جدول جو
جدول جو

معنی نانگاشتنی - جستجوی لغت در جدول جو

نانگاشتنی
(نِ تَ)
ننوشتنی. مقابل نگاشتنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
که قابل کاشتن نیست. که کاشتنی نیست. مقابل کاشتنی. رجوع به کاشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
قابل نگاشتن. که نگاشتن آن جایز است و ممکن
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
مقابل نگاشتن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ کَ دَ)
تصور کردن. پنداشتن. گمان بردن. (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا). پنداشتن. (غیاث اللغات). انگاردن. انگاریدن. فرض کردن. گرفتن. داشتن. تقدیر کردن. (یادداشت مؤلف). ظن کردن. گمان کردن. توهم کردن. حدس زدن. ظن بردن:
سیاووش است پنداری میان شهر و کوی اندر
فریدون است انگاری بزیر درع و خوی اندر.
دقیقی.
چنین داد رهّام پاسخ بدوی
که ای نامبردار پرخاشجوی
ز ترکان ترا بخرد انگاشتیم
جز آنگونه هستی که پنداشتیم.
فردوسی.
بجای قدر میر و همت شاه
تو این را خوار دار و اندک انگار.
فرخی.
گر تو بدینگونه داشت خواهی چاکر
هر ملکی را بخدمت آمده انگار.
فرخی.
نه بسنده است مر این جرم و گنهکاری
که مرا باز همی ساده دل انگاری.
منوچهری.
من دشمنیت جانا بر دوستی انگارم
تو دوستیم جانا بر دشمنی انگاری.
منوچهری.
بمزیم آب دهان تو و می انگاریم
دو سه بوسه بدهیم آنگه و نقلش شمریم.
منوچهری.
چو در هر دانه ای دانا یکی صانع همی بیند
خدای خویش آنها را نپندارد نه انگارد.
ناصرخسرو.
وز سفله حذر کند که ناکس را
دانا چو سگ اهل خواری انگارد.
ناصرخسرو (دیوان ص 111 چ تقوی).
انگار که روز آخر است امروز
زیرا که هنوز نامدت فردا.
ناصرخسرو.
بگفتار زنان هرگز مکن کار
زنان را تا توانی مرده انگار.
ناصرخسرو.
دل بدیشان نه و چنان انگار
کاین خسان نقشهای دیوارند.
ناصرخسرو.
چون منی را فلک بیازارد؟
خردش بیخرد نینگارد.
مسعودسعد (دیوان ص 106 چ رشید یاسمی).
پندار که هست هرچه در عالم نیست
انگار که نیست آنچه در عالم هست.
(منسوب به خیام).
خونی و نجاستی و مشتی رگ و پوست
انگار نبود این چه غمخوار گی است.
(منسوب به خیام).
چون عاقبت کار فنا خواهد بود
انگار که نیستی چو هستی خوش باش.
(منسوب به خیام).
کلیله گفت انگار که به ملک نزدیک شدی به چه وسیلت منظور گردی. (کلیله و دمنه).
خاک بوده ست آن گران سنگی که اکنون زر شده ست.
باد از آن گردیش پندارم که خاک انگاشتی.
سید حسن غزنوی.
نظامی ارچه نمرده است مرده انگارم
به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم.
سوزنی.
چو باد در قفس انگار کار دولت خصم
از آنکه دیر نپاید چو آب در غربال.
انوری.
انگار خروس پیرزن را
بر پایۀ نردبان ببینیم.
خاقانی.
عیسی وچرخ چارم انگارند
کز من و جان من سخن رانند.
خاقانی.
چون خواجه نخواهد راند از هستی زر کامی
آن گنج که او دارد انگار که من دارم.
خاقانی.
چون این خبر به ناصرالدین رسانیدند مقبول نداشت و ارجاف انگاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 31).
رقیبانی که مشکو داشتندی
شکرلب را کنیز انگاشتندی.
نظامی.
نشاید بیک تن جهان داشتن
همه عالم آن خود انگاشتن.
نظامی.
همان انگار کامد تندبادی
زباغت برد برگی بامدادی.
نظامی.
مرغی انگاشتم نشست و پرید
نه خر افتاده شد نه خیک درید.
نظامی.
چون نخواهد بود گامی کام دل همراه تو
پس تو بر هر آرزو انگار گشتی کامکار.
عطار.
گر جان برو فشانی صدجان عوض ستانی
بر جان ملرز چندین انگار جان ندیدی.
عطار.
هرکه را با ضد خود بگذاشتند
آن عقوبت را چو مرگ انگاشتند.
مولوی (مثنوی).
رخت خود را من ز ره برداشتم
غیر حق را من عدم انگاشتم.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر اول ص 233).
نیست انگارد پر خود را صبور
تا پرش درنفکند در شر و شور.
مولوی (مثنوی).
هیچ کس را تو کسی انگاشتی
همچو خورشیدش به نور افراشتی.
مولوی (مثنوی).
آخر به سرم گذر کن ای دوست
انگار که خاک آستانم.
سعدی.
نیک بد کردی شکستی عهد یار مهربان
آن بتر کردی که بد کردی ونیک انگاشتی.
سعدی.
من آن ساعت انگاشتم دشمنش
که بنشاند شه زیر دست منش.
سعدی (بوستان).
هرکه را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکمرد انگار.
سعدی (گلستان).
صراحی می کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمی گیرد.
حافظ.
شیوۀ چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ)
نانوشته. غیرمکتوب. مقابل نگاشته. رجوع به نگاشته شود
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ تَ)
که نوشتنی نیست. که قابل نوشتن نیست. که به قلم نیاید. مقابل نوشتنی
لغت نامه دهخدا
(نِ بِ تَ)
نانوشتنی. غیرقابل نبشتن. که نوشتنی نیست. غیرقابل کتابت
لغت نامه دهخدا
(گُذَ تَ)
آنچه نمی گذرد. (ناظم الاطباء). که گذشتنی نیست. ثابت. پایدار. تغییرناپذیر. پابرجا
لغت نامه دهخدا
(اَمْ تَ)
آنچه قابل انباشتن است
لغت نامه دهخدا
(نِ گِ رِ تَ)
که قابل دیدار و تماشا نیست
لغت نامه دهخدا
(نِ گَ تَ)
که قابل نگهداری نیست. که نتوان آن را حفظ و نگهداری کرد. مقابل نگهداشتنی. رجوع به نگهداشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که از در نواختن نیست. که شایستۀ ملاطفت و نوازش و تفقد نیست، که نوازیدنی نیست
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ننهادنی. نگذاشتنی. غیرقابل وضع و گذاشتن
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
ناگماردنی. مقابل گماشتی
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
ناافراشتنی. نیفراشتنی. نافراختنی
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ ثَ)
نانوشتن. نانگاریدن. مقابل نگاشتن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ تَ)
قابل انگاشتن.
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
تبدیل ناپذیر. تغییرنکردنی. مقابل گشتنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از انگاشتنی
تصویر انگاشتنی
قابل انگاشتن، محسوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگشتنی
تصویر ناگشتنی
تبدیل ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
((اِ تَ))
پنداشتن، تصور کردن، انگاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
تصور کردن، فرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره