جدول جو
جدول جو

معنی نامسلمانی - جستجوی لغت در جدول جو

نامسلمانی
(مُ سَ)
مسلمان نبودن. بر دین اسلام نبودن، بی رحمی. بی انصافی. سنگدلی. قساوت. سخت دلی. رحم و مروت و انصاف نداشتن
لغت نامه دهخدا
نامسلمانی
بردین اسلام نبودنکافری، قساوت سنگدلی بی رحمی مقابل مسلمانی
تصویری از نامسلمانی
تصویر نامسلمانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
بی بند و باری. اختلال. خلل. خرابی: و بسیار زهاد و ابدال را به شیراز کشته و فساد و خرابی و نابسامانی کرده. (تاریخ سیستان) ، فسق. فجور، تبه کاری. غی. ستمکاری. ظلم:
بربائی از آن بدین دراندازی
گرگی بمثل ز نابسامانی.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مُ سَ)
نومسلمان بودن. صفت نومسلمان. رجوع به نومسلمان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
سلم. (دهار) (ترجمان القرآن). تدین به دین اسلام. (ناظم الاطباء). مسلمان بودن. اسلام. (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت. (السامی) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست. (حدود العالم).
ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی.
معروفی.
محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی.
منجیک.
در اول فتوح خراسان که ایزد... خواست مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی). اختیارکردۀ حضرت ما باش تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می فرمائیم... تا منت پیغمبر ما بجای آورده باشیم. (تاریخ بیهقی). ایزد... سبکتگین را از درجۀ کفر به درجۀ ایمان رسانید ووی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید. (تاریخ بیهقی).
معرفت کارکنان خدای
دین مسلمانی را چون بناست.
ناصرخسرو (دیوان ص 58).
چار علم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است.
نظامی.
ای که مسلمانی و گبریت نیست
چشمه ای و قطرۀ آبیت نیست.
نظامی.
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی.
سعدی.
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست.
سعدی.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی.
حافظ.
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود.
حافظ.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
عیبی که در اوست از مسلمانی ماست.
؟
- از مسلمانی برگشتن، ارتداد.
- مسلمانیا، (از: مسلمانی + الف، نشانۀ حسرت و تأسف) وای مسلمانی. کنایه از فراموش شدگی دین اسلام: دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید [احمد بن ابی داود از افشین] . (تاریخ بیهقی ص 173).
، دین داری. تدین. (از ناظم الاطباء). خداشناسی. ایمان: آن مرد خاله زادۀ فرعون بود و مسلمان بود ولیکن مسلمانی پنهان داشت. (قصص الانبیاء ص 92)، دین درست. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ز تو شمع دانش برافروختم
ز دستت مسلمانی آموختم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
،
{{اسم مرکّب}} بلاد اسلام. ناحیت مسلم نشین. ممالک اسلامی. اراضی و نواحی مسلمان نشین: رنجس و مسقط دو شهر است [از ناحیت سریر] با نعمت بسیار و از این هر دو ناحیت برده بسیار افتد به مسلمانی. (حدود العالم). سیکول، شهری است بزرگ بر حد میان خلخ و چگل نزدیک به مسلمانی، جائی آبادان و بانعمت. (حدود العالم). کولان، ناحیتی خرداست [از خلخ] و به مسلمانی پیوسته و اندر او کشت و برز است. (حدود العالم).
رعیت پناها دلت شاد باد
به سعیت مسلمانی آباد باد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ)
غیر مسلمان. که بر دین اسلام نیست: دریغا مسلمانیا که از پلیدی (افشین) نامسلمان اینها بایست کشید. (تاریخ بیهقی ص 173).
ما گبر قدیم نامسلمانیم
نام آور کفر و ننگ ایمانیم.
عطار.
، دشنام گونه ای است مسلمانان را، چون ناسید سادات را: اگر دانم که مقصود تو از من کفایت میشود و من تقصیر کنم قوی نامسلمان باشم. (بخاری).
هنگام سخن مکن قیاسم
زآن دشمن روی نامسلمان.
خاقانی.
، سنگدل. قسی. بی رحم. (یادداشت مؤلف) :
آنچه با من در غم آن نامسلمان میرود
باﷲ ار با مؤمن اندر کافرستان میرود.
انوری.
خالی از زلف عنبرافشان تر
چشمی از خال نامسلمان تر.
نظامی.
ای که میگوئی چرا بی دین و دل گردیده ام
چشم های کافر آن نامسلمان را ببین.
صائب
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مُ سَ)
تازه مسلمان. (ناظم الاطباء). آنکه تازه به دین اسلام گرویده است. (فرهنگ فارسی معین). جدیدالاسلام: گفت این مرد نومسلمان مردی راستینه است. (تفسیر ابوالفتوح) (فرهنگ فارسی معین).
صراحی نوآموز در سجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.
خاقانی.
اشیاع او را در آن عهد نومسلمان خواندند. (جهانگشای جوینی). به جلال الدین نومسلمان معروف شده. (جهانگشای جوینی) ، کسی که بمناسبت و لیاقت به چیزی شروع می کند. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
بی ترتیبی، بی نظمی، بی قانونی، (ناظم الاطباء)، آشفتگی، بی سرانجامی، مرتب و روبراه نبودن، هرزگی، خلاعت، (یادداشت مؤلف)، رجوع به نابسامانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناسامانی
تصویر ناسامانی
آشفتگی عدم انتظام، نابکاری تباهکاری، نامربوطی نابجا بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مسلمان بودن اسلام: توحید اصل علوم است و سر معارف و مایه دین و بنا مسلمانی. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نومسلمان
تصویر نومسلمان
آنکه تازه بدین اسلام گرویده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابسامانی
تصویر نابسامانی
بی سامانی بی نظمی اختلال، بی ساز و برگی، شناعت ناهنجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسلمان
تصویر نامسلمان
کسی که بر دین اسلام نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسلمان
تصویر نامسلمان
((مُ سَ))
آن که مسلمان نیست، کافر، دشنام گونه ای است مسلمانان را، سنگدل، قسی القلب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نابسامانی
تصویر نابسامانی
اختلال
فرهنگ واژه فارسی سره
آشفتگی، پراکندگی، پریشانی، نامجموع
متضاد: مجموع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی دین، کافر، بی رحم، سنگدل، نامردم
متضاد: مسلمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسلمان بودن، اسلام
متضاد: کفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد