چیزی که مؤثر و کارگر نباشد. (ناظم الاطباء)، ناسازگار. بدسلوک. بدرفتار: مردمانش (مردم غور) بدخواند و ناسازنده و جاهل. (حدود العالم)، ضد. ناموافق. مخالف: ماده چیزیست فراز هم آورده از چهار مایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
چیزی که مؤثر و کارگر نباشد. (ناظم الاطباء)، ناسازگار. بدسلوک. بدرفتار: مردمانش (مردم غور) بدخواند و ناسازنده و جاهل. (حدود العالم)، ضد. ناموافق. مخالف: ماده چیزیست فراز هم آورده از چهار مایۀ با یکدیگر ناسازنده و ناگنجنده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
آنکه بلغزد آنکه سر خورد. یا طاس لغزنده. سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد: چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور. (لغ)
آنکه بلغزد آنکه سر خورد. یا طاس لغزنده. سوراخ مورچه خوار که بصورت قیف در صحراسازد جانور این سوراخ را باخاکی بنرمی غبار میسازد و خود در زیر خاک پنهان شود وچون مورچه در این طاس افتد برای لغزیدن پاهایش در غبار نتواند بیرون آید مورچه خوار از غبار سر بیرون کند و مورچه را فرو کشد و بخورد: چو در طاس لغزنده افتاد مور رهاننده را چاره باید نه زور. (لغ)