جدول جو
جدول جو

معنی نالفتنی - جستجوی لغت در جدول جو

نالفتنی
(لَ تَ)
نیالفتنی. ناآلفتنی مقابل آلفتنی. رجوع به آلفتنی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حالتی مادرزادی که پوست بدن سفید روشن و موهای سر و ابرو و مژه ها سفید یا بور و عنبیۀ چشم ها صورتی رنگ است و چشم در برابر روشنایی بسیار حساس است، آلبینیسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
آنچه شایستۀ گفتن نباشد، آنچه نباید گفت، برای مثال مگو ناگفتنی در پیش اغیار / نه با اغیار با محرم ترین یار (نظامی۲ - ۲۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
(شُ تَ)
که قابل شستن نیست. که نتوان آن را شست. که ازدر شستشو نباشد. مقابل شستنی. رجوع به شستنی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ / تِ)
رفته نبودن. روفته نبودن. مقابل رفتگی. رجوع به روفتن و رفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ)
که آن را نتوان رشتن. که نتوانش ریسیدن. که قابل رشتن و ریسیدن نیست. رجوع به رشتنی و ریسیدنی شود
لغت نامه دهخدا
(زِ تَ)
مردنی. نازیستنی. مقابل زیستنی. رجوع به زیستنی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ نُ تَ)
نشنفتنی. نشنیدنی. ناشنیدنی. که قابل شنفتن نیست. که شنفتنی نیست
لغت نامه دهخدا
(شِ کُ تَ)
که شکفتنی نیست. که از هم شکفته و باز نمی شود. مقابل شکفتنی. رجوع به شکفتنی شود:
دارم از آن شگفت که در باغ دل مرا
صدگل شکفت و غنچۀ دل ناشکفتنی است.
مشفقی تاجیکستانی
لغت نامه دهخدا
(سُ تَ / تِ)
سفته نبودن. نابسودگی. مقابل سفتگی:
دری کو را بود مهر خدائی
دهد ناسفتگی بر وی گوائی.
نظامی.
، بکارت. دوشیزگی. رجوع به سفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ گِ رِ تَ / نَ رِ تَ)
مقابل گرفتنی. رجوع به گرفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُ تَ)
ناسنجیدنی. که قابل سنجش نباشد
لغت نامه دهخدا
(کِ تَ)
غیرقابل زرع. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
که نبایدش کشت. که نتوان کشتش. که به قتل رساندنش روا نیست. مقابل کشتنی. رجوع به کشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل کافتن نیست
لغت نامه دهخدا
(دَ)
که آلودنی نیست. که آلایش پذیر نیست. که آن را نباید آلود
لغت نامه دهخدا
(غِ تَ)
که آغشتن را نشاید. مقابل آغشتنی. رجوع به آغشتنی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که قابل روفتن نیست. که نتوان آن را روبید. مقابل روفتنی. رجوع به روفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ)
نروئیدنی. ناروئیدنی. که روئیدنی نیست. که نتواند روئید. مقابل رستنی. رجوع به رستنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رستنی نیست. که رها شدن نتواند. که نجات یافتن نتواند. مقابل رستنی
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ / تِ)
بیداری. شب زنده داری:
به ناخفتگیهای غمخوارگان
به درماندگیهای بیچارگان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پُ تَ)
که قابل پختن نیست. که پختنی نیست، غیرمطبوخ. که پخته نیست. نپختنی. حاضری. غذائی که به پختن احتیاج نداشته باشد
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
منسوب به بارفتن. از بارفتن، پرده ای که احاطه میکند جنین را. (ناظم الاطباء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 171 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ)
چیزی که سزاوار گفتن نباشد. چیزی که نباید گفت و نمیتوان گفت. (ناظم الاطباء). ناسزا. لغو. ناشایسته. آنچه گفتن آن زشت و ناپسندیده است. که گفتن را نشاید:
نامردمی نورزی، ورزی تو مردمی
ناگفتنی نگوئی، گوئی تو گفتنی.
منوچهری.
که بیدار و باشرم و آهسته بود
ز ناگفتنی ها زبان بسته بود.
نظامی.
به گفتار ناگفتنی درمپیچ.
نظامی.
دهان گو ز ناگفتنی ها نخست
بشوی آنگه از خوردنیها بشست.
سعدی (بوستان ص 155).
، آنچه که نباید اظهار کرد. راز نهفتنی:
چنانت دهم گوشمال نفس
که ناگفتنی را نگوئی به کس.
نظامی.
مگو ناگفتنی در پیش اغیار
نه با اغیار با محرم ترین یار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُتَ)
غیرقابل سفتن. که قابل سفتن نیست. که ازدر سفتن و سوراخ کردن نیست. که نتوانش سفت. که آن را سفتن نتوان. مقابل سفتنی. رجوع به سفتنی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
که رفتنی نیست. که نخواهد رفت. که نتواند رفت. ماندنی، نکردنی. که نباید کرد. که نشاید انجام داد: بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی. (تاریخ بیهقی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ)
نخفتنی. آرام نگرفتنی. که خواب و آرامش پذیر نیست: این فتنه ناخفتنی است، تمام نشدنی است، که نتوان در آن خوابید. که جای خواب و آرامش نیست. که در آن جای خوابیدن و آرامش و استراحت نیست. که نتوان در آنجا خفت:
به اندرز گفتش همه گفتنی
که جائی چنین هست ناخفتنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
که قابل آموختن نیست. که آموختن را نشاید
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناگشتنی
تصویر ناگشتنی
تبدیل ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه رها نتواند شد نجات نیافتنی مقابل رستنی. آنچه نتواند رویید نروییدنی مقابل رستنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسفتگی
تصویر ناسفتگی
سوراخ نبودن نابسودگی مقابل سفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
ناشایسته، ناسزا، لغو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارفتنی
تصویر نارفتنی
آنکه رفتنی نیست آن کس که نرود ماندنی، آنچه که نباید کرد نکردنی: (بلکه از متسوقان و مضربان و عاقبت نانگران و جوانان کار نادیدگان نیز کارها رفته است نارفتنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناگفتنی
تصویر ناگفتنی
غیر قابل بیان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زال تنی
تصویر زال تنی
آلبینیسم
فرهنگ واژه فارسی سره