- ناوجوب (وُ جو)
ناواجب. ناسزا. ناروا.
- به ناوجوب، به ناواجب. به ظلم. به ستم. به ناروا. به ناحق:
حدیث میر خراسان و قصۀ توزیع
بگفت رودکی از روی فخر در اشعار
چنانچه داده بد او را هزار دیناری
به ناوجوب بهم کرده از صغار و کبار.
ازرقی.
رجوع به ناواجب شود
- به ناوجوب، به ناواجب. به ظلم. به ستم. به ناروا. به ناحق:
حدیث میر خراسان و قصۀ توزیع
بگفت رودکی از روی فخر در اشعار
چنانچه داده بد او را هزار دیناری
به ناوجوب بهم کرده از صغار و کبار.
ازرقی.
رجوع به ناواجب شود
