نالایق از شنیده شدن. (ناظم الاطباء). که قابل شنیدن نیست. که شنیدن را نشاید: از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی گویم شنیده ام سخن ناشنیده را. صائب. ، که آن را نتوان شنید. که شنیدن آن ممکن نباشد
نالایق از شنیده شدن. (ناظم الاطباء). که قابل شنیدن نیست. که شنیدن را نشاید: از بس شنیده ام سخن ناشنیدنی گویم شنیده ام سخن ناشنیده را. صائب. ، که آن را نتوان شنید. که شنیدن آن ممکن نباشد
که شنودنی نیست. که ازدر شنودن نیست. که قابل شنودن نیست. که آن را نباید شنود. که نمی توان شنودش: دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی کز گفت وگوی هرزه شود عقل تارومار. عطار
که شنودنی نیست. که ازدر شنودن نیست. که قابل شنودن نیست. که آن را نباید شنود. که نمی توان شنودش: دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی کز گفت وگوی هرزه شود عقل تارومار. عطار
نخوردنی. که قابل خوردن نیست. که خوردن را نشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش: هر آنکو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. (سندبادنامه ص 179). چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی
نخوردنی. که قابل خوردن نیست. که خوردن را نشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش: هر آنکو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی. (سندبادنامه ص 179). چرا از پی سنگ ناخوردنی کنی داوریهای ناکردنی. نظامی