جدول جو
جدول جو

معنی نامیختنی - جستجوی لغت در جدول جو

نامیختنی
(تَ)
ناآمیختنی. که درخور آمیختن نیست. مقابل آمیختنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
که قابل آمیزش نیست. مقابل آمیختنی. رجوع به آمیختنی و آمیختن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناآموختن. نیاموختن. مقابل آمختن:
هرکه نامخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نیاویختن. ناآویختن. آویزان نکردن
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
که آهیختنی نیست. مقابل آهختنی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناآهیختن. مقابل آهیختن. رجوع به آهیختن شود
لغت نامه دهخدا
نیامیخته. خالص. غیرمخلوط. ناآمیخته. مقابل آمیخته. رجوع به آمیخته شود، مقابل میخته. رجوع به میخته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قابل نامیدن. رجوع به نامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
ناسنجیدنی. که قابل سنجش نباشد
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
مقابل ریختن. رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
که قابل پختن نیست. که پختنی نیست، غیرمطبوخ. که پخته نیست. نپختنی. حاضری. غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خواجه علی رامیتنی که او را خواجۀ عزیزان گویند و از اکابر نقشبندیه بوده و در اوایل حال نساجی میکرده چنانکه خود گفته:
خواهی که بحق رسی بیارام ای تن
وندر طلب دوست بیارآن می تن
خواهی مدد از روح عزیزان یابی
پا از سر خود سازبیا رامیتن.
آخر از بخارا بخوارزم رفته و مسکن گرفته تا درگذشته در سفارت خیوه مزارش در اورگنج خوارزم زیارت شده رحمه الله. مولوی معنوی در باب اوگفته:
گرنه علم حال فوق قال بودی کی شدی
بنده اعیان بخارا خواجۀ نساج را.
(از شعوری ج 2 ورق 11) (آنندراج) (از انجمن آرا). استاد بدیع الزمان فروزانفر در حواشی و تعلیقات فیه مافیه پس از بحثی گوید: جامی در نفحات الانس در ذیل شرح حال خواجه علی رامیتنی از خلفاء خواجه عبدالخالق عجدوانی که نقشبندیان در کتب خود وی را بعنوان ’حضرت عزیزان’ یاد می کنند گوید: و ایشان را مقامات عالیه و کرامات ظاهره بسیار بوده و بصنعت بافندگی مشغول میبوده اند و این فقیر از بعضی اکابر چنین استماع دارد که اشارت بایشان است آنچه مولانا جلال الدین رومی قدس سره درغزلیات خود فرموده است: گرنه علم حال... وفات خواجه علی رامیتنی بنص صاحب رشحات که در ضمن شرح حال فرزندوی خواجه ابراهیم آمده بسال 715 یا 721 هجری قمری بوده است. (از فیه مافیه حواشی و تعلیقات ص 308). و رجوع به رامیتن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
منسوب به رامیتن که نام قصبه ای است در بخارا. و رجوع به رامتین شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخور آمیختن. ازدر آمیختن. که آمیختن آن ناگزیر بود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
مقابل گریختنی. غیرفراری
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
غیرقابل انکسار و انقطاع. ناگسستنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نسوختنی. که قابل سوختن نباشد. که آن را نباید سوخت. که نتوانش سوخت. که ازدر سوختن و آتش زدن نیست
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل ریختنی. رجوع به ریختنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که ازدر آهیختن نیست. مقابل آهیختنی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که آویختنی نیست. که از درآویختن و آویزان کردن نیست. مقابل آویختنی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
که قابل آموختن نیست. که آموختن را نشاید
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نیامیختن. ناآمیختن. مقابل آمیختن، نه میختن. نشاشیدن. مقابل میختن
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شایستۀ میختن. لایق میختن. شاشیدنی. (از یادداشت مؤلف). رجوع به میختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که دوختنی نباشد. که قابل دوختن نیست. که ازدر دوختن نیست. که نتوان آن را دوخت. مقابل دوختنی. رجوع به دوختنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مقابل باختنی. غیرقابل باختن. که لایق باختن نیست. باخت ناپذیر. نه ازدر باختن
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
نیامیختن. معاشرت نکردن. رفت و آمد نکردن. انس و الفت نگرفتن. مردم گریز بودن. مقابل آمیختن. رجوع به آمیختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نیاموختنی. غیرقابل آموختن. تعلیم ناپذیر. غیر قابل تعلیم و تعلّم. که سزاوار آموختن نیست، عادت ناپذیر. رجوع به آمختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که ماندنی نیست. که زنده ماندنی نیست. که مردنی است. رجوع به زیستن و زیستنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناآموختنی
تصویر ناآموختنی
غیرقابل آموختن تعلیم ناپذیر مقابل آموختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامختن
تصویر نامختن
ناآموختن نیاموختن مقابل آمختن آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیختنی
تصویر آمیختنی
در خور آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآمختنی
تصویر ناآمختنی
غیرقابل آموختن تعلیم ناپذیر مقابل آموختنی
فرهنگ لغت هوشیار