جدول جو
جدول جو

معنی نامجانس - جستجوی لغت در جدول جو

نامجانس
(مُ نِ)
ناموافق. ناهمجنس. نامأنوس. مقابل مجانس. رجوع به مجانس شود
لغت نامه دهخدا
نامجانس
نامتجانس ناهم جنس نامانوس مقابل مجانس
تصویری از نامجانس
تصویر نامجانس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناجنس
تصویر ناجنس
بدنژاد، بدسرشت، بدذات، بدکردار، برای مثال نخست موعظۀ پیر می فروش این است / که از مصاحب ناجنس احتراز کنید (حافظ - ۴۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجانس
تصویر مجانس
هم جنس، آنکه یا آنچه با دیگری از یک جنس باشد، یک جنس
فرهنگ فارسی عمید
از رساتیق (روستاها)
لغت نامه دهخدا
(دِ نِ)
نمیرنده. لایموت. باقی:
ترا گویم ای سید مشرقین
که مردم مرانند و تونامران.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(جِ)
بدسرشت. بدنژاد. بی تربیت. بی ادب. (ناظم الاطباء). شخص بدذات. بدکردار. (فرهنگ نظام). غیر مهذب. بی ادب. (آنندراج). پست. سفله. ناباب. نااهل. ناجور. نامناسب. ناهم جنس. مقابل همجنس:
از صحبت ناجنس و خسان دست نداری
تا چند بود صحبت ناجنس و خس آخر.
سوزنی.
چو در پرده ناجنس باشد همال
زتهمت بسی نقش بندد خیال.
نظامی.
ای فغان از یار ناجنس ای فغان
همنشین نیک جوئید ای مهان.
مولوی.
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم.
سعدی.
تا چه گنه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی خودرای ناجنس خیره درای مبتلا گردانید. (گلستان).
چاک خواهم زدن این دلق ریائی چکنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم.
حافظ.
نخست موعظۀ پیر میفروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.
حافظ.
صحبت ناجنس گزند آورد
صددل آسوده به بند آورد.
وحشی.
صحبت ناجنس نباید گزید
تا طمع از خویش نباید برید.
وحشی.
بد است صحبت ناجنس وقت طوطی خوش
که وقت حرف ز تمثال خود طرف دارد.
صائب.
، (اصطلاح طبیعی) لاروهای ناجنس. رجوع به بیولوژی ج 1 ص 193 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
مانا به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشاکل. هم جنس. کسی یا چیزی که به دیگری ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچنان که اندر زر چیزی است نه مجانس او اندر طبع. (قراضۀ طبیعیات از فرهنگ فارسی معین). سبب خشکی این فلزات بیشتر آن است که به جوهری که آن رامجانس نباشد آمیخته گردند. (قراضۀ طبیعیات ایضاً) ، (اصطلاح هندسی) دو شکل را نسبت به یکدیگر مجانس گویند در صورتی که بین هر نقطه از شکل a چون A باهرنقطه از شکل a1 چون A1 رابطۀ زیر برقرار باشد:
a =OAOA1 نیز بین طولهای شکل a1 چون p1 با طول ن____ظ-ی-رش در شکل a چون p رابطۀ a =Pp1 بوجود آید. متجانس. (فرهنگ فارسی مع-ی__ن)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
ناهمجنس. که از یک جنس نیست. نامشابه، نامأنوس. با هم ناگنجنده. ناموءالف. ناسازگار
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
غیرمجاور. که همسایه و همجوار نیست. مقابل مجاور. رجوع به مجاور شود
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (به ماوراءالنهر از فرغانه) به براکوه نهاده. (حدودالعالم ص 113)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
که مجاز نیست. ممنوع. غیرمجاز. که اجازه ندارد. که مأذون و مختار نیست، ناروا. ناجایز. ممنوع.
- کار نامجاز، عملی که ارتکابش به حکم شرع یا قانون جایز و مجاز نیست
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در بیست و پنج هزارگزی خاور سرباز، کنار راه مالرو سرباز به زابل هوای آن گرم و دارای 50 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن خرما، غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نام دیهی به هفت فرسنگی همدان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناجنس
تصویر ناجنس
بی تربیت، بی ادب، بدنژاد
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامجاز
تصویر نامجاز
ناروا آنکه مجازنیست غیرماذون، ناروا ممنوع مقابل مجاز
فرهنگ لغت هوشیار
نامیرنده لایموت باقی مقابل مران میران: ترا گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامانوس
تصویر نامانوس
غیر معتاد، نا آشنا ناشناس نا آشنا خوناگرفته ناآشناناشناخته: (بدین وضع نامعهود و طریق نامالوف آمدن برسبیل تفرد وتجرد موجب نیست ک {یاکلمات (لغات) نامانوس. کلمات (لغات) دور از ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
ناهمگن آنچه که بادیگری ازیک جنس نیست ناهم جنس، نامانوس ناسازگار مقابل متجانس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانس
تصویر مجانس
((مُ نِ))
همجنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناجنس
تصویر ناجنس
((ج))
بدسرشت، بدذات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نامتجانس
تصویر نامتجانس
((مُ تَ نِ))
نامأنوس، ناسازگار
فرهنگ فارسی معین
ناآشنا، ناسازگار، نامالوف، نامتجانس، نامجانس، ناهم جنس
متضاد: آشنا، مانوس، مجانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناسازگار، نامانوس، نامتناسب، ناموافق، ناهمگون
متضاد: متجانس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدجنس، بدکردار، ناباب، ناتو، ناجور
متضاد: خوش جنس
فرهنگ واژه مترادف متضاد