جدول جو
جدول جو

معنی نامبرداری - جستجوی لغت در جدول جو

نامبرداری(بُ)
شهرت. معروفیت. مشهور و نامور بودن. ناموری. سرشناسی. صفت نامبردار. رجوع به نامبردار شود
لغت نامه دهخدا
نامبرداری
شهرت معروفیت
تصویری از نامبرداری
تصویر نامبرداری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نامبردار
تصویر نامبردار
نام آور، نامدار، نامی، معروف، مشهور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابردار
تصویر نابردار
ناشکیبا، بی صبر، ناچار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نابرادری
تصویر نابرادری
برادری که با خواهر یا برادر دیگر خود از یک پدر، مادر یا پدر و مادر نباشد
فرهنگ فارسی عمید
آوازه، شهرت، (ناظم الاطباء)، صیت، نام آوری، نامبرداری، ناموری، نامدار بودن، صاحب جاهی، والامقامی، سروری:
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری،
ناصرخسرو،
بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری،
ناصرخسرو،
کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت،
وحشی،
، پهلوانی، دلیری:
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود،
فردوسی،
، اهمیت، مهمی، باارزشی، ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت، (تاریخ بیهقی)، اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی، (تاریخ بیهقی)، رجوع به نامدار شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
متعهد کاری شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ پَ / پِ)
ناشکیبا. بی صبر، ناچار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ)
کسی که ناز دیگری را می خرد. (فرهنگ نظام) ، عاشق. (آنندراج) ، خوشامدگو. (آنندراج). خوشامدگوی. متملق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
برادر پدری. برادر مادری. تنها از سوی پدر یا مادر برادر تو است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
مقابل بردباری. خلاف حلم. تیزمغزی. آتش سری
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
عمل باربردار.
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ)
مرکّب از: نام + بردار، صیغۀ فاعلی از بردن، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، مشهور. معروف. (برهان قاطع)، نامدار. نامبرده. (از فرهنگ رشیدی)، نیک معروف و مشهور. دارای سرافرازی و نام بلند. نامدار. نامور. (از ناظم الاطباء)، سرافراز:
شه نامبردار روزی پگاه
نشسته به آرام در بزمگاه.
دقیقی.
یکی سرکشی بود نامش گرزم
گو نامبردار فرسوده رزم.
دقیقی.
بر او آفرین کرد گودرز گیو
که ای نامبردار سالار نیو.
فردوسی.
بدو گفت پولادوند ای دلیر
جهاندیده و نامبردار شیر.
فردوسی.
همی ز آزادگان نامبردار
بزفتی بر گرند این و به آزار.
(ویس و رامین)،
نبد شه ز من نامبردارتر
کنون هم ز من نیست کس خوارتر.
اسدی.
روزی سقطی شکار او باشد
روزی شاهی ّ و نامبرداری.
ناصرخسرو.
و از ملوک فرس و اکاسره کی نامبردار بودند. (فارسنامۀابن بلخی ص 2)،
نامبردار شرق و غرب توئی
که حدیثت چو غیب مرموز است.
خاقانی.
شنید این سخن نامبردار طی
بخندید و گفت ای دلارام حی.
سعدی.
، شناسا. شناخته شده. غیرمجهول: وعده کشتگان که نامبردار بودند چهل هزار کشته بود بیرون از مجهولات. (فارسنامۀ ص 116) ، پهلوان نامی:
بفرمود تا نامبردار چند
بتازند تا سوی کوه بلند.
فردوسی.
بپرسم بدانم که سالار کیست
به رزم اندرون نامبردار کیست.
فردوسی.
و رجوع به شواهد قبلی شود.
، سرور. سالار:
جهان پیشکاری است از مرد دانا
که بر سر یکی نامبردار دارد.
ناصرخسرو.
و رجوع به شواهدی که در ذیل معنی نخستین آمده است شود، گرامی. ارزنده. ارجمند. بابها. بهادار. گرانبها. قیمتی. نفیس. نامدار:
همان باژ باید پذیرفت نیز
که دانش به از نامبردار چیز.
فردوسی.
درم خواست از گنج و دینار خواست
یکی افسری نامبردار خواست.
فردوسی.
شود تاج برگیرد از تخت عاج
به سر برنهد نامبردار تاج.
فردوسی.
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پر در شد این نامبردار گنج.
سعدی.
، خطیر. مهم. بااهمیت. قابل ذکر. بانام:
هر آن کاری که باشد نامبردار
شهنشه مر مرا فرماید آن کار.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بی صبری. ناشکیبائی. (ازناظم الاطباء) ، ناچاری. لاعلاجی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نام بردار
تصویر نام بردار
مشهور، معروف، نامبرده، سرافراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابرادری
تصویر نابرادری
برادر پدری یا مادری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نابردباری
تصویر نابردباری
بی صبری ناشکیبایی مقابل بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام بردار
تصویر نام بردار
((بُ))
مشهور، نیک نام
فرهنگ فارسی معین
بنام، پرآوازه، سرشناس، شهیر، مشهور، معروف، نام آور، نامور، نامی
متضاد: بی نام ونشان
فرهنگ واژه مترادف متضاد