک روز جماعتی آمدندکه یاشیخ باران نمی آید. شیخ سرفروبردگفت: هین ناودانها راست کنیدکه باران آمد، جوی نهر، مجرایی که گندم ازدول بگلوی آسیارود، چوب درازمیان خالی که آب ازآن بچرخ آسیامیریزد و آنرا بگردش درمیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
خم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
جاودان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناودان
تصویر ناودان
مجرایی که آب را از بام خانه به پایین هدایت می کند، مجرای آب، نهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناویدن
تصویر ناویدن
((دَ))
میان تهی کردن، خرامیدن، خمیدن، خم شدن، چرت زدن
فرهنگ فارسی معین
ابدی، ازلی، پایدار، جاودانه، جاودان، جاوید، دایم، دایمی، سرمد
متضاد: موقتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
أبديٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
Everlasting, Immortal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
éternel, immortel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
wieczny, nieśmiertelny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
চিরস্থায়ী , অমর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
вечный , бессмертный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
ewig, unsterblich
دیکشنری فارسی به آلمانی
جاویدان
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
ابدی , جاویدان
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
sonsuz, ölümsüz
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
milele, isiyokufa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
永恒的 , 不朽的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
영원한 , 불사의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
永遠の , 不死の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
נִצְחִי , נִצְחִי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
вічний , безсмертний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
abadi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
นิรันดร์ , มหัศจรรย์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
eeuwig, onsterfelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
eterno, inmortal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
eterno, immortale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
eterno, imortal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از جاویدان
تصویر جاویدان
शाश्वत , अमर
دیکشنری فارسی به هندی