جدول جو
جدول جو

معنی نامجری - جستجوی لغت در جدول جو

نامجری
(مُ را)
اجراناشده. ناگزارده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازپری
تصویر نازپری
(دخترانه)
آنکه مانند پری زیباست، نام دختر پادشاه خوارزم و همسر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی و فرومایگی، برای مثال در حلقۀ کارزار جان دادن / بهتر که گریختن به نامردی (سعدی۲ - ۵۶۲)، ترسو بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامحرم
تصویر نامحرم
مردی که محرم زن نیست، زنی که محرم مرد نباشد، کنایه از بیگانه، کنایه از کسی که رازدار نباشد و به او اعتماد نتوان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر، زن پدر کسی غیر از مادر او، مادراندر، مایندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی، ناشکری، حق ناشناسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نیک نامی، شهرت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَرْ رَ)
تجربه ناشده. آزموده ناشده، بی اثر. غیرمجرب. مقابل مجرب.
-دعای نامجرب، دعای بی تأثیر و بی خاصیت، ناآزموده. نکرده کار. ناشی. غمر. بی تجربه
لغت نامه دهخدا
(نامْ وَ)
اشتهار. آوازه. شهرت داشتن. معروف و مشهور بودن، نیکنامی. آبرو. عزت. (ناظم الاطباء). سرافرازی
لغت نامه دهخدا
(مُ جَزْ زا)
تجزیه ناشده. غیرمجزی. نامجزا. بهم آمیخته. مخلوط. جداناشده
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: نام + جوی (جوینده)، لغتاً به معنی جویای نام و شهرت و جاه و مقام، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کسی که طالب نام نیک باشد، (ناظم الاطباء)، نام جوینده، طالب آوازه، طالب شهرت، شهرت طلب، جویای نام و آوازه و اشتهار، نامدار، مشهور:
بدان ای نبرده کی نامجوی
چو رزم آورد روی گردان به روی،
دقیقی،
چنین پاسخ آورد منذر بر اوی
که ای پرهنر خسرو نامجوی،
فردوسی،
فرانک بدو گفت کای نامجوی
بگویم ترا هرچه گوئی مگوی،
فردوسی،
هر آنجا که بد مهتری نامجوی
ز گیتی سوی سام بنهاد روی،
فردوسی،
نامجوی است و زود یابد کام
هرکه را فضل باشد و احسان،
فرخی،
به خواسته نشود غره و همی نه شگفت
که نامجوی نگردد بخواسته مغرور،
فرخی،
بپرسید ملاح را نامجوی
که ایدر چه چیز از شگفتی ؟ بگوی،
اسدی،
مه ده یکی پیر بد نامجوی
بسی سال پیموده گردون بر اوی،
اسدی،
اگر خواهد از من شه نامجوی
فرستم سرم بر طبق پیش اوی،
اسدی،
هر کس که چو تو نامجوی باشد
بر جاه چو تو نامدار دارد،
مسعودسعد (دیوان ص 102)،
چو افراسیاب ملک نامجوی
چو افراسیاب ملک کامکار،
سوزنی،
خواهی نهیش نام منوچهر نامجوی
خواهی کنیش نام فریبرز نامدار،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 183)،
اسکندر نامجوی گیتی
کیخسرو کامران دولت،
خاقانی،
تو چون نامجوئی ز نانجوی بگسل
که جم را به مور اقتدائی نیابی،
خاقانی،
چنین گفت کای بانوی نامجوی
ز نام آوران جهان برده گوی،
نظامی،
به زنگی زبان گفتش او را بشوی
بپز تا خورد خسرو نامجوی،
نظامی،
که دریافتم حاتم نامجوی
هنرمندو خوش منظر و خوبروی،
سعدی،
پسر گفتش ای بابک نامجوی
یکی مشکلم را جوابی بگوی،
سعدی،
بهشتی درخت آورد چون تو بار
پسر نامجوی و پدر نامدار،
سعدی،
، مردمان بهادر و شجاع را نیز گویند، (برهان قاطع) (آنندراج)، دلیر، شجاع، صاحب همت، (از ناظم الاطباء)، رجوع به شواهد قبلی همین مدخل شود، جویای جاه و مقام، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جاه طلب، طالب مقام و منصب، رجوع به شواهدی شود که در ذیل معنی نخستین این مدخل آمده است،
روز دهم است از سالهای ملکی، (برهان قاطع) (آنندراج)، نام روز دهم از هر ماه جلالی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
منسوب به کامجر. (لباب الانساب ج 2 ص 23)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نامرضی
تصویر نامرضی
ناشایسته ناپسندناشایسته نامقبول: (بعضی ازاخلاق اودرظاهرنامرضی باشد {مقابل مرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرعی
تصویر نامرعی
منظور ناشده، مراعات ناشده، نادیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامرئی
تصویر نامرئی
نادیدنی، غیب، ناپیدا
فرهنگ لغت هوشیار
نامزدبودن، یاجشن نامزدی. جشنی که برای نامزدشدن دختربرای پسری پیش ارعقد ترتیب دهندودرآن جشن حلقه نامزدی رابانگشت یکدیگر کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
نابه جا نام بی جا بدون مسمی بی مسمی. یااسم نامسمی. اسمی که مفهوم لغوی آن بادارنده اسم تطبیق نکند
فرهنگ لغت هوشیار
ناواپو ناپوییده ناگفته ناشنوده نادیده ناچشیده آنچه که تکرار نشده: یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرراست. (حافظ) مقابل مکرر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموسی
تصویر ناموسی
ساستاریک وینارتارانه، پردگی، آزرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامیدی
تصویر نامیدی
ناامیدواری، یاس، نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامادری
تصویر نامادری
زن پدر غیر از مادر شخص ما در اندر مادندر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامتجزی
تصویر نامتجزی
بی بخش بخش ناپذیر غیرقابل قسمت تجزیه ناپذیر: (اما مذهب مردمانی که پنداشتند که مادت جسمی جزوها اند نا متجزی... مذهبی خطاست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازوری
تصویر نازوری
بی زوری بی طاقتی ناتوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدری
تصویر ناپدری
شوهرمادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناداری
تصویر ناداری
تهیدستی فقر، پریشان حالی بی نوایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناموری
تصویر ناموری
دارای نام بودن، نام دادگی مسمی بودن، شهرت معروفیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامسری
تصویر نامسری
بی واگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجوی
تصویر نامجوی
کسی که طالب آوازه و شهرت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجزی
تصویر نامجزی
بهم آمیخته، مخلوط، جدا نا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انماری
تصویر انماری
ناباوری به دینT عدم اعتقاد به روزشمار
فرهنگ لغت هوشیار
ناآزموده آزموده نشده تجربه ناشده، غیرمجرب بی اثر، ناشی نا آزموده مقابل مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامردی
تصویر نامردی
پستی، حقارت، فرومایگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشکری
تصویر ناشکری
ناسپاسی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربه، بی تجربه، ناآزموده، نادیده کار، ناشی
متضاد: آزموده، مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اشتهار، شهرت، نامبرداری، نامجویی
متضاد: گمنامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد