جدول جو
جدول جو

معنی نامحمود - جستجوی لغت در جدول جو

نامحمود
ناپسندیده، زشت و ناپسند
تصویری از نامحمود
تصویر نامحمود
فرهنگ فارسی عمید
نامحمود
(مَ)
ناخوب. ناپسند. ناپسندیده. منکر. زشت: در مستی نقلانی مکن که نقلانی نامحمود بود. (قابوسنامه). و استقبال مقدم مرا چنین ذخیره ای نامحمود و شربتی ناگوار مهیا کرده. (سندبادنامه ص 124). واجب است مکافات مساعی نامحمود و تحریضات نابرجایگاه در باب او تقدیم کردن. (سندبادنامه ص 93). به مکافات این کردار نامحمود بلائی بر من و فرزندمن نازل گردد. (سندبادنامه ص 153). و از روی انصاف بر منکرات افعال خاصه آنچه تعلق به اهل و حرم داشته باشد در همه عادات نامحمود است. (جهانگشای جوینی).
نیکخواهان ترا عاقبت نیکو باد
بدسگالان ترا خاتمت نامحمود.
سعدی.
ما هیچ چیز از شما مکروه ونامحمود نیافتیم، الا آنک ما همسایگی شما نمیخواهیم. (تاریخ قم ص 255)
لغت نامه دهخدا
نامحمود
بد شگون، زشت ناپسند ناپسندیده زشت ناپسند: (وازاتفاق نامحمود مسعود را درهندقضیه ای صادرشده بودکه اورامجال توقف درخراسان نبود)
تصویری از نامحمود
تصویر نامحمود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
بی حد، بی پایان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بی حد. بی پایان. (از آنندراج). بی حد. بی نهایت. بی انجام. بی پایان. ناجزانجام. (از ناظم الاطباء). بی کران:
عرصۀ مملکت غور چه نامحدود است
که در آن عرصه چنان لشکر نامعدود است.
انوری.
، نامحصور. تحدیدناشده. که حد و حصار آن معلوم و مشخص نشده است. که بی حد و حصار است، بیشمار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نامعین. (ناظم الاطباء). بی اندازه. بی حصر و شمار. غیرقابل حصر و شمار: لشکراسلام با غنایم نامحدود... به غزنه آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 353)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
که محسود نیست. که مورد حسد دیگران نیست. مقابل محسود. رجوع به محسود شود
لغت نامه دهخدا
نامجرب بی تجربه ناشی: برمردم نا آزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... {مقابل آزموده، امتحان نکرده: مخورآب نا آزموده نخست بدیگردهانی کن آن بازجست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
نافرخنده شوم نحس نامبارک مقابل میمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
بی حد ونهایت، بی پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
((مَ))
بی اندازه، بی شمار، بی پایان، بی حد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
بی کران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نامیمون
تصویر نامیمون
ناخجسته
فرهنگ واژه فارسی سره
بی پایان، بی حد، بی شمار، بی مرز، بی نهایت، نامتناهی، نامشخص
متضاد: متناهی، محدود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
غير محدودٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
Indefinite, Unbounded
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
indéfini, illimité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
indefinido, ilimitado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
不確定な , 無限の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
غیر معین , لامحدود
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
ไม่แน่นอน , ไร้ขีดจำกัด
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
tidak pasti, tak terbatas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
לא מוגדר , בלתי מוגבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
isiyojulikana, isiyozuilika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
不确定的 , 无边的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
indefinido, ilimitado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
불확실한 , 무한한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
belirsiz, sınırsız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
অনির্ধারিত , অসীম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
indefinito, illimitato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
unbestimmt, unbegrenzt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
onbepaald, onbeperkt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
невизначений , безмежний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
неопределённый , безграничный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
nieokreślony, nieograniczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نامحدود
تصویر نامحدود
अनिश्चित , अनमीत
دیکشنری فارسی به هندی