جدول جو
جدول جو

معنی نامزدی - جستجوی لغت در جدول جو

نامزدی
(زَ)
نامزد بودن.
- جشن نامزدی، مراسمی که نامزد شدن پسر و دختر جوان را برپا کنند. آئینی که پیش از ترتیب مجلس عقد برپای دارند و در آن زن و شوهر آینده حلقۀ مخصوص نامزدی را به انگشت یکدیگر کنند و خود را به همسری یکدیگر مخصوص و نامزد گردانند
لغت نامه دهخدا
نامزدی
نامزدبودن، یاجشن نامزدی. جشنی که برای نامزدشدن دختربرای پسری پیش ارعقد ترتیب دهندودرآن جشن حلقه نامزدی رابانگشت یکدیگر کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
نامزدی
ارتباطٌ
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به عربی
نامزدی
Candidacy, Nomination
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نامزدی
candidature, nomination
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نامزدی
Kandidatur, Nominierung
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به آلمانی
نامزدی
candidatura, nomeação
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نامزدی
candidatura, nominación
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نامزدی
kandydatura, nominacja
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به لهستانی
نامزدی
кандидатура , номинация
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به روسی
نامزدی
кандидатура , номінація
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نامزدی
kandidatuur, nominatie
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به هلندی
نامزدی
نامزدگی , نامزدی
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به اردو
نامزدی
نامزدی
دیکشنری اردو به فارسی
نامزدی
การสมัคร , การเสนอชื่อ
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به تایلندی
نامزدی
pencalonan, nominasi
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نامزدی
מועמדות , מינוי
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به عبری
نامزدی
候选人资格 , 提名
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به چینی
نامزدی
uteuzi
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نامزدی
후보 , 지명
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به کره ای
نامزدی
adaylık
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نامزدی
প্রার্থিতা , মনোনয়ন
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به بنگالی
نامزدی
उम्मीदवारी , नामांकन
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به هندی
نامزدی
candidatura, nomina
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نامزدی
立候補 , 指名
تصویری از نامزدی
تصویر نامزدی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
ناامیدی، نومیدی، یأس، ناامیدواری: چندین آژنگ نامیدی را در پیشانی مه آرید، آن چوب خشک اگر آژنگ نامیدی ها پرده بر پرده بر پوست او افتاده است، اما چون فصل بهار می آید تازگیش میدهیم، (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پستی. حقارت. (ناظم الاطباء). فرومایگی. دنائت، بی حمیتی. بی غیرتی. بی مروتی. بی رگی. بی تعصبی. ناجوانمردی:
ز نامردی و خواب ایرانیان
برآشفت رستم چو شیر ژیان.
فردوسی.
نشاندند حرم ها را (حرم سلطان محمد محمودغزنوی را هنگام بردن به قلعۀ مندیش) در عماری ها... و بسیاری نامردی رفت در معنی تفتیش و زشت گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 67).
ای بدل کرده دین به نامردی
چند از این نان و چند از این خوردی.
سنائی.
گفت هیهات خون خود خوردی
این چه نااهلی است و نامردی.
سعدی.
از آن بی حمیت بباید گریخت
که نامردیش آب مردم بریخت.
سعدی.
، جبن. ترس. (ناظم الاطباء). دلیری و مردانگی نداشتن:
در حلقۀ کارزار جان دادن
بهتر که گریختن به نامردی.
سعدی.
، عنن. نزدیکی با زن نتوانستن. (ناظم الاطباء). عنانه. عنینه. تعنینه. (از منتهی الارب). مردی نداشتن. از انجام دادن وظایف شوهری و زناشوئی عاجز بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیدی
تصویر نامیدی
ناامیدواری، یاس، نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامزد
تصویر نامزد
معین، مخصوص، کسی که برای کاری در نظر گرفته شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامزد
تصویر نامزد
کاندیدا
فرهنگ واژه فارسی سره
ناجوانمردی، بی حمیتی، بی غیرتی، عنن، ناتوانی، بزدلی، جبن
متضاد: مردی، غیرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناجوانمردی، سست همتی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گذاری، نامزدی
دیکشنری اردو به فارسی