بدذاتی. بدگوهری. رذالت. دنائت. - نانجیبی کردن، رذالت نمودن. سخت گیری بی جا و بی مورد کردن. تندی و خشونت نابجا کردن. به ناسزا بر کسی ستم کردن. ، ناپاکی. بی عفتی. هرزگی
بدذاتی. بدگوهری. رذالت. دنائت. - نانجیبی کردن، رذالت نمودن. سخت گیری بی جا و بی مورد کردن. تندی و خشونت نابجا کردن. به ناسزا بر کسی ستم کردن. ، ناپاکی. بی عفتی. هرزگی
جزع. بی تابی. بی قراری. بی صبری. بی آرامی. ناشکیبائی: که ترسم مریم از بس ناشکیبی چو عیسی برکشد خود را صلیبی. نظامی. آورده مرا به دلفریبی واداده به دست ناشکیبی. نظامی. چون که دید او ستیزه کاری من ناشکیبی و بی قراری من. نظامی (هفت پیکر ص 179). جادو سخنی به دلفریبی عاشق منشی به ناشکیبی. ملاعبدالشکور بزمی. بخود گفت این گل از بی عندلیبی سر و کارش بود با ناشکیبی. وصال
جزع. بی تابی. بی قراری. بی صبری. بی آرامی. ناشکیبائی: که ترسم مریم از بس ناشکیبی چو عیسی برکشد خود را صلیبی. نظامی. آورده مرا به دلفریبی واداده به دست ناشکیبی. نظامی. چون که دید او ستیزه کاری من ناشکیبی و بی قراری من. نظامی (هفت پیکر ص 179). جادو سخنی به دلفریبی عاشق منشی به ناشکیبی. ملاعبدالشکور بزمی. بخود گفت این گل از بی عندلیبی سر و کارش بود با ناشکیبی. وصال
رذل. پست. بداصل. بدگوهر. بی گوهر. بدگهر. بدنژاد. که اصیل و نجیب و نژاده نیست، بی عفت. بی عفاف. نابکار. بدکاره. فاحشه. ناپاک. مقابل نجیب: زن نانجیب گرفتنش آسان است و نگاه داشتنش مشکل
رذل. پست. بداصل. بدگوهر. بی گوهر. بدگهر. بدنژاد. که اصیل و نجیب و نژاده نیست، بی عفت. بی عفاف. نابکار. بدکاره. فاحشه. ناپاک. مقابل نجیب: زن نانجیب گرفتنش آسان است و نگاه داشتنش مشکل