چیزی که معتدل نباشد و زیاده از اندازه بود. (ناظم الاطباء). نه به اندازه. بی تناسب. نامتناسب: و خلطهای نامعتدل را اندر تن معتدل گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ناملایم. مقابل معتدل، ناگوار. نامطبوع که طبع نه پسندد: چون برنج بی شکر طعم ناتمام بود و غذای نامعتدل باشد. (سندبادنامه ص 130)
چیزی که معتدل نباشد و زیاده از اندازه بود. (ناظم الاطباء). نه به اندازه. بی تناسب. نامتناسب: و خلطهای نامعتدل را اندر تن معتدل گرداند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، ناملایم. مقابل معتدل، ناگوار. نامطبوع که طبع نه پسندد: چون برنج بی شکر طعم ناتمام بود و غذای نامعتدل باشد. (سندبادنامه ص 130)
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن. - نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن. ، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
عقل و صفت نامعقول بی ادبی. سبکی. جلفی. معقول. و مؤدب نبودن. - نامعقولی کردن، بخلاف عقل و ادب رفتار کردن. سبکسری کردن. ، نامعقول بودن. معقول و موافق عقل نبودن. رجوع به نامعقول شود
آنچه که معتدل نباشدنامتناسب: (وخلطهای نامعتدل رااندرتن معتدل گرداند)، ناملایم، ناگوار: (چون برنج بی شکر طعام ناتمام بود و غذای نامعتدل باشد {مقابل معتدل
آنچه که معتدل نباشدنامتناسب: (وخلطهای نامعتدل رااندرتن معتدل گرداند)، ناملایم، ناگوار: (چون برنج بی شکر طعام ناتمام بود و غذای نامعتدل باشد {مقابل معتدل