جدول جو
جدول جو

معنی نانوشتنی - جستجوی لغت در جدول جو

نانوشتنی(نِ وِ تَ)
که نوشتنی نیست. که قابل نوشتن نیست. که به قلم نیاید. مقابل نوشتنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ شَ تَ)
که نشستنی نیست. که نخواهد نشست. که نتواند نشست. مقابل نشستنی، آرام ناگرفتنی. تمام ناشدنی. رجوع به نانشسته شود
لغت نامه دهخدا
(نِ وِ تَ)
که قابل نوشتن است. که لایق تحریر و کتابت است. که نوشتن و تحریر و ثبت آن ممکن یا به مصلحت باشد:
هرچند نیست درد دل ما نوشتنی
از اشک خود دو سطر به ایما نوشته ایم.
صائب
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نوشتن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نُ / نِ / نَدَ)
دوباره نوشتن. مکرر نوشتن: آنقدر نوشت و وانوشت تا خوشنویس شد. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، استنساخ. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
مقابل هشتنی، به معنی گذاشتنی. رجوع به هشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نانوشتن. ننوشتن
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
تبدیل ناپذیر. تغییرنکردنی. مقابل گشتنی
لغت نامه دهخدا
(غِ تَ)
که آغشتن را نشاید. مقابل آغشتنی. رجوع به آغشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
که نبایدش کشت. که نتوان کشتش. که به قتل رساندنش روا نیست. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
غیرقابل زرع. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
که آن را نتوان رشتن. که نتوانش ریسیدن. که قابل رشتن و ریسیدن نیست. رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ)
ننوشتنی. مقابل نگاشتنی
لغت نامه دهخدا
(نِ بِ تَ)
نانوشتنی. غیرقابل نبشتن. که نوشتنی نیست. غیرقابل کتابت
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
که از در نواختن نیست. که شایستۀ ملاطفت و نوازش و تفقد نیست، که نوازیدنی نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ناآشامیدنی. نیاشامیدنی. غیرمشروب. غیرقابل شرب. که از در نوشیدن نیست. که نوشیدن را نشاید. که نتوان یا نباید آن را آشامید
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
مقابل نویدنی
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ هَُ تَ)
غیرقابل استتار. که قابل اخفاء نیست. که آشکار و واضح و لائح و هویداست. که آن را نتوان یا نشاید پوشید و نهفت و پنهان کرد
لغت نامه دهخدا
(گُذَ تَ)
آنچه نمی گذرد. (ناظم الاطباء). که گذشتنی نیست. ثابت. پایدار. تغییرناپذیر. پابرجا
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کاشتن نیست. که کاشتنی نیست. مقابل کاشتنی. رجوع به کاشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ تَ)
که قابل سرشتن نباشد. مقابل سرشتنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نسوختنی. که قابل سوختن نباشد. که آن را نباید سوخت. که نتوانش سوخت. که ازدر سوختن و آتش زدن نیست
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل روفتن نیست. که نتوان آن را روبید. مقابل روفتنی. رجوع به روفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که دوختنی نباشد. که قابل دوختن نیست. که ازدر دوختن نیست. که نتوان آن را دوخت. مقابل دوختنی. رجوع به دوختنی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ننوشتن. نانگاشتن. مقابل نوشتن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ تَ)
نوردیدنی. طی کردنی. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگشتنی
تصویر ناگشتنی
تبدیل ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار