جدول جو
جدول جو

معنی نانگرسته - جستجوی لغت در جدول جو

نانگرسته
(پَ)
نگاه ناکرده. مقابل نگرسته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ)
نانگرسته. مقابل نگریسته
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
نروئیده. نبالیده. نموناکرده. (ناظم الاطباء) :
بگذر ز شر اگر نبود خیری
نارسته به ز خار بود رسته.
ناصرخسرو.
مرغ پرنارسته چون پران شود
لقمۀ هر گربۀ دران شود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ننشسته. ایستاده. قائم. برپا. مقابل نشسته، آرام ناگرفته:
در هر سر موی زلف شستت
صد ف تنه نانشسته داری.
نظامی.
آن قلزم نانشسته از موج
وآن ماه جدافتاده از اوج.
نظامی.
مجنون غریب دل شکسته
دریای ز جوش نانشسته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ تَ / تِ)
گرفته ناشده. آزاد. غیرمقید:
بخندید و گفت ای خداوند رخش
به دشت آهوی ناگرفته مبخش.
فردوسی.
چو من ناگرفته درآیم ز در
نبرّد مراهیچ بدخواه سر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
متواتر. متوالی. پیاپی. قطعناشده. غیرمنقطع:
بر تو دوام نعمت حق ناگسسته باد
وز من دوام نعمت تو باد ناگسل.
سوزنی.
مقابل گسسته. رجوع به گسسته شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ننگریستن. مقابل نگرستن. رجوع به نگرستن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ تَ / تِ)
آنچه ناتمام و نادرست باشد و مرکب غیرتمام الترکیب را نیز گویند و آن کائنات جو است مثل باد و باران و امثال آنها. کذا فی الدساتیر. (آنندراج) (انجمن آرا). ناقص. ناتمام. ناکامل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
نرسته. نرهیده. مقابل رسته، به معنی رهیده و خلاص یافته. رجوع به رسته شود
لغت نامه دهخدا
(فَ شُ دَ)
پس دیدن. (آنندراج) ، التفات. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بغور تمام نگرستن چیزی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
نانوشته. غیرمکتوب. مقابل نگاشته. رجوع به نگاشته شود
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِ تَ)
که قابل دیدار و تماشا نیست
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ننگریستن. مقابل نگریستن
لغت نامه دهخدا
مقابل گریسته
لغت نامه دهخدا
(لَ ثَ)
نانگریستن. مقابل نگرستن. رجوع به نگرستن شود
لغت نامه دهخدا
قطع ناشده متوالی پیاپی: برتو دوام نعمت حق ناگسسته باد، وزمن دوام نعمت توبادناگسل. (سوزنی) مقابل گسسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسته
تصویر نارسته
نجات نیافته رها نشده مقابل رسته. نروییده نمو ناکرده مقابل رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگرفته
تصویر ناگرفته
گرفته ناشده، آزاد، غیر مقید
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسته، متصل، ناگسیخته، وصل، پیاپی، متوالی، مداوم
متضاد: گسسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد