گرفته ناشده. ناگرفته. اخذناشده، گرفتارناشده. آزاد، غیرمأخوذ. که مورد بازخواست واقع نشده است. که از او مؤاخذه و بازخواستی نیست. که از مؤاخذه و مسؤولیت برکنار است
گرفته ناشده. ناگرفته. اخذناشده، گرفتارناشده. آزاد، غیرمأخوذ. که مورد بازخواست واقع نشده است. که از او مؤاخذه و بازخواستی نیست. که از مؤاخذه و مسؤولیت برکنار است
ناآشنا. ناآموخته. غیرمأنوس. غیرمعتاد: بدین وضع نامعهود و طریق نامألوف آمدن برسبیل تفرد و تجرد موجب چیست ؟ (سندبادنامه ص 222). - کلمات نامأنوس،دور از ذهن و غیرمعتاد
ناآشنا. ناآموخته. غیرمأنوس. غیرمعتاد: بدین وضع نامعهود و طریق نامألوف آمدن برسبیل تفرد و تجرد موجب چیست ؟ (سندبادنامه ص 222). - کلمات نامأنوس،دور از ذهن و غیرمعتاد
گرفته شده. قبض شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). اخذشده. ستده. ستانده. گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مأخوذ شدن، گرفته شدن. (ناظم الاطباء). - مأخوذ کردن، گرفتن. (ناظم الاطباء). ، گرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) : وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. - مأخوذ به حیا شدن، روماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن. - مأخوذ شدن، گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) : وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه). - مأخوذ کردن، بازخواست کردن. به گناه یا خطایی گرفتن: ترسم کندم خدای مأخوذ گر تو نشوی زبنده خشنود. نظامی. - مأخوذ گشتن، گرفتار شدن. مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم. (کلیله و دمنه). ای بساماهی در آب دور دست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی. ، مورد بازخواست. مسؤول: خدای را بشناس و سپاس او بگزار که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ. ناصرخسرو. روز قیامت مأخوذ باشم. (سیاست نامه چ اقبال ص 97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441). نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی. خاقانی. گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ. سعدی. ، تصرف شده و بدست آمده. (ناظم الاطباء)
گرفته شده. قبض شده. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث). اخذشده. ستده. ستانده. گرفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مأخوذ شدن، گرفته شدن. (ناظم الاطباء). - مأخوذ کردن، گرفتن. (ناظم الاطباء). ، گرفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث) : وآنکه در آن دشت روی منهزمان دید دیده اش مأخوذ علت یرقان است. مسعودسعد. - مأخوذ به حیا شدن، روماندن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به رودربایستی افتادن. - مأخوذ شدن، گرفتار شدن. (ناظم الاطباء) : وایمن نتوان بود که ساعت به ساعت به وبال آن مأخوذ شوی و تبعت آن به تو رسد. (کلیله و دمنه). - مأخوذ کردن، بازخواست کردن. به گناه یا خطایی گرفتن: ترسم کندم خدای مأخوذ گر تو نشوی زبنده خشنود. نظامی. - مأخوذ گشتن، گرفتار شدن. مأخوذ شدن: ملک آن را بر رأی جهان نمای خود... باز اندازد تا من به شبهت باطل مأخوذ نگردم. (کلیله و دمنه). ای بساماهی در آب دور دست گشته از حرص گلو مأخوذ شست. مولوی. ، مورد بازخواست. مسؤول: خدای را بشناس و سپاس او بگزار که جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ. ناصرخسرو. روز قیامت مأخوذ باشم. (سیاست نامه چ اقبال ص 97). در دنیا بدان مذموم باشد و به آخرت مأخوذ. (کلیله و دمنه). پس اگر شیعه از برای آنکه محمد وعلی و... را دوستر دارند و به متابعت سنت نام ایشان بر فرزندان نهند مأثوم و مأخوذ نباشند. (کتاب النقض ص 441). نی نی آن فرزانه را داغ فراقم کشت و بس گر به عالم داد بودی من به خون مأخوذمی. خاقانی. گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ. سعدی. ، تصرف شده و بدست آمده. (ناظم الاطباء)