جدول جو
جدول جو

معنی ناووسیه - جستجوی لغت در جدول جو

ناووسیه
(سی یَ)
عنوان مشهور فرقه ای است از شیعه که اتباع عجلان یا عبداﷲناووس بصری اند و امام جعفر صادق را امام حی حاضر غایب و مهدی منتظر و قائم آل محمد دانند. (از ریحانه الادب ج 4 ص 161 از مجمع البحرین). طایفه ای از غلاه شیعۀ امامیه اند که در مرگ امام محمد باقر بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب شک کردند و به انتظار ظهور او هستندو همچنین ظهور جعفر بن محمد الصادق و بقیۀ ائمه را نیز منتظرند. (از الانساب سمعانی). اصحاب مردی به نام عجلان بن ناووس (و گفته اند منسوبند به دیهی به نام ناوسا) می باشند، به عقیدۀ اینان امام جعفر صادق زنده است و منتظر ظهور آن حضرت بوده مهدی قائمش خوانده اند. این طایفه از آن امام روایت کرده اند که اگر سر من از فراز کوهی بجانب شما منحدر شود در کشتن من جازم نباشید، زیرا من صاحب شما و امام با اهتداء صاحب شمشیر ایالت و ظهورم. ابوحامد زوزنی حکایت کند که ناووسیه معتقدند که علی اگرچه مرده ولیکن پیش از قیام قیامت زمین شکافته شود و وی بیرون آید و زمین را به عدل و نصفت آراسته گرداند. (از ملل و نحل شهرستانی)
لغت نامه دهخدا
ناووسیه
پیروان عجلان بن ناوس که جعفر صادق (ع) را زنده و باز گردنده می دانستند زیرا فرموده بود مرگ مرا باور مدارید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناقوسی
تصویر ناقوسی
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو ناقوسیّ و اورنگی زدی ساز / شدی اورنگ چون ناقوس از آواز (نظامی۱۴ - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاووسی
تصویر طاووسی
رنگ سبز طلایی، به رنگ پر طاووس، دارای چنین رنگی، در علم زیست شناسی درختچه ای زینتی با شاخه های نازک سبز رنگ، برگ های باریک ساده و گل های زرد معطر شبیه گل اقاقیا که گونه های مختلف دارد، نوعی جامۀ رنگین
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی زنی که فقط یک بار ازدواج کرده و میان او و همسرش نهایت مهر و محبّت برقرار باشد، زن وفادار و مهربان به شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناووس
تصویر ناووس
قبر، گور، دخمه
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / وَیْهْ)
ابراهیم، مکنی به ابواسحاق نیشابوری، از مشاهیرعرفای قرن چهارم هجری و معاصر با المقتدر بالله عباسی است. نسبت طریقتی وی به شیخ ابوعثمان حیری موصول و سال وفاتش مجهول و قبرش در قبرستان بزرگ نیشابور مشهور و به جهت خوبی صوت و صورت به همین لقب ملقب بوده است. (از ریحانه الادب ج 4 ص 141 از نامۀ دانشوران)
لغت نامه دهخدا
نام نوائی است از موسیقی، (انجمن آرا) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)،
نام لحن بیست و ششم است از سی لحن باربد، (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، و آن را از صدای ناقوس ترسایان اقتباس کرده اند و آن را صوت ناقوس گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، در فهرستی که نظامی از الحان باربدی در خسرو و شیرین آورده، ششمین لحن است:
چو ناقوسی بر اورنگ آمدی باز
شدی اورنگ چون ناقوس زآواز،
(از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
چون صفیری بزند کبک دری در هزمان
بزند لقلقه بر کنگره بر ناقوسی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
زنی را گویند که بغیر از یک شوهر ندیده و به مرد دیگر نرسیده باشد و میان او و شوهرش نهایت الفت و محبت و اتحاد باشد. (برهان قاطع) (از جهانگیری) (از آنندراج) (از انجمن آرا). زنی که یک شوهر بیش ندیده. زن مهربان به شوهر. (از ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ رشیدی و انجمن آرا و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ناموس، نام نیک و نیکنامی، (از ناظم الاطباء)،
- بی ناموسی، رسوائی، بدنامی، (از ناظم الاطباء)، فضیحت، پاس ناموس دیگران نداشتن، به ناموس و حرم دیگران تجاوز کردن، بی عفتی، بی عفافی، بدچشمی، ناپاکی،
، امر ناموسی، کار حیثیتی و شرفی، پردگیان، نازنینان:
کجا پای دارند با روسیان
چنین نازنینان و ناموسیان،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خوابگاه شیر. (منتهی الارب). عریسهالاسد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ناوسند. رجوع به ناوسند شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ناسی. رجوع به ناسی شود، نخستین ساعات شب، شب عبادت و ریاضت، آنکه در شب جهت عبادت و پرستش برخیزد و شب زنده داری می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به نااوس:
عاشر آن اکرم معاشر شر
گوئی از گبرکان نااوسی است،
انوری
لغت نامه دهخدا
(خی یَ / یِ)
نانخواه است که زنیان باشد. اگر بر گزیدگی عقرب بندند درد را ساکن کند، گرم و خشک است در دوم و سوم. (برهان قاطع) (آنندراج). نانخه. نانخاه. نانخواه. رجوع به نانخواه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ده کوچکی است از دهستان ای تیوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر که در 82هزارگزی جنوب خاوری شوشتر و 4هزارگزی باختر شوسۀ مسجد سلیمان به هفتگل واقع است. و50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
صاحب مرآت البلدان نویسد: ’نام محلی است در عراق عرب که در چهار فرسخی خان نجّار در سمت راست آثار مخروبه ای از قلعه و باره و عمارت این محل بنظر میرسد. این ابنیه از بناهای خلیفه هرون الرشید است ودر نزدیکی خرابه های این قلعه بر روی شط آثار پل قدیمی پیداست و این قبیل آثار که غالباً از عهد بنی عباس مانده بفاصله های مختلف چالوسیه (یا چالسیه) را به سامره متصل مینماید’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 84)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ناووس است، رجوع به نائوسی شود
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
لغت عامیانۀ عربی است. پارچه ای که بر سر ناموس (اهل حرم) افکنند پنهان داشتن روی او را از چشم نامحرمان و فصیح آن کله است. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(وو)
رجوع به طاوسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسیه
تصویر ناسیه
مونث ناسی زن فراموشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناووس
تصویر ناووس
آتشکده، گورستان مجوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناقوسی
تصویر ناقوسی
ششم از سی آوای باربد منسوب به ناقوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموسی
تصویر ناموسی
ساستاریک وینارتارانه، پردگی، آزرمی
فرهنگ لغت هوشیار
نام برده نامزد، زنی که جزیک شوهربمرددیگری نرسیده ومیان او وشوی نهایت محبت باشد: صولت او در ان صف ناورد زن نامویه برکند از مرد. توضیح درجهانگیری پس ازمعنی فوق افزوده شده: (وآن رابهندی سهاگن گویند) درفرنظا. آمده: (درهندی سهاگن بمعنی زن شوهرداراست شرط دیگری نداردولفظ نامویه مرکب ازنا (نه) ومویه (زاری) است وبمعنی زنی که مویه نکرده و شوهرداراست و معنی شعراین است که ممدوح درجنگ زن شوهرداررابی شوهرمیکند)
فرهنگ لغت هوشیار
فیسایی: سبز زرین، تاوشی گونه ای جامه رنگین، مروارید رنگین، از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانوخیه
تصویر نانوخیه
نانخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاورسیه
تصویر جاورسیه
پارسی تازی گشته گاورسی از بیماری ها تب عرق گزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناووسی
تصویر ناووسی
منسوب به ناووس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامویه
تصویر نامویه
((یِ))
زنی که یک شوهر بیشتر ندیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاووسی
تصویر طاووسی
منسوب به طاوس، سبز زرین، سبز دینارگون، آن که به چند رنگ زند، نوعی جامه رنگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناووس
تصویر ناووس
قبر، گور، دخمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناقوسی
تصویر ناقوسی
نام لحن بیست و ششم از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین
مربوط به طاووس، به رنگ طاووس، سبز براق مایل به بنفش، مطوس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسب یا قاطری که به رنگ خاکستری تند و براق باشد
فرهنگ گویش مازندرانی