جدول جو
جدول جو

معنی نانکار - جستجوی لغت در جدول جو

نانکار
قطعه زمینی که به زمین دار واگذار میشودو پس از کناره کردن از عمل و شغل خود نیز در تصرف وی خواهد بود، (ناظم الاطباء)، زمینی است که به زمینداران و چودهریان و تعلقه داران برای وجه معیشت از پیشگاه پادشاه مرحمت می شود و نانکاری منسوب به آن است و این محاورۀ اهل هند است، (از آنندراج)، مالیاتی که برای مخارج خانه حاکم از رعیت گرفته می شود، هر چیز موروثی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نابکار
تصویر نابکار
بدکار، بدکردار، بی حاصل، بی فایده، بیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انکار
تصویر انکار
نشناختن، ناشناختن، خودداری از اقرار، منکر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
از کارافتاده، عاطل و بی اثر
فرهنگ فارسی عمید
(نِ / نَ)
که پنهان از چشم دیگران کاری کند. که اعمال خویش از انظار پوشیده دارد. کنایه از ریاکار:
محرم از بهر نهانکاران به کار آید حریف
ما که پیدا می خوریم از کار محرم فارغیم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
رجوع به نانکار شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بدکردار. (آنندراج) (انجمن آرا). شریر. بدکار. بدعمل. بداندیش. بی دین. بی آئین. اوباش. (ناظم الاطباء). شخص بدکردار. محروض. خانع. جواظ. دشنامی است. (یادداشت مؤلف) :
بدان تا بدانستی آن نابکار
که گردن نیازد ابا شهریار.
دقیقی (دیوان ص 41).
دزدی ای نابکار چون غیله
روی چونانکه پخته تفشیله.
منجیک.
بگفتش که ای بدرگ نابکار
ترا با سر تخت شاهی چه کار.
فردوسی.
غمین گشت بد گوهر نابکار
ز گفت کلاهور برگشته کار.
فردوسی.
به قیصر یکی نامه از شهریار
نویسد که این بندۀ نابکار
گریزان برفته ست از این مرز و بوم
نباید که آرام گیرد بروم.
فردوسی.
و این نابکار عراقیک را دست کوتاه کنی از کرد و عرب. (تاریخ بیهقی ص 527). اگر این حادثۀ بزرگ مرگ پدرش نیفتادی اکنون به بغداد بودی و دیگر نابکاران را برانداخته. (تاریخ بیهقی).
دریغ این قد و قامت مردمی
بدین راستی بر تو ای نابکار.
ناصرخسرو.
دختر ترااز این نابکار بازستدم. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). و گفت (پیغمبر) تجّار فجارند یعنی بازرگانان نابکارند. (کیمیای سعادت).
بدخدمتی اساس نهادی تو ناخلف
گردنکشی به پیش گرفتی تو نابکار.
انوری.
آن ز خری می کند نه از ره دانش
ای تو کم خصم نابکار گرفته.
مجیر بیلقانی.
ای بیوفای نابکار و ای بد عهد بدکردار. (سندبادنامه ص 158).
یاران غم روزگار بینید
وین محنت نابکار بینید.
نظامی.
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار.
مولوی.
روستائی چو خر برفت از دست
گفت ای نابکار صبرم هست.
سعدی.
، فاجر. (نصاب). زن نابکار، فسادی. بلایه. (فرهنگ اسدی). فاسق. زناکار:
از ایندو (سیاوش و سودابه) یکی گر شود نابکار
از این پس که خواند مرا شهریار.
فردوسی.
چو بیند جامه های سخت نیکو
بگوید هر یکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوکواران.
(ویس و رامین).
چو در خفیه بد باشی و نابکار
چه سود آب ناموس بر روی کار.
سعدی.
، بد. نکوهیده. زشت.ناصواب:
بپرهیزاز اندیشۀ نابکار
ز ما برنگردد بد روزگار.
فردوسی.
سرانجام ز اندیشۀ نابکار
شوی زین جهان کور و بیچاره وار.
فردوسی.
به رای و به اندیشۀ نابکار
کجا بازگردد بد روزگار.
فردوسی.
، زشت. نادلپسند. موحش. وحشتناک:
فراوان غریوید و نالید زار
از آن خواب واژونۀ نابکار.
(یوسف و زلیخا).
، آنچه بکار نیاید. (آنندراج) (انجمن آرا). بی فایده. بی حاصل.ناسودمند. (ناظم الاطباء). آنچه به درد نخورد و بکارنیاید. (فرهنگ نظام). به کار نیامدنی. مهمل. بیهوده. بی مصرف:
هنر بهتر از گفتن نابکار
که گیرد ترا مرد داننده خوار.
فردوسی.
چنین گفت خسرو که از ترس کار
نباید سخن گفتن نابکار.
فردوسی.
به انبوه لشکر به جنگ اندرآر
سخن بگسل از گفتۀ نابکار.
فردوسی.
به رستم چنین گفت اسفندیار
که تا چند گوئی همی نابکار.
فردوسی.
بفرمود تا تیغها بشکنند
بدان سلۀ نابکار افکنند.
فردوسی.
ثقل و مردمی که نابکار است بابنه ها رها کرده. (تاریخ بیهقی ص 465). و سخت آسان است بر من که با فوجی قوی از هندوان... راه سیستان گیرم... که آنجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده و دولت برگشته تا ایمن باشیم. (تاریخ بیهقی). بنه ها رادر میان بیابان مرو فرستادند با سوارانی که نابکارتر بودند. (تاریخ بیهقی ص 553)، بی کار. کسی که صنعت و پیشه ای ندارد. آواره و هرزه گرد. تنبل وبی عار. (ناظم الاطباء). بطال. (مهذب الاسماء). غیر عامل. عمل نکننده، رفیق و مصاحب ناکس و بی قدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ملاح، عملۀ کشتی، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دارندۀ نان، متمول، که اسباب معیشتش ساخته و فراهم است، که موجبات معاشش مهیاست، که تنگ روزی و تهیدست و محتاج نیست،
(از: نان + دار، درخت) به معنی شجرهالخبز، رجوع به نان (درخت ...) شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نانکاری
تصویر نانکاری
منسوب به نانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انکار
تصویر انکار
ناشناختن، جاهل بودن بچیزی، نپذیرفتن، منکر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
آنکه بسبب ضربه یازخمی از کار افتاده صدمه دیده ظسیب رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوکار
تصویر ناوکار
هریک ازعمله کشتی ملاح ملوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نانکور
تصویر نانکور
نمک نشناس، بخیل و دون همت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابکار
تصویر نابکار
شریر، بی آئین، اوباش، بدکار و بدکردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابکار
تصویر نابکار
((بِ))
بدکردار، بدکار، بی حاصل، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انکار
تصویر انکار
((اِ))
نپذیرفتن، حاشا کردن، ابا، امتناع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناکار
تصویر ناکار
کسی که ضربه کاری خورده و صدمه شدید دیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انکار
تصویر انکار
ورسوریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بدخواه، بدکاره، بدکردار، شریر، فاجر، فاسق
متضاد: صالح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از انکار
تصویر انکار
Denial, Renouncement, Renunciation, Repudiation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از انکار
تصویر انکار
déni, renoncement, renonciation, répudiation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از انکار
تصویر انکار
negación, renuncia, repudio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از انکار
تصویر انکار
नकारा , त्याग , अस्वीकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از انکار
تصویر انکار
penolakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از انکار
تصویر انکار
การปฏิเสธ , การสละ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از انکار
تصویر انکار
ontkenning, afzien, afwijzing
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از انکار
تصویر انکار
заперечення , відмова
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از انکار
تصویر انکار
negazione, rinuncia
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از انکار
تصویر انکار
negação, renúncia, repúdio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از انکار
تصویر انکار
否认 , 放弃 , 否定
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از انکار
تصویر انکار
zaprzeczenie, rezygnacja, odrzucenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از انکار
تصویر انکار
Verleugnung, Verzicht, Ablehnung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از انکار
تصویر انکار
отрицание , отказ
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از انکار
تصویر انکار
הכחשה , ווִתּוּר
دیکشنری فارسی به عبری